ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دور داربست چوبی حیات ...
می تنید
خیلی بده که احساس کنی انتظاراتت از زندگی برآورده نمیشه
و آرامش ... چیزی که همیشه دنبالش بودی !
و در عوض چقدر خوبه که آدم یه عامل محرک داشته باشه ؛
احساس ناکامی میکنم ...
____________________________________
ساده بودیم و سخت بر ما رفت ...
خوب بودیم و زندگی بد شد
آنکه باید به دادمان برسد ،
آمد و از کنارمان رد شد !
.
.
.
یک ساعت پیش بابام اومد و چند تا برگه به هم دوخت خورده داد دستم ... « پرینت ثبت نام کنکور بود » ...
از طریق مدرسه اطلاعاتمو گرفته بود و من در جریان نبودم !
صفحه آخرو که نگاه کردم جلوی « علاقمندی به شرکت در گزینش پیام نور ، نیمه دولتی وموسسه عالی » نوشته بود : خیر ( خودم به آقای درویش پور گفته بودم ... )
... گفتم : « پیام نورو نزده ... »
بابام با حالتی حاکی از تعجب و ترس ، سریع پرسید : « نزده ؟؟؟ »
با دیدن حالت چهره ش هم تعجب کردم ؛ هم از اینکه می دیدم بابام نظرشو در مورد دانشگاه غیر دولتی ـ اونم خیلی سریع ـ عوض کرده و بروز داده بود خنده م گرفت !
آخه قبلا در برابر شوخی من در مورد رفتن به دانشگاه پیام نور و آزاد شهر خودمون گفته بود : « از این خبرا نیست ! » و ... " یا دولتی یا هیچ ! "
.
.
.
و این بود اوج « امیدواری » پدرم به من !
موندم با این روحیه ( ! ) چطور بعضی وقتا به من میگه : « تو بالأخره یه چیزی میشی ! »
( با الگو گیری از داستان ادیسون و مادرش :| ... و الکی مثلا من نمیدونم )
.
.
.
حالا کدومو باور کنم ؟
.
.
.
اینم اولین عکس یادگاری با موضوعیت « کنکور ... »
[ بعدا قرار میدم ]
خب قبول نشدم سال دیگه جبران میکنم
البته ضعف حافظه و کارکرد مغزم همه مال کم خوابیه و متاسفانه من « در جریـــــــانم » ( جهل بسیط :| )
( سفارش کردم یکم کنجد بخرن )
.
.
.
و از احوالات کلی هم اینکه ... مدتیه دوست دارم از مشاورای همیشگیم کمک بگیرم ؛ ولی هیچ کدومشون در دسترس نیستن
و البته آشنایی اونا برای من و مقبولیت من برای اونا مطمئنا دستخوش تغییراتی شده
... ( افسوس )