ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
با مامان و بابام از خونۀ پدر بزرگم برمیگشتیم که نزدیک داروخونۀ دکتر کلاتی گفتم بابا از داروخونه برام دستکش لاتکس میخری ؟ برای نقاشی میخوام.
جلوی داروخونه نگه داشت و یه جفت ازش خریدیم ......
( و این قضیه مال اون روزی بود که ششمین پست بعد از این پستو ( غم چو از حد بگذرد ... ) ارسال کردم توی وبلاگ و هنوز ته دلم غصه دار بودم و اینکه رفته بودم خونۀ پدربزرگم فقط برای این بود که حال و هوایی عوض کرده باشم ...... )
بعد از خرید دستکش ، میدونو که دور زدیم اول بلوار تربیت جمله ای در وصف خوشحالی اون لحظه م گفتم که باعث شد مامانم حرفی بزنه که عینا چند روزی بود به اون نتیجه رسیده بودم
خطاب به بابام گفته بودم : « دیدی برام دستکش خریدی خوشحال شدم ؟ »
و عکس العمل مامانم این بود : « پس مثل بچه ها میمونی . با یه شکلاتم خوشحال میشی » و این واقعیتی به ظاهر تلخ بود راجع به من ... که حتی اگه هنوز ته دلم غصه دار باشم ، با انجام کار کوچیکی که از برآوردنش لذت میبرم جوری از این رو به اون رو میشم که طرف مقابلم شاید فکر کنه هیچوقت جریان غصۀ چند لحظه قبل واقعی نبوده !
و نمیدونم این خصلت خوبی هست یا نه.... چرا که شاید همین موضوع باعث بشه بسیاری از مشکلات بدون اینکه حل بشن نصفه رها بشن و اون وقته که کوهی از مشکلات روی هم تلنبار بشه و بالاخره زمانی برسه که برای راحت شدن از این کوله بار ، آدم مجبور به فریاد بشه ؛
حتی اگه وسعت این فریاد ، به اندازۀ پُستی کوتاه در این وبلاگ باشه ....
بچه ها نظرتون راجب خرید ماشین مدل پایین واسه من چیه؟ماشینی که بتونم حداقل تو شهر خودمون و حالا یکم اینور اونور باهاش رانندگی کنم ... ؟
راستش شاید بذر این فکرو خود بابام تو دلم کاشت . اونم روزی که ترم اول دانشگاه چند بار مجبور بود بخاطر یه سری کارای مربوط به دانشگاه و اینا شخصامنو برسونه مشهد و وقتی تو پارکینگ یعنی درست روبروی راه دانشکده مون مشغول پارک ماشین بودیم خطاب بهم گفت : اگه گواهینامه داشتی یه ماشین میخریدم خودت باهاش میومدی . و در حالی که به یکی از ماشینا که فکر میکنم یه رنو پی کی خاکستری رنگ نه چندان نو بود اشاره میکرد ... یه جورایی استهزا آمیز گفت : ینی مثل این ماشینم نمیتونستم بخرم ؟ [ ترجمه : ینی از این مدل لگناهم نمیتونستم یکی بخرم ؟ = توضیح اینکه اون موقه پی کی یه ماشین ارزون قیمت محسوب میشد نه مثل الان لاکچری :/ ]
و حالا که کمتر چند روز دیگه گواهینامه م به دستم میرسه دارم برای چندمین بار طی این چند ماه و حتی دو سال ، به اینکه اگه بشه یه ماشین کوچیک [!] از دار این دنیا به من برسه فکرمیکنم ولی نمیدونم این تصمیم تصمیم درستی هست یا نه . و اگه میخواید بگید باید ببینم با وجود تغییر شرایط ، بابام هنوز رو حرفش هست یا نه ؟ باید بگم هر وقت به شوخی گفتم منم ماشین میخوام بابام خیلی جدی میپرسید : پیکان خوبه ؟ و من همش به این فکر میکردم که پیکان چه ماشین مدل پایین و پسرونه (!) ای هست!
و بهرحال با اون حرفی که بابام ترم یک دانشگاه بهم زد ، دیگه روزی نبود که ماشینی دم در خوابگاه ببینم و دلم نسوزه!و به این فکر نکنم که چند تا از بچه های خوابگاه ظهرا یا عصرا با ماشین خودشون از دانشکده برمیگردن خوابگاه...! و این یعنی غم رسیدن اتوبوس دانشگاه روهیچوقت نداشتن .... !
مرسی اگه وقت گذاشتید
.
.
.
جوکایی که در مورد محبت(!) باباها تو کانالا هست واسه بابام میفرستم ! :))
مثلا :
به بابام گفتم اگه گواهینامه بگیرم، ماشینتو میدی برم بیرون؟...یک نگاه به مادرم کرد گفت: این هنوز با ما زندگی میکنه؟!
.
.
.
:)