مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

وبلاگ که نیست ...

.

.

.

ماست بندیه :|

چرا خب میاید حضوری نمیزنید؟:|

اولین غزل ... نقد لطفا

من شکن گیسُوی مواج تو را از برم
می‌ نَتَوانم که برم فکر تو را از سرم
شوق و تمنای تو لبریز شد از پیکرم
شاهد من هم که دو چشمان سیاه ترم
راندن سائل بود از جور و شقاوت و خشم
ای تو سَخی ! پس تو حَفی باش و مران از درم
جای عطوفت و توجه و نوازش مرا
دلبر من!قهر تو هر لحظه بسوزد پرم
سنگ به دل!بس که تو ام پای کشیدی ز من
عاقبتم عشق تو سر ریز شد از ساغرم ...




(ساغر=پیاله)

وزن شعر : مفتعلن ، مفتعلن ، مفتعلن ، فاعلن


#حنّا

۹۹/۲/۱۸

۶:۱۰٬صبح

بت سرکش

دست بر گونه من کوفت به قصد سیلی
_چو حریری بر سنگ_
که ورا باور نیست
کآدم بی سر و پایی چو من عاشق شده است
کز همه کِبر و منیّت یا عُجب
مَخلَصی یافته ، فارق شده است.

بعد از آن رفت و همه هوش مرا
جمع بر پیرهَنَش با خود برد
دسته گل های
 مینای مرا
سردی تیر نگاهش افسرد.

دست بر گونه خود میمالم :
باورم نیست که او
در تهوّر و جسارت
و چنین گستاخی
علم آموخته ، حاذق شده است.

یارب این خاطی
اکنون به نیاز ،
خواهشی داشته از درگاهت
که اگر مصلحت است
 این بت سرکش را
روزی اش کن بر من !

کاین من ِ بی سر و پای ِ سراپا تقصیر
که کنون از همه جا درمانده
این چنین بیچاره
از پی وصل آهوی غزال ،
دست بر دامن رازق شده است.

۹۹/۲/۶
۴:۳۴٬