مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

صرفا جهت اطلاع !

.

.

.

سلام ...

خواستم بگم من اخیرا

با وجود تغییرات غیر منتظره توی زندگیم ،

 از نظر روابطم با دوستان ،

هیچ تغییری نکردم و هر روز هم فاطیما رو میبینم ...



_____________________________________________

دوستان من بعد نیاز به ملاحظه کاری نیست ...

هدف اشتباه ...

درست از وقتی نوبت اول شروع شد ، با اینکه از قبل براش برنامه ریخته بودم ، هیچ کاری رو درست  پیش نبردم ؛ شاید بیشترش به این خاطر بود که امتحانا بهم انگیزه دادن  تا معدلمو تا جایی که میتونم ببرم بالا و به نوعی تو رقابت با بچه ها کم نیاورده باشم _ هرچند هدفم نمره بیست نبود _

و اما « امتحان جغرافی » !

اتفاق جالبی که باعث شد بخودم بیام

این اتفاق یا اشتباه سهوی  ، باعث شد از فکر نمره و معدل بیام بیرون و از فاصله بیشتری به فرصتایی که از دست دادم و تکرار اون  نگاه کنم ...

یاد «  برنامه » هام افتادم ...

_ میدونم که این روزا دیگه تکرار نمیشه _

دوستم مریم _ رتبه 900 ریاضی فیزیک _ میگفت با روزی شش ساعت خوندن علاوه بر درسای چهارم ، قبل عید همه درسای تخصصیشو کامل تموم کرده بوده

بعد عیدم روزی شونزده ساعت درس میخونده !!! ( اگه ساعت خوابش هشت ساعت کامل بوده از وقتی پلکشو باز میکرده ، چشمش به غیر از کتاب نبوده :| )

و اما قرار بود امشب خانم معصومیان زنگ بزنه و یه چیزایی رو شفاهی ازم تحویل بگیره ؛ ولی من گوشیمو خاموش کردم ... که شرمنده ش نشم

البته خودش گفته بود جمعه شب زنگ میزنه ... به خواست من شده بود پنج شنبه شب

شنبه شب نشه صلوات

شنبه عروض داریم

_ مطمئنم چون چک کردم _

مطلب بعدی درمورد « دیالوگ های ماندگار » نوشته میشه و هرچند وقت یک بار بروز میشه


ماجرای چادر ساده + چند عکس یادگاری

خب ...
چند ماه پیش _ شایدم یک سال پیش <! _ خاله بنده به همراه شوهر و برادر شوهر و مادر شوهر ! به کربلا مشرف شدند ... وقتی برگشتن برای من یه دونه روسری قشنگ آوردن ( خیلی هم من اهل روسری ام البته گله ای نباشه ) ... برا مادر گرامی هم پارچه چادر مشکی مدل ساده طرح [ طلایی ] دار آوردن ( ! ) ... مادر ماهم همین یک ماه پیش سپردنش به خیاط ...
از اونجایی که من از ماه آخر تابستون برا اندازه گیری واسه دوخت و دوز مانتو - شلوار مدرسه ( بلند مدل شده ) رفته بودم زنانه دوزی ، و قرار بود بعد دوماه ( ! ) مانتو - شلوارو تحویل بگیرم و از قضا از روز اول هفته بپوشم ، با خودم گفتم بیام و عادت شکنی کنم و تحول بخرج بدم ! ( به لطف یکی از آشناهای مجازی ، همیشه به فکر افزایش جاذبه و کاهش دافعه های [ حتمی ! ] هستم _ کتاب " جاذبه و دافعه علی ( علیه السلام ) " اثر شهید مطهری  رو تهیه بفرمایید ... )
بعله ... و این شد که کل لباسامونو  نو کردیم ! یا که تغییر دادیم ...
ـ چادر مادرم این تحول یهویی رو کامل میکرد ـ
البته قبل از اون روز ، چند بار پیشنهاد پوشیدن چادر ساده جدیدش رو بهم داده بود ...
فردای اون روز همه ـ غیر از ملیحه که گفت : بهت میاد ؛ ولی چادر خودت بیشتر ... _ خداروشکر ! همه بچه ها تو اینکه این چادر بهم میاد اتفاق نظر داشتن ...
مادرمم بطور عجیبی دوست داشت چادرشو برای خودم نگه دارم ... رسول ـ برادر بزرگترم  ـ هم چند بار از تیپ جدید ما تعریف نمودند ... بابامم با وجود اینکه نظر خاصی بروز نداد ، بنظر می رسید از وضع موجود راضیه ...
حدود ده روز ازش استفاده کردم ... کش نزده بودم و باید با دستم زیر چونه ش رو میگرفتم ( حالا نمیدونم تا چه حد صحیح عمل کردم  )
تا اینکه دیروز مامانم لباسای مدرسه رو اتو کشید ... اونم چه اتو کشیدنی !!! ... و من هم روز رو از نو شروع کردم ولی ... دیگه اون امنیت و رضایت روز قبل رو نداشتم ... و هنوزم یه طور دیگه به خودم نگاه میکنم ... !!! نگاهی که حرف دو سال پیش اسما رو مرور میکنه ! ... اون گفته بود : " هیچ چادری مثل چادر ساده نیست ... "
و اما چادر خودم عربی ساتنه ...

اینم از عکس های یادگاری با توضیحاتی در ابتدای هر کدام ...

محل تحصیل چهار ساله من :
http://uupload.ir/files/n45u_عکس0995-1.jpg

برادر کوچیک ـ و ته تغاری ـ بنده در دو سالگی - موسسه کودک باغ رضوان
http://uupload.ir/files/ebj8_20150706_021550.jpg
&
[حذف شد = تکراری]
تا بعد ...