مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

با افسر

خب امروز خیلی بارون اومد 

دم ظهر از همه بیشتر

و دم ظهرم همون موقعی بود که رفته بودیم با افسر امتحان بدیم

اما این هوای سرد و بارونی خاطره ساز شد و ما تو امتحان با افسر قبول شدیم

افسرمونم همون افسر قبلی _ آقای محمدی بود که به سخت گیری در عین جدیت شهرت خاصی داره!

وقتی نشستم چند ثانیه گذشت و افسر هنوز مشغول نگاه کردن برگه ها بود

میتونستم صبر کنم ولی بعد همون چند ثانیه رو به افسر گفتم : « من شروع کنم ؟ » برگشت و با تعجب بهم نگاه کرد! 

گفت بله شروع کنین

وقتی داشتم شروع میکردم و عملیات صادرکاتو انجام میدادم پرسید : « سه نفرین ؟ »

گفتیم بله

گفت پس کاش شما نمی نشستی به یه آقا میگفتیم بیاد جلو بشینه گفتم میخواین بیام پایین ؟ گفت نه ولش کن .. 

اینو گفت و یکی از عقب گفت : آره هوا سرده زیر بارونم هستن ( آقایون زیر دامنۀ خونه های جایی که آزمون میدادیم وایستاده بودن که خیس نشن )

منم تأیید کردم گفت باشه پس شما برو عقب 

پیاده شدم و رو به آقایون گفتم : « یه آقا بیاد .. »

به زور یکیشون جرأت کرد با ماها بیاد

خلاصه اینکه قبل ما نشست و طفلک ردم شد

بعد من دوباره نشستم و پارک سی سانت و دوبل و اینا انجام دادم و دنده عوض کردم ... و فقط وقتی بعد از دوبل ، دنده عقب میرفتم یادم رفت راهنماشو بزنم که چون تو قبلیا زده بودم و عملکردم توی دوبل خوب بود مورد توجه قرار نگرفت ولی من که این قضیه رو نمی‌دونستم و قبلا یه بار با سخت گیری ایشون آشنایی داشتم وقتی گفت برو پایین خانوم فکر کردم رد شدم و حالم گرفته شد 

و وقتی خانم نیک پور که قبل آزمون با هم آشنا شده بودیم ( که دلسوزی کرده بود واسه آقایون )بعد من پیاده شد بشینه گفتم پارکام فاصله داشت ... ( در صورتی که بعد فهمیدم فاصله که نه بلکه حرفم نداشت ! )

خلاصه رفتم عقب نشستم و با اینکه خیلی ناراحت نبودم بخاطر افسوسی که واسه وقتم و بد سرانجامیش خوردم مزۀدهنم تلخ شد ولی به روی خودم نیاوردم!

بعد اینکه خانم نیک پور نشست و رد شد در کنارم و باز کردم و گفتم بیا خانم نیک پور کنار من بشین اونم اومد و برگشو افسر بهش داد . وقتی این صحنه رو دیدم ذهنم یه جرقۀ کوچیک زد که نکنه...؟

وقتی نفر بعدی منم نشست و قبول شد گفت تو بریدگی بلوار طالقانی توقف کن و اونجا بود که پیاده شدیم و من منتظر شدم برگه های منو بده

که دیدم خانم بعد خانم نیک پورم کنارم وایستاد و پرسیدم برگۀ شمارم نداد؟گفت نه

زدم به شیشه تا افسر محمدی که به راننده نگاه میکرد بهمون نگاه کنه ... شیشه رو یکم پایین داد و گفت برین خانوم

من به زبونم نیومد ولی خانم کناریم گفت : « قبول شدیم ؟ »  گفت بله

تشکر کردیم و اون خانم تعارف زد باهاشون برم 

رفتیم ادارۀ پست و اونجا فیش خریدیم و رفتیم آموزشگاه

اونجا یه لحظه آقای قادری _ مربیم _ و دیدم که زیر بارون رفت  سراغ ماشینش و یه چیزی از جلوی پای ماشینش کشید بیرون و سریع برگشت بره که من از در شیشه ای گذشتم و صداش زدم : آقای قادری؟

  توجهش رو به من داد

جلوتر رفتم و وقتی داشتم این جمله رو ادا میکردم سعی کردم لبخندمو واقعی نشون بدم :

_ با افسر قبول شدم!

خوشحال شد و تبریک گفت و گفت: اینه اصل گواهینامه!!

منم لبخند زدم و تشکر کردم بابت زحمتایی که برام کشیده 

 خداحافظی کردم و حدود یک ربع بعد با آژانسی که مامانم خبر کرده بود _ در حالی که هنوز بارون میومد _ اومدم خونه 

.

.

باور میکنید اگه بگم قبولی تو آزمون باعث خوشحالیم نشد ؟