ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
_ : خیلی بده مدرسه ها تموم میشه و دوستا از هم دور
+ : کاش ایراد از مدرسه ها بود ...
مکالمه من و یکی از دوستان
_ خوشحالی یکی مث خودت قراره درد بکشه?(-_-)
_ :`) :`) :`) نه عزیزم
دارم کاری میکنم که آماده بشی
کفاره گناهاتو پس بدی
.
.
.
میگن هر دردی که میکشیم تبدیل میشه به کفاره گناهامون ...
_ البته به جز « درد دندون» !! ؛) _
و این چنین آدمیزاد ،
مسیولیت کرده خود را به عهده می گیرد ! D:
.
.
.
_ زندگیتون عاری از درد ؛
با آرزوی «آرامش »
.
.
.
« سلام زن دایى حا لت خو ب است دلم برات یک ذره شده دوستت دارم إلهام »
_ گیه تونم
_ چی ؟؟
_ گریه کنم [ ؟ ]
_ :|
____________________________________________________
چیزی نیست ! فقط رمز وایفامون رو میخواست ( - _ - )
+ فک کنم وبلاگتون بی نظیر ترین وبلاگی باشه که دیدم
_ شما خیلی آدم قانعی هستید
.
.
.
نمیگم نگید! ولی خب اگه اذیتید که بگید و اینکه به من مطلب رو نگید، به یکی دیگه حتما میگید، خب نگید بهتره، و الا خب، بفرمایید
#
ـ تو ، آشپزی هم می کنی ؟
ـ آره ...
ـ بلدی !!!!؟
ـ [ با نگاه عاقل اندر سفیه : ] خب آره ... مگه چیه ؟
ـ بهت نمیاد آشپزی کنی !
... بهت میاد همش سرت تو کتاب باشه
( میخواست عکس العملشو توجیه کنه )
ـ :|
سنتی ها معتقدن دختر باید تو کارای خونه به مادرش کمک کنه و کارای مربوط به خونه رو هم بتونه انجام بده و بهتره که قبل ازدواجش پختن غذا رو بلد باشه ؛ من اهل یه خانواده با فرهنگ تلفیقی سنتی ـ مدرن هستم ؛ خانواده م اجبارم نکردن که آشپزی کنم ... آشپزی کردن یه مهارته که یاد گرفتنش یه امر شخصیه و به انتخاب خود فرد ... من به خاطر علاقه ای که داشتم از دوره راهنمایی این کارو شروع کردم و از این کار لذت می بردم
دلیل طرفداری های موجود از دست پخت بنده هم ـ اگه تعریف نباشه ـ نو آوری و دقتـ(وسواس)ـیـه که خواسته یا ناخواسته روی این کار میذارم و این در حالیه که خودم اولین منتقدم ؛ چون بیشتر مواقع رضایت خودم تامین نمیشه و چه بسا وقتایی که عیب و ایراده که بیداد می کنه ! به عبارتی معمولا طبق ذائقه خودم آشپزی نمی کنم !
اینم از تکیه ی کلام :
شاید در زمینه آشپزی به پدرم رفته باشم ؛ ولی بدون شک مادرم مشوق خوبی بوده
الکی مثلا قرار بود فقط بگم :
[ پست کوفته قلقلی بروز رسانی شد ]
ساعت 5 با صدای گوشیم بیدار شدم ؛
تو عالم خواب و بیداری قطعش کردم _ فکر کردم صدای هشداره ! _
بعد که یه نگاه سریع به صفحه ش انداختم دیدم نوشته 《 نجمه 》 !
دوستم نجمه ، کنکوری 94 رشته مدیریت بود که رتبه 140 آورد
با نجمه اردیبهشت ماه همین امسال تو سالن ارشاد و کاملا برحسب اتفاق دوست شدم
نجمه اینجا درس نمی خوند
جریان سالن ارشادم دعوت از آقای 《 توکلی 》 _ مدیر کل سازمان سنجش _ بود
که جا واسه سوزن انداختن باقی نذاشته بود !
نجمه روی یه صندلی فرعی که کنار من بود نشست
_ منم که کلا اهل صمیمیت و کنجکاوی و فضولی ... ! _
ولی راستش یادم نیست این دفعه شروع کننده صحبت کی بود
تا آخر جلسه کم و بیش با هم حرف زدیم و البته نجمه بیشتر از من به حرفای آقای توکلی گوش داد و فیض برد
تا اینکه ...
تقریبا آخرای جلسه بود که ازم پرسید : 《 میتونم شماره تو داشته باشم ؟ 》
منم با کمال میل قبول کردم ...
همون اوایل صحبت
وقتی هنوز چیزی از آشناییمون نگذشته بود در کمال تعجب فهمیدم دوست جدیدم یه آبجی دو قلو هم _ به اسم معصومه _ داره ! که عصر همون روز از طریق پیامک و چند روز بعد از راه تلفن _ به دور از چشم نجمه _ با هم صحبت کردیم
و اما بار آخری که با دو تاییشون صحبت کرده بودم اوایل دی ماه بود
آخرین جمله ای که معصومه ( این دختر والیبال دوست و طرفدار شیش آتیشه《 سعید معروف 》! )
بی مقدمه و قبل از خداحافظی بهم گفته بود این بود : 《 یکی از فانتزیام اینه که ببینمت 》...
.
.
.
معصومه سبزوار قبول شده بود و نجمه ورودی بهمن بود و قرار بود بیست روز بعد چمدون و وسایلشو آماده کنه ...
از اون موقع به بعد نتونسته بودم یه ارتباط موفق باهاشون برقرار کنیم ( بخاطر عدم آنتن دهی محل زندگیشون )
تا اینکه 5 عصر از تماسی که گرفت تعجب کردم
بعد از رد تماس از طرف من ، دوباره زنگ زد
_ و چه لذت بخش بود دقایق زییای گفت و گو یمان _
همون اول ازم پرسید :《 درس میخونی ... ؟》
خودآگاه یا ناخواسته بحثو با یه سوال در مورد دانشگاه عوض کردم
دوباره پرسید : 《 میخونی ... ؟ 》
بهش اطمینان دادم که :《 آره 》؛ 《 ولی هنوز در حال خودسازی ام 》
_ ظاهرا خیالش راحت شد :| _
یک ربع با هم صحبت کردیم تا اینکه تماس قطع شد ! احتمال دادم شارژ سیمکارتش تموم شده باشه
بهش زنگ زدم ؛ گفت اشکال از تموم شدن شارژ برقیشه و داره دنبال شارژر میگرده !
گفتم نمیخواد ؛ میگن وقتی گوشی تو شارژه باهاش صحبت نکنین که انرژیش چند برابر میشه ! و مضره ...
قبول کرد و بعد از آرزوی موفقیت گفت : 《 امیدوارم بیرجند قبول شی 》
اینو گفت و به شیوه 《 جناب خان 》 خداحافظی کرد
این سومین بازی بود که این آرزو رو به زبون می آورد ...