مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

کیست این من ؟ این من با من ز من بیگانه تر !

شاید شماهم جزء کسایی باشید که به × ازدواج × به عنوان یه تعالی دهنده صد درصدی نگاه می کنن ...

شاید لازم باشه کمی در افکارتون تجدید نظر کنید !

من همیشه فکر میکردم یا باید با کسی بهتر از خودم ازدواج کنم تا زمینه رشدم از طریق تأثیر پذیری فراهم  بشه ...

یا اینکه با کسی ازدواج کنم که افکار و عقاید و البته توصیه های منو بپذیره یا حداکثر بدون چون و چرا ! قبول کنه ... تا از این طریق هم من و هم طرف مقابل به یه رشد نسبی برسیم ...

ولی الان فکر میکنم این دو هدف که روششونم متفاوته نیازمند زمینه هایی هستن ...

مثلا در مورد خودم باید بگم در مورد درک ِ بعد روحانی ِ بعد از تغییراتم  در گذشته سیر می کردم ...

شاید گفتنش خوب نباشه ولی من هنوز نمیدونستم بعضی چیزا آثار مخربی روی روحم از خودشون باقی گذاشتن ... تا فرصت اینو داشته باشم که بتونم به ملاک های بهتری فکر کنم ...

اگه من در شرایطی قرار می گرفتم که گزینه دومو انتخاب میکردم ... باید روحی قوی و اعتماد به نفس گسترده ای میداشتم تا می تونستم در سایه اطمینان به عقایدم ،

 مثل همیشه _ که متأسفانه در اینجا به معنای گذشته هست _ به بهترین شکل روی اطرافیانم تأثیر گذاشته و نفوذ می کردم ...

ولی OCD ...

چیزی بود که منو قبل از همه ضعیف کرد ...

و من مستعد خطا شدم 

کاش حداقل یه خواهر داشتم ...

.

.

.

التماس دعای ویژه


آدما

چقد بده وقتی لباس جدید یا قشنگ می پوشی همه تحسینت می کنن ...

ولی وقتی خودت خوبی انگار نه انگار ...

بالاخره آدمیزاده و به امید ،  زنده 

.

.

.


_______________________________

گیجگاهم تیر می کشه از درد

نمیتونم بخوابم ...

اینم از آشفتگی من ...

التماس دعای زیاد و از ته دل

 

مزاحمت تلفنی

خونه پسر عموم بودیم ... شارژ گوشیم تموم شده بود

بحث قبلی در مورد پول تلفن بود و عدم واریز قبض [ به مدت چند روز ] بخاطر من ! ( چون فقط من ازش استفاده میکردم )

مامانم اجازه گرفت از خونه شون به خونه زنگ بزنه ... پسر عموم  با دست و دلبازی خاصی گفت : هر جا میخوادی زنگ بزنی زنگ بزن !

با شیطنت پرسیدم : منم میتونم زنگ بزنم !؟

نیش همه باز و اجازه صادر شد ! 

بعد چند ثانیه ، پای تلفن بودم ...

قصد داشتم به همسرم زنگ بزنم و یه خسته نباشید کوتاه بگم ...

که خطور کردن یه فکر مهیّج یهویی ! نیت اولیه مو دستخوش تغییر قرار داد !

شاید حدود یک سال و نیم می شد که کد پیش شماره محل زندگیمون شبیه پیش شماره سیمکارتای همراه اول [ استان ] شده بود و این موضوع ، خیلی هارو مثل خود من _ حداقل یک بار _ دچار اشتباه کرده بود ...

تا ارتباط وصل شد همسرم مکالمه رو با گفتن « الو ؟ » شروع کرد 

هیچی نگفتم ... تا اینکه از رسیدن صدا از طرف من نا امید شد و قطع کرد !

دوباره تماس گرفتم ... تماس ، مجدد وصل شد

این بار علاوه بر سکوت ، از روی کم تجربگی ، فوت ( ! ) خفیفی کردم و اجازه دادم  آدرنالین تو بدنم ترشح بشه ! 

بار سوم که زنگ زدم ، مطمئن از اینکه قرار نیست اتفاقی بیفته ، برای فوت کردن جرأت بیشتری به خرج دادم 

ولی از اون طرفم حوصله مخاطبم سر رفته بود !

جواب داد : « جونِت  ....... لا اله الا الله ! »

و بعدم ، صدای بوق تلفن ... !

 با خودم عهد کردم که تماس بعدی ، تماس آخره « !

دکمه تکرار تماسو فشار دادم و سعی کردم تمام تمرکزمو روی قوه شنیداریم بذارم ... تماس برقرار شد و قبل اینکه چیزی بگم ، صدای همسرم توی گوشم پیچید ...

« هرکی هستی مزاحمی  ... »

این جمله رو گله مندانه به زبون آورده بود ...

فرصت ندادم صفحه گوشیشو لمس کنه ؛

با آرامش جواب دادم : « منم »

صدای لبخندشو شنیدم ...

.

.

.

......

...

۱۳۲وّمین روز ...

سلام

امروز یازدهم آذرماه ،

چهارمین ماهگرد ازدواجمونه

و به عبارتی ۱۳۲مین روز محرمیتمون ...

شاید براتون جالب باشه اگه بگم ...

توی این مدت چهار ماهه ،

من و همسرم [ با ارفاق !! ] فقط ۲۹ روز در کنار هم وقت گذروندیم !

.

.

.

التماس دعا برای عاقبت بخیری :))