-
زلزله
پنجشنبه 12 دیماه سال 1398 23:39
...صبح زلزله کرد فهمیدین؟من اصلا ذهنمم سمت زلزله نرفت ولی همسرم وسط صحبتامون یه جور مشکوکی به شیشه های پنجره اتاق رسول نگاه میکرد که من ذهنشو خوندم و به تمسخر (!) گفتم : چیه فک کردی زلزله اومد ؟ که دیدم صدای بابام از تو هال اومد که میگفت : یه لحظه زلزله کرد فهمیدین؟ گویا بابامم از حرکت پنجره ها و خصوصا رفت و برگشت...
-
شب یلدا و لغو امتحانات
شنبه 30 آذرماه سال 1398 07:02
...به دلیل شب یلدا امتحانای دبیرستانیا رو لغو کردنما دانشجو ها[ی متأهل] هم که هیچی .برگ چغندر:|
-
احساس ضعف
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1398 05:53
...به طرز نا امید کننده ای احساس کمبود اعتماد به نفس دارم :(میدونین ؟ احساس کسیو دارم که احساساتش هیچوقت سیراب نشدهالبته سردی هوا تو بوجود اومدن این احساس بی تاثیر نیستزمستون فصل بلغمه ؛ این خلط سرکش!)((مراقب خودتون و قلبای گرمتون باشین ))(
-
یه بیت شعر میگم و ...
جمعه 22 آذرماه سال 1398 02:11
...تا دو دقیقه بعد بیام یادداشتش کنم از حافظه م پاک میشهو البته فراموش کردنش هم به ابدیت پیوند میخوره :|Gold_Fish#____________________________________________#پی_نوشتگفته میشه آدمای باهوش حافظه خرابی دارن
-
جبرانی همراه اول
شنبه 16 آذرماه سال 1398 01:36
وقتی گوگل قطع بود من از موتور Googlr.ir برای سرچ استفاده میکردم و تقریبا بیشتر فیلمایی که دنبالش گشتم تونستم پیدا کنم و وقتی نت وصل شد تا آخرین قطره حجم نتمو دانلود کردم تا اینکه امروووز همراه اول به تلافی روزایی که نت نداشتیم پیشنهاد همون بسته قبلیمو این بار به طور رایگان داد_ به نظرتون نامردیه فعال کنم یا گوشت بشه...
-
پیشواز
جمعه 15 آذرماه سال 1398 07:48
اومدم پیشوازمو عوض کنم گفتم برای آخرین بار بعد چند هفته پیشوازمو گوش بدمکد پیشوازم اینه:30202 (همراه اول)...بعد اینهمه مدت که پیشوازم اینه برای اولین بار همسرم چیزی در مورد تغییر پیشوازم که آهنگ غمگین ولی زیبایی محسوب میشه نگفتتعجب میکنمبگذریم حالا بگید چی میخواستم به جای پیشواز فعلیم بذارم؟«ترکم نکنیا» از هوروش بند:(
-
چشم زخم
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 05:05
(دوستان با سردرد و چشای قرمزی که باز نمیمونن براتون می نویسم...)شاید جزء اون دسته از کسایی باشید که به چشم زخم اعتقادی ندارن . منم تا مدت ها به این قضیه شک داشتم اما قضیه از اون جایی برام مُتقن شد که معنی آیه و ان یکاد رو خوندم چند وقت پیش که با بابام برای خرید تابلو برای چشم روشنی رفته بودم چارشنبه بازار ،نمیدونم...
-
:))
شنبه 9 آذرماه سال 1398 02:45
. . . بمن گفتن که این روزا میگذره شما کوتاه بیا :) . . . آری ؛ این چنین در عالم خواب شعر می گوییم :)))(؛
-
قرمز
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1398 06:47
. . . احساس میکنم خیلی از این رنگ بدم میاد! همین پارسال زمستون کشته مردۀ داشتن یه شال جلف قرمز بودما رنگ مانتو و روسری قواره بزرگ عیدمم همین بود و خیلی هم قشنگ بود و حتی بهم میومد ولی الان هر وقت به این رنگ فکر میکنم یه حس نفرت خفته ای تو دلم بیدار میشه! که این به نظرم بی ربط به مزاج فصل ها و مزاج خود آدم نیست مثلا به...
-
می خواهمت تو را
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1398 04:10
« میخواهمت تو را که برایم مقدسی مهرت فتاده بر آبگینۀ سُرخین قلب من _ مقدار آن بسی _ » می بینمت عروج می کنم از لا به لای ابر دستی زنم ز شدت شوقم در آسْمان سرکشان و مست می بینمت ولیک حیرانم و لرزانم و فارغ ز هر مکان ... _از جُور کهکشان_ وز اعتبار بختم و کوتاهی جَبین از شرم رخسارۀ آن چهرۀ عبوس .... (( افتاد دیده ات به من...
-
آسودگی خیال در سایه قطعی نت بین الملل ؛)
سهشنبه 5 آذرماه سال 1398 02:41
سلام چه خبر خوبین ؟ چیکار میکنین با قطعی نت بین المللی؟ ما که هنوز دانلودمونو میکنیم و وقت میگذرونیم و فیلممیبینیم! میگم کاش اوضاع مثل چند سال قبل که فقط وبلاگ بود و سایت ها و انجمن ها ، و چَتا فقط با مسنجر یاهو و چتروم و ... بود میشُد! اون وقت نه از نعمت محروم بودیم و نه وضع روابط درون و بیرون خانواده اینطوری میشُد!...
-
امروز ...
سهشنبه 21 آبانماه سال 1398 15:09
. . . امروز بعد سه سال تو سالن مدرسه الزهرا (س) قدم زدم وقتی یکی از معلماشونو که یه معلم مرد بود دیدم که به سمت کلاس میومد تو دلم یه آه بی صدا کشیدم وقتی خانم زارعی معاون مدرسه که عروس عموی بنده میشه و خانم حسینی تبار سر چایی آوردن تو سالن مدرسه سینی کِشان تعارف میکردن من پا جلو گذاشتم که صلح برقرارانه سینی رو از...
-
مستی خواب آلود
یکشنبه 19 آبانماه سال 1398 23:07
می نشانم به سرور بوسه ای را به سر بازویت دست گرم تو مرا می خوانَد جایِ تنگی به بَرِ آغوشت .. میدهی ام سُکنا در جوار قلبت که از این گرمی طاقت فرسا پرتپش می کوبد ... هرگز این بزم برای من نیست لحظه ای حزن آلود سهم من جز این نیست : _به جز این ترکیب ِ ، بی نهایت بیدار : _ «مستی خواب آلود» . . . ۱۹ . ۸ . ۹۸ ۱:۵۰ بامداد #ح...
-
حباب سخت _ پارت سوم
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1398 03:04
خب همونطور که قبلا گفته بودم فایل رمان #حباب _سخت مدتی بود که خراب شده بود و بالا نمی اومد طوری که من اشهدشم خونده بودم و قصد داشتم اگه یادم نیومد و نتونستم دوباره بنویسمش کلا بیخیالش بشم ولی خداروشکر بخت یار بود و فایل هیچیش نشدو سالم موند! توی دو پارت اول و دوم همونطور که خودتون خوندید برای اینکه دوباره وقتتون...
-
اعتراف میکنم ...
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1398 02:21
از اون روزی که همراه اول با وجود داشتن بسته از شارژ گوشیم کشید و هشت تومن شارژمو سوزوند ... اکثر اوقاتی که بسته دارم قبل اینکه داده هارو وصل کنم اول کد شارژو میگیرم که اونم نه بخاطر شارژ چک کردن یا حتی حجم نت ! که بخاطر اینکه به همراه اول یادآوری کرده باشم که « ببین!من بسته دارم!مبادا چشم طمع به شارژم دوخته باشی...»...
-
باهاتون قهرم نظر نمیزارید -__-
یکشنبه 5 آبانماه سال 1398 01:10
. . . واسه همینم دیه پست نمیزارم:| حالا بقیه به هر حال افسانه تو دیگه چرا؟؟؟
-
شما هم مثه من ...
شنبه 4 آبانماه سال 1398 01:41
. . . آهنگ که گوش میدید حس تهوع و سرگیجه بهتون دست میده؟:| خصوصا وقتی یه آهنگ بیشتر از دو یا چند بار پشت هم پلی میشه !!!!! شاید بگید چه مسخره! ولی من از۱۴سالگی ینی قبل آشناییم با طب سنتی و مزاج شناسی متوجه این خصلتم شده بودم (( میگم طب سنتی چون حس تهوع ناشی از خلط صفراست ! )) و من به این حس تهوع بی دلیل، حتی موقع گوش...
-
« بغضی میان حنجره ام گیر کرده است ... »
جمعه 3 آبانماه سال 1398 01:29
مصرعی که تو عنوان اومده رو برای همسرم میفرستم و میپرسم : قشنگه؟ میگه : « نه اصلا بیت (!) خوبی نیست.چون غمگینه.» چیزای غمگین قشنگ نیستن عایا؟ بدون اینکه به حرفی که میخوام بزنم اطمینان داشته باشم جوابشو اینطور میدم : « غم بعد از عشق از همه حسای دیگه زیباتره! » ولی بعدش برای تلطیف فضا و تغییر حس همسرم این پیامو میفرستم:...
-
رمان های Sober ( نشاط )
سهشنبه 23 مهرماه سال 1398 14:08
نمیتونم رمانای Sober که سعیده سوم دبیرستان که بودیم برام اضافه بر سازمان تو فلش ریخته بودو فراموش کنم . شهریور ۴تا رمان از این نویسنده خوندم و بسیار تجربۀ جالبی بود در نوع خودش . اونم برای منی که هیچوقت از طرفدارای رمان ژانر ترسناک نبودم شما هم اگه علاقه به دنیا و موجودات ماورائی دارید پیشنهاد میکنم رمان های این...
-
در محضر درس خانم باغبان
یکشنبه 21 مهرماه سال 1398 02:19
. . . خانم باغبان طب اسلامی بلده در حد تجویز و نسخه پیچی! دفعۀ آخری که سر کلاسش بودم از بین حاضرین سر کلاس وقتی داشت راجب فرق بین دم و بلغم توضیح میداد انگشت اشاره شو گرفت طرف من و منو به بقیه نشون داد و چون فامیلمو نمیدونست گفت : « مثل خانومه ... » و من با لبخند فامیلمو گفتم و اون گفت بله مثل ایشون که دارن رو به بلغم...
-
سنگ
شنبه 13 مهرماه سال 1398 00:39
نم نم بارانم امشب آهسته بزن بر سر این ویرانه تا که اندوه ملامت گر عشق اندر این تاریکی و در این قوم عَدو گشتۀ مهر ندهد پایانم ... امشب آهسته بزن تا که بشویی یک سنگ و نه آن سنگ سیه چرده که غلتیده ز دامانۀ کوه آنقَدَر رفته که مهجور شده ست ز وطن ، یک فرسنگ ... و نه آن سنگ که روزی بوده قدّ یک کلۀ غاز و کنون گشته به زیر...
-
در رابطه با رمان حباب سخت ...
شنبه 13 مهرماه سال 1398 00:16
. . . دوستان عزیزی که لطف کردید دو پارتی که تو وبلاگ گذاشتم خوندید ... فایل این رمان مدتی بود تو لپتاپ بالا نمیومد و منم بکاپ اصلاح شده ازش نداشتم ولی چند وقتی هست مشکل فایل حل شده و روی هم رفته ۱۸صفحه ای رو شامل میشه و این تعداد صفحه یعنی ۸ پارت امیدوارم فصل پاییز بهانۀ خوبی باشه برای ادامه دادن سیر داستان. دوستان...
-
به : زهرا ایزدی
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1398 00:17
سلام خانم!چطوری؟ینی توقع نظر هر کس دیگه رو داشتم غیر از تو! ما هم خبری از شما نداریم تو خوبی؟ همراه اول سیمکارتمو بی دلیل سوزوند و من هیچ شماره ای ازت ندارم تو تلگرام بهم پیام بده... پست در جواب این پیام می باشد: سلام حنا جان خوبی خیلی وقته ازت بیخبرم خیلی وقته هست که ندیدمت
-
(( برای بغض های نیمه شبم ))
شنبه 30 شهریورماه سال 1398 04:08
کیستم من؟ یک شبح کز خود بجا وامانده ام . . #ح گاهی آدم در پیچیدگی شخصیت خودش گم میشه . خدایا این بغض هارو از ما بگیر حس غریبی دارم ...
-
یادتونه پایین گفته بودم بند اول انگشت دست راستم ضرب دیده؟
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1398 16:59
. . . ظاهرش با انگشت قرینه ش تو اون یکی دستم فرق داره و فکر میکنم استخونش پکیده! ازین رو میخوام برم بیمارستان عکس برداری کنم ازش هرچند رسول میگه این انگشت دیگه برات انگشت نمیشه -__- برادرهمسرمم که اتاق عمل خونده میگه احتمال داره مویه کرده باشه و برید ازش عکس بگیرید و وقتی از علائمش گفتم ، گفت پس احتمال اینکه تاندونش...
-
بالأخره راضی شدم برم کلاس نقاشی
سهشنبه 15 مردادماه سال 1398 04:26
. . فردا سومین جلسه آموزشیمه! البته مربیم یا میگه خودت بکش یا میگه من میکشم تو خودت نکته هاشو بگیر ( ینی حتی انتظار داره تغییر فشار دستشم موقع کشیدن بفهمم! ) راستی فاطمه هم باهام میاد! و کلاسمون تقریبا خصوصی هستش این هفته فاطمه رو سه بار دیدم و جالبه بعد از سه چهار سال گذشته از دوره مدرسه ما باز با هم تو پیاده رو ها...
-
حجامت
یکشنبه 30 تیرماه سال 1398 00:46
. . . هنوز باورم نشده حجامت کردم! فقط اینو میدونم که نیاز بود،خیلی هم! الان دیگه سبک ترم بهتر میتونم بخوابم .. #حجامت #درمان_بد_به_خواب رفتن #صفرای_زاید
-
بلاگ اسکای مچکریم بابت سورپرایزت!
جمعه 21 تیرماه سال 1398 01:59
. . . قالبای بلاگ اسکای یهو تغییر کرده؟! اول که وبو دیدم هول کردم فک کردم هک شدم!!-___-
-
رسول و شاهکارش!
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1398 01:40
داداشم رفته بود سربازی یادتونه ؟ رشته ش مهندسی برق قدرت بود ... اطلاعاتشو گرفته بودم نتایج ارشدشو دقایقی پیش دیدم حدس بزنید چی شد؟؟ . . . همه زیر گروهارو مجاز روزانه شده بود!!!!!! اگرم تا امروز نتیجه شو نگاه نکرده بودم واسه این بود که برگه اطلاعاتش گم شده بود دیروزم (=دیشب) شیفت شب نگهبانی بود چهار صبح زنگ زده بود بهش...
-
5 تا از دوستام امروز کنکور انسانی دارن ... :))
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1398 06:10
. . . بجای اونا من استرس گرفتم!!! و چه غریب است این حال و هوا! #زهرا ف #فرزانه ف #نجمه الف #افسانه ف # زهرا - با آرزوی موفقیت برای شما دعاهای ما بدرقۀ راهتان :)
-
تو اولین روز از شروع تابستونم .... :|||
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1398 02:37
. . . اولین بند از انگشت حلقۀ دست راستم بخاطر ضربۀ پای داداش کوچیکم از بند در رفت! ینی الان در وضعیتیه که حتی نمیتونم خمش کنم :| ینی قشنگ دور مفصل اول انگشت یاد شده پف کرده! حالا دردش بماند ... :/
-
شروع تابستان :))
دوشنبه 10 تیرماه سال 1398 20:46
. . . بالاخره امتحانای منم تموم شد :)
-
فردا ...
سهشنبه 4 تیرماه سال 1398 02:13
فردا صبح ساعت ۸ امتحان آمار استنباطی دارم از ۶ فصل صفحه۱۱ ام هیچ رغبتی به درس ندارم همش آیندۀ پر از ابهامم از جلوی چشمام رژه میره و من حس کسی رو دارم که یه شب مقابل یه پنجره سیگار به دست و عینک به چشم ... به گذشتۀ سوخته ش فکر میکنه!! حسم واقعا همین بود ببخشید که یکم بد آموزی داشت!!
-
سربازی
یکشنبه 2 تیرماه سال 1398 16:40
. . . خب بسلامتی رسول ما هم رفت سربازی :) شنبه رسول از مشهد راهی شد و جمعه امیرعلی آزمون ورودی نمونه امام حسین داد انشالله بعد از دورۀ ۴۵ روزه و بعد از دورۀ آموزشی که تو مشهد برگزار میشه میادهمین شهر خودمون تا به عنوان ادامۀ دورۀ سربازیش به بچه های راهنمایی ، دبیرستان یا هنرستان آموزش بده امیرعلی هم میخواد علایقشو...
-
نقاشی روی سفال ( گلدون )
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1398 07:25
عکس اول و دوم تصویر اصلی گلدونه که البته بدلیل نور کم آشپزخونمون یکم تیره تر افتاده و عکس سوم که افکت داره که اگه روی گلدون اسپری و پودر صدفی قاطی شده با روغن نزده بودم رنگ نهایی گلا همینقدر روشن ، شایدم روشن تر بود این گلدون واسه همسرمه که خودش گلدونشو خریده و طرحشو تایید کرده (!) و حتی رنگای مورد نیازشو برام خریده...
-
عید فطر ...
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1398 07:06
. . . مبارک :)
-
چه کسی می آید ...
سهشنبه 14 خردادماه سال 1398 04:20
« چه کسی می آید بکشد دست به زیر چشمم که مگر قطره ای از غم هایم که سمجّانه رود سوی لب غم بارم روبد و باز مزین بکند این لب گشته خموش به «تبسم»که مبادا برود از بَر ِ ذهن فرامُشگر من ... که شوم بار دگر من مدهوش ... » . . . اگه زشت بود از دل بود بداهه ای در آغاز یک روز غم انگیز دیگر ...
-
امید به زندگی فقط ....
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1398 16:14
. . . جک و جونورای خونۀ ما ... وجدانا چه چیزی از زندگی براشون انقد جذاب هست که اینقدر برای حفظ زندگیشون می جنگن ؟ چرا انقد دلشون میخوادزنده بمونن؟ . . البته این موضوع از یه دیدی خیلی غمناکه زندگی قشنگی های خودشو داره ولی کی واقعا از ته دلش زندگی کردنو دوست داره ؟ [قلب شکسته]
-
حباب سخت _ پارت دوم
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1398 11:29
نفهمیدم با چه سرعتی از مغازه خارج شده و به سمت خیابان دویدم و بدون اینکه فکر کنم یا کنترلی بر رفتارم داشته باشم خودم را جلوی اولین ماشینی که قصد عبور از خیابان را داشت انداختم و با لحنی شبیه التماس از او خواستم مرا به محل تصادف نگین برساند . از شدت نگرانی حاصل از شنیدن گریه ها و آه و نالۀ نگین ، در آن هوای سرد ، احساس...
-
چالش match فقط ...
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1398 10:04
. . . جفت کردن جورابایی که ماشین لباسشویی شسته:/
-
حباب سخت _ پارت یکم
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1398 11:31
پرده هارا داخل ماشین لباسشویی انداختم . در استفاده از امکانات خانه اختیار تام داشتم . باید برای تمیز کردن محل کارم از خودم مایه می گذاشتم . امیر کوچولو خوابیده بود و این یعنی فرصت خوبی برای سامان دادن به اتاقم داشتم . موظف به تمیز کردن خانه نبودم ؛ اما پرده های اتاق ، به خاطر آلودگی هوا کدر شده بودند و من برای حجم...
-
پیش بینی
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1398 11:28
. . . همین روزاس که از سوء تغذیه بمیرم :/
-
جزء کدوم دسته این ؟ :)
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1398 06:40
. . . دسته ای که هر سری تو قوری چای دم میکنن دسته ای که با هم اتاقیاشون نوبتی چایی های کیسه ایشونو شریک میشن ! و نهایتا دسته ای که چایی های کیسه ایشونو یه جا آویزون میکنن خراب نشه واسه دفۀ بعد !! :)) __________________________________________ پی نوشت : خواهشا نگین هیچ کدوم که باور نمیکنیم :)) من خودم اول تو خانوادۀ...
-
همسرم :)
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1398 05:11
. . . . .
-
پست یهویی
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1398 04:48
همین الان بابام رسولو صدا زد ، بعدش اسم منو صدا زد ، در اتاقو باز کرد و همزمان با باز کردن در گفت : پاشو ! ( برای نماز میخواست بیدارم کنه ) مامانم که از قبل مطمئن شده بود من بیدارم گفت اون بیداره و منم که پشتم به در بود سرمو برگردوندم و لبخند زدم ! و به شوخی گفتم : « من پاشیدم! » و در واقع نپاشیده بودم چون اصلا...
-
تعیین مزاج با یه نیشگون(!):/
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1398 04:39
ساعت ۳ی عصر روز بعد از عید نیمۀ شعبان بود که یکی از دوستان زنگ زد خونمون و از مامانم خواست بیدارم کنه چون کار واجبی باهام داره . رفتم پای تلفن و دوستم ازم خواست دو ساعت دیگه باهاش جایی برم و اونجا جایی نبود جز بسیج . بهم گفت جشنه و من گفتم این خبرو بذاره توی گروه بقیۀ بچه ها هم ببینن و اون گفت این جشن جشن خاصیه و من...
-
استدلالی حاصل از خرید یک جفت دستکش لاتکس
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1398 03:56
با مامان و بابام از خونۀ پدر بزرگم برمیگشتیم که نزدیک داروخونۀ دکتر کلاتی گفتم بابا از داروخونه برام دستکش لاتکس میخری ؟ برای نقاشی میخوام. جلوی داروخونه نگه داشت و یه جفت ازش خریدیم ...... ( و این قضیه مال اون روزی بود که ششمین پست بعد از این پستو ( غم چو از حد بگذرد ... ) ارسال کردم توی وبلاگ و هنوز ته دلم غصه دار...
-
لگنچه
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1398 05:43
بچه ها نظرتون راجب خرید ماشین مدل پایین واسه من چیه؟ماشینی که بتونم حداقل تو شهر خودمون و حالا یکم اینور اونور باهاش رانندگی کنم ... ؟ راستش شاید بذر این فکرو خود بابام تو دلم کاشت . اونم روزی که ترم اول دانشگاه چند بار مجبور بود بخاطر یه سری کارای مربوط به دانشگاه و اینا شخصامنو برسونه مشهد و وقتی تو پارکینگ یعنی...
-
سفالگری
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1398 05:11
راستش از وقتی دیدم سفال گرون شده ( یه بشقاب خام ، شده ۹ تومن و کوزه های رنگ نشدۀ شاید ۲۰_۲۵سانتی فانتزی شده ۲۵ تومن ) و اینکه تو یکی از فیلمای مورد علاقم که البته خارجی بود یکی از شخصیتا سفالگری میکرد به سرم زده برم سفالگری یاد بگیرم و خودم دست به کار شم و اگه خواستم به رنگ آمیزی و نقاشی روی این ظروف ادامه بدم اینجوری...
-
#شکارچیان بخشنده
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1398 04:21
امروز این فیلم کره ای رو دیدم به همراه فیلم #شخص درونم.... و همینطور فیلم #آژانس ازدواج.هر سه هم سینمایی کره ای(البته فیلمی که اسمش تو عنوان اومده محصول مشترک ژاپن و کره بود) شکارچیان بخشنده از دو فیلم دیگه به مراتب بهتر بود ولی راستش هیچ کدوم نظرم رو جلب نکرد. اگه فیلم خوب میشناسید معرفی کنید البته سعی بشه ایرانی...