ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
چند دقیقه پیش وارد وبلاگ یکی از آشناهای مجازی شدم که سال کنکورم برای تلاش کردن ، حتی در شرایط نا امید کننده ای که داشتم ، بدون هیچ گونه چشم داشتی به بنده کمک کرده و امید می دادن ...
[ و نویسنده پست در این قسمت متن ، به دلیل هجوم غم به مدت چند ثانیه دست از تایپ می کشد ... ]
.
.
.
در کمال تعجب خبر ازدواجشون رو خوندم !
و اگرچه به واسطه بروز رسانی های وبلاگشون در جریان اتفاقای اخیر زندگیشون بودم ، از خوندن این مطلب به قدری شوک زده شدم که سر از روی بالش برداشته و روی تخت نشستم .... !!
خیلی خوشحال شدم و تبریک گفتم از اینکه بعد دو سال و اندی به مراد دلشون رسیدن !
براشون هر جا که هستن و خواهند بود آرزوی شادکامی و خوشبختی میکنم
____________________________________
پی نوشت :
شوکه شدن بعداز شنیدن اخبار ازدواج ،
دیگه جزئی از اخلاقیاتم شده
البته نه همه اخبار ...
خب ...
بیشتر از یه سال ،
از اون روزایی که
وقتی کنار هم بودیم و کسی از ازدواجش حرف میزد
و تو خطاب به من می گفتی :" فقط من و تو موندیم ! " گذشت ...
و حالا !
بعد از حدود یازده ماه
از پیچیدن خبر ازدواج من
تو هم ازدواج کردی !
و با بله گفتنت
یه رویداد یهویی رو رقم زدی ...
.
.
# فاجعه خانم ! _ فاطمه جان _
[ پِیوَندِت مُبارَک ! ]
امیدوارم تا زمانی که " # می رود " ! D:
در کنار هم ، با خوشی و شادکامی زندگی کنید
و در پناه خدا باشید
# با آرزوی خوشبختی و سعادت