ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
.
.
.
من یه بار دو روز قبل امتحان پایانترم نشستم یه فصل خوندم روز بعد که خواستم همونارو مرور کنم برام مثل روز اول تازگی داشت
بالاخره برگه رو میدم و میام بیرون
همکلاسیم با خنده رو به استاد میگه : « هر کی که خوب نشه این [...] نمره کاملو میگیره! »
قبل از اینکه استاد واکنشی نشون بده میگم :
« حرفاشو جدی نگیرید ، داره خودشو توجیه میکنه ! »
.
.
میایم بیرون و همکلاسیم مشغول احوال پرسی با یه خانم میشه
میبینم همکلاسی دیگه م علامت میده به سمتش برم . اونم از کیفیت سوالا و عملکردم میپرسه و من براش تعریف میکنم ...
همکلاسی قبلیم بهمون میرسه و با من هم قدم میشه
راه میریم و من همزمان با شروع قدم هام دو تا ضربه کوچیک به پام میزنم
همکلاسیم با مهربونی ازم میپرسه : « زانوت درد میکنه ؟ »
جواب میدم نه ؛
یه مشکل [دیگه] دارم .
و اون نمیپرسه چه مشکلی .
به یاد حرفش به استاد می افتم
و به این فکر میکنم که «همکلاسی .. تو از آشفتگی های من چه میدونی؟»
در مورد دانشگاه ،
یکم انتقادی تر بودم ...
شایدم عادت کردم نمیدونم ...
و الان مشکلات کمتر شده
البته من اخیرا یه هفته دانشگاه نبودم .
بگذریم
از آواتار هام راضی هستید ؟
در کمال تعجب ! دعوت شدم به آزمون عملی ...
احتمالا تهران
.
.
.
امروزم با فاطیما رفتیم دبیرستان ...
حس نوستالژیکی داشت ...
خصوصا قسمت دستشور های سرویس بهداشتی ...
اسم قبولیارو زده بودن به دیوار
اسم منم توش بود
هه افتخار آفرین مدرسه شدم...!!
سازمان سنجش طی یک اقدام ناگهانی و غیر منتظره ! [ متعصبانه ! ] شرایط سنی پذیرش دانشگاه فرهنگیانو از ۲۲ سال به ۲۰ سال تغییر داده !
.:: مشاهده اسکرین شات از مطلب منتشر شده ::.
.
.
باور نکردنیه ...
______________________
بخشش لازم نیست !
اعدامش کنید ...
مهرماه بود که ناچار شدم به خاطر مسئله ای ـ و به تحریک یکی از دوستان ناباب !!! ـ یک روز غیبت غیر موجه داشته باشم
روز بعدش که رفتم مدرسه ، احضار شدم دفتر ...
پیش خودم فکر میکردم این احضار ، مربوط به غیبت غیر موجهمه و از این بابت مطمئن هم بودم !
ولی ...
وقتی وارد دفتر شدم و سرگردون بودم که پیش کی برم ، خانم باقریان ( مسئول برگزاری مسابقات و دبیر زیست مدرسه ) صدام زد و بی مقدمه گفت : « اسمتو برای فلان مسابقه رد کردیم اداره » ...
اولش تعجب کردم ...
بعد با حالت خنده پرسیدم : « کس دیگه ای بهتر از من نبود !؟ ... آخه با این حافظه !!!؟
تو راهنمایی هم که شاگردتون بودم ... دیگه خودتون " میدونید " دیگه ! »
ایشونم با چاشنی کردن یه عالمه چیز در مورد محسنات بنده ( !!! ) باعث شدن بنده بیشتر به تواناییم تو این زمینه فکر کنم :|
هرچند از همون اولشم قرار نبود اعتراضی مبنی بر انصراف داشته باشم و فقط بهانه آوردم که « نمیتونم » ... ( و مخصوصا به خاطر کنکور ... )
با این وجود ، اینقدر امروز و فردا کردم که تا امروز نتونستم حواسمو متمرکز این مسابقه کنم و در نتیجه ... بعد از کلی سبک سنگین کردن شرایط ، تصمیم گرفتم علی رغم قسمتی از میل باطنیم ، از مسابقه پیش رو انصراف داده و شرکت تو این دست از مسابقات رو با خواست خودم و به بعد موکول کنم ...
و کلمه « بعد » در این تعریف یعنی ان شاء الله « دانشگاه » ...
ولی حیف شدا ...
« چهار ماهم با دغدغه رفت ... »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فکر کنم وقت قول گرفتنه ...