ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
وقتی بعد از شام سفره و ظرفا رو جمع می کردم ، چشمم خورد به میوه های زیر اپن ! دست بردم تا نارنگی بزرگه رو بردارم ... و برداشتم ؛ میخواستم پوستشو بکنم ولی پشیمون شدم ! یجور اسراف بود ...
کمتر از یه ربع بعد محمد مهدی اومد تو اتاقم و بهم گفت «برات نارنگی
آوردم ! » و دقیقا همون نارنگی ای رو که ظاهرا بزرگتر از همه بودو بهم داد ... _رد ناخنمم روش بود! _ ههه به این میگن قسمت !
چهار شنبه شب ـ 20 آبان 94