مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

پیچکی غمی بنفش را ...

دور داربست چوبی حیات ...

می تنید


خیلی بده که احساس کنی انتظاراتت از زندگی برآورده نمیشه

و آرامش  ... چیزی که همیشه دنبالش بودی !

و در عوض چقدر خوبه که آدم یه عامل محرک داشته باشه ؛

احساس ناکامی میکنم ...



____________________________________  

ساده بودیم و سخت بر ما رفت ...

خوب بودیم و زندگی بد شد

آنکه باید به دادمان برسد ،

آمد و از کنارمان رد شد !

.

.

.


دل خوشم به این که ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نهایت اعتماد و امید پدرم به من !

یک ساعت پیش بابام اومد و چند تا برگه به هم دوخت خورده داد دستم ...  « پرینت ثبت نام کنکور بود » ...

از طریق مدرسه اطلاعاتمو گرفته بود و من در جریان نبودم !


صفحه آخرو که نگاه کردم جلوی « علاقمندی به شرکت در گزینش پیام نور ، نیمه دولتی وموسسه عالی » نوشته بود : خیر ( خودم به آقای درویش پور گفته بودم ... )

... گفتم : « پیام نورو نزده ... »

بابام با حالتی حاکی از تعجب و ترس ، سریع پرسید : « نزده ؟؟؟ »

با دیدن حالت چهره ش هم تعجب کردم ؛ هم از اینکه می دیدم بابام نظرشو در مورد دانشگاه غیر دولتی ـ اونم خیلی سریع ـ عوض کرده و بروز داده بود خنده م گرفت !

آخه قبلا در برابر شوخی من در مورد رفتن به دانشگاه  پیام نور و آزاد شهر خودمون گفته بود : « از این خبرا نیست ! » و ... " یا دولتی یا هیچ ! "

.

.

.

و این بود اوج « امیدواری » پدرم به من !

موندم با این روحیه ( ! ) چطور بعضی وقتا به من میگه : « تو بالأخره یه چیزی میشی ! »

( با الگو گیری از داستان ادیسون و مادرش :| ... و الکی مثلا من نمیدونم )

.

.

.

حالا کدومو باور کنم ؟ 

.

.

.


اینم اولین عکس یادگاری با موضوعیت « کنکور ... »


[ بعدا قرار میدم ]


خب قبول نشدم سال دیگه جبران میکنم


آمدم که بروم ...

سلام ؛
قصد داشتم فقط وبلاگو آپدیت کنم و برم ؛  ولی پیغامای تلگرام اومد و ... هرچند همه تا منو دیدن در رفتن ( انگار من جزام دارم !! )
با این وجود سرم به کانال های سرگرمی به قدر کافی  گرم شد ...
و اما امروز دو تا امتحان مستمر ریاضی و زبان داشتیم ... هه مطمئنا خنده داره اگه بگم از همه جا تو لگاریتما هنگ کرده بودم 
طفلک رسول که تا دوی شب بخاطر من بیدار مونده بود و مشکلاتم رو برام توضیح میداد ( چقدر هم ضعف داشتم ... )

البته ضعف حافظه و کارکرد مغزم همه مال کم خوابیه و متاسفانه من « در جریـــــــانم » ( جهل بسیط :| )
( سفارش کردم  یکم کنجد بخرن )

.

.

.

و از احوالات کلی هم اینکه ... مدتیه دوست دارم از مشاورای همیشگیم کمک بگیرم ؛ ولی هیچ کدومشون در دسترس نیستن
و البته آشنایی اونا برای من و مقبولیت من برای اونا مطمئنا دستخوش تغییراتی شده
... (  افسوس )

یه سوال کلی دغدغه روزانه ... اینکه باید چیکار کنم ؟
باید دروس چهارمو پا به پای بقیه بخونم و فعلا قناعت به خرج بدم ، یا اینکه برنامه ناقصمو عملی کنم ؟ که البته این دو هدفه شدن و متزلزل شدن تمرکزی که در مورد وجودش هم جای هزار شک و شبهه ست ... برای من قابل هضم نیست و باز برمیگردم به همون تفکر به ظاهر خرافه گرایانه  خودم که:  « رقابت با اهداف من ناسازگار است »
نمیدونم تا چه حد شانس موفقیت دارم ... .