مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

من ؛ حنّا ... { تا عصر امروز } هفده سال دارم !!

امروز که هجده سالگیم تموم میشه و وارد نوزده میشم و به تجارب و گذشته ای که دارم فکر می کنم ...

احساس بزرگی میکنم !

حس می کنم از لحاظ بعضی چیزا از هم سن وسالای خودم با تجربه ترم !

.

.

.

هنوز مشهدم ؛

صبح زود میریم حرم

و این جوری وارد شدن به سن قانونی رو

به بهترین شکل ممکن شروع می کنم  ...

.

.

.

دو ساعت پیش تو تلگرام با شماره خودم آنلاین شدم

خانم معصومیان بهم پیام داده بود !

از کنکورم پرسید و من تو جوابش گفتم نسبت به سال پیش ساده تر بوده ...

البته قبل این جواب از « ماهیت کنکور » ! اظهار بی اطلاعی کردم

ـ : « کنکور ؟  چی هست ؟!  »

برام آرزوی موفقیت کرد !

.

.

.

با نزدیکتر شدن به اتمام سن هجده سالگی ،

و رو به زوال رفتن هیفده سالگیم ...

با تجربه تر و پخته تر از قبل شدم

بعد از پشت سر گذاشتن هیفده سالگیم ، موقعیت های متفاوتی رو تجربه کردم ؛ شرایطی که شک دارم اتفاق افتادنشون به ذهن بعضی دوستان حتی خطور کنه ... ! ( بدون اغراق  )

تو این 365 روز گذشته ،

متهم شدم به ویژگی هایی مثل «   غرور   » ، «   عُجب   » ، «   ریا    » ، «  سنگ دلی   » حتی ! ؛ ولی از همه این توجهات محبت آمیز !! ، کمال استفاده رو کردم و به قول ناشناسی ... از آجرهایی که به طرفم پرت شدن دیوار ساختم ... که از بابت راهنمایی های خدا _ همونایی که تو شرایظ خاصم دیر متوجهشون شدم _ و البته کمک های  دوستان  ، کمال سپاس و تشکر رو دارم ؛ هر چند هنوزم بخاطر بعضی   اشتباهاتم  که بیشتر بخاطر نا آگاهی بود ، رو سیاهم ( در کمال واقع بینی این حرفو میزنم )

امیدوارم هیجده سالگیم شروع خوبی برای تغییرات مثبتم باشه ...

ـ  سعی کنید دنبال علتِ از این از شاخه به اون شاخه پریدنا نگردید !   ـ

راستشو بخواین تصمیم گرفتم در لحظه تایپ کنم !

واین یعنی هر چی به ذهنم رسید نوشته بشه ...

 ... شاید ندونید ؛ ولی ذهنم این اخیر ، خیلی مشغول و بی نظم بود ـ و هست ... ـ

راجع به مهمونی تولدم هیچ تصمیم قطعی ای نداشتم ؛

این پدر و مادر نو گِرا م بودن که از این تصمیم متزلزل حمایت کردن ...

( امیدوارم مثل فاطمه و مهری نگید « خدا شانس بده ! »  )

خیلی وقته از وقت خواب گذشته ! ...

خلاصه ش میکنم ...

احساس می کنم باید مسئولیت پذیر تر عمل کنم

مثل آدمای متعهد رفتار کنم !

در مورد خودم حریم محکم تری ایجاد کنم و مبادا آزادی بی حد و حصرم که مبتنی بر اعتماد و اطمینان پدر و مادرم به من هست ... خدایی نکرده کار دستم بده ! این آزادی جنبه های زیادی داره و یکی از اون ها ، آزادی در کلام ـ بدون مقتضای زمانی یا مکانی ـ هست !!

متاسفانه و به طور طبیعی ، ویژگی های ناخواسته و ریشه داری درونم هست که بایدبذارمشون کنار ...

چیزایی مثل عجول بودن و صبر نداشتنم که بابام در موردش میگه : « اگر اینگونه نبودی ، فرشته بودی » ! ...

.

.

.

امیدوارم حرفای ـ شاید! ـ بی سر و ته الانمو ...

به پای ناپخته بودن یا بی برنامه بودنم نذارید که بحث جدایی رو در پیش خواهید گرفت و مقصدتان ترکستان شود ! ...

قرار بود امروز نحوه حساب کردن سن دقیقو طبق روش مشاورا و روانشناسا ـ به سریع ترین شکل ممکن و بر مبنای آزمونای هوش وکسلر ، استنفورد بینه و ... ـ بهتون یاد بدم که متاسفانه وقت نیست ...

امیدوارم بخاطر همه بدی های خواسته یا ناخواسته م

منو ببخشید و حلال کنید ...

  التماس دعای ویژه 

ـ وقت تنگه !! ـ

خدانگهدار ...


❤


(بعدا حتما ! اصلاح میشه ... No Sharge !! :| )

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشتــ :

کادوی برادرم رسول ،

با تاخیر چند روزه امروز ( سوم مرداد ماه ) به دستم رسید ...

هدیه غیر منتظره م یه ساعته که شاید بعدا همراه عکس کیک   81    سالگیمون ! براتون آپدیت کنم

... آقا رسول تا سحر دیشب مشهد بودن ! :|

.

.

.

بابت تبریکا ممنون ...

و بالاخره سالگرد ساخت وبلاگ …

.

.

.
جهان آرمانی من !
# تولدت مبارک ...

________________________________________

سلام ؛ 
امروز سیصد و شصت و پنجمین روزیه که " مکنونات مکتوب "ساخته شده 
شاید تا حالا در مورد هدفم از ساخت وبلاگ کنجکاو شده باشین … 
.
.
.
 … شایدم نشده باشین !  
ولی من در هرصورت شما رو از دلایل با خبر میکنم 
اولین هدفم از ساخت مکنونات مکتوب ،
داشتن خاطراتی از دوران دبیرستانم ... و از اون مهم تر " کنکورم " بود ؛
أهمّی که متأسفانه به خاطر قیل و قال ها به طور بی سابقه ای سیر اهمیتش نزولی بود …
و دلیل دومم ،
نوشتن اتفاقات جالبی بود که به طور روزانه برام می افتاد … هر چند به دلیل افراط در به روز رسانی ، در برهه ای از زمان ، فکر عوض کردن اسم وبلاگ و تغییر دادن اون به "روز مرگی ها " یا عناوینی از این دست ، به سرم  زده بود:|
دلیل سومم ،
تقویت نوشتن بود
و دلیل چهارمم … که تا حد زیادی به واقعیت تبدیل شده و مایه افتخاره ، هم … بماند ! 
و اما دلیل پنجم !!
.
.
.
دلیل پنجمی وجود نداره ! 
 ولی به جاش جالبه بدونیم :
مکنونات مکتوب در عصر روز پنج شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴ توسط من _ حنّا . ج _ ساخته شد …
طبق صفحه آمار وبلاگ ، تعداد کل بازدید ، ۹۳۹۹ نفر و تعداد کل نظر گذاران ۱۹۱ نفر بوده ( البته بدون احتساب نظرات موجود در زباله دان !! :| )
بد نیست بدونید تعداد تگ های وبلاگ ( :برچسب ها ) از تعداد کل مطالب که تعدادشون ۲۴۷ تاست بیشتره 
و این در حالیه که ما ، ۶۱ مکتوب منتشر نشده داریم !! ( یادداشت های چرک نویس )
اولین بازدید کننده وبلاگ ، خودم و دومی ، آشنای مجازی سه ساله ، آقای ادمین بودن که حین صحبت با ایشون این وبلاگو ساختم 
اولین تگ وبلاگ ، برچسب "من و مدرسه " بود و اولین مطلب وبلاگ ، راجب امتحان تاریخ ادبیات و روانشناسی ( امتحانات داخلی سال سوم ) بود …
اولین کسی که نظر گذاشت ،
سعیده بود  با اسم مستعار   "بهاران " !
و دومی هم ... زهرا خانم (دوست سه ساله مجازی ) …
و … 
فعلا همینا !!! 
.
.
.
و اما …  
به مناسبت اولین سالگرد وبلاگ ،
نظر سنجی  جدیدی ترتیب دادم و مشتاقم از میزان رضایت بازدید کننده های ثابت وبلاگم _ که اکثرا دوستای واقعیم هستن _  خبردار بشم  ؛ پسخیلی ممنون میشم کلیک ! رنجه فرموده ! و وبلاگو مورد عنایت و توجهتان قرار دهید ! 
چرا که ما همواره به فکر بهترین ها ( = ایهام در معنی :d ) بوده و هستیم
پیشاپیش سپاس 

آمار مختصر مایه افتخار

کل بازدید

۹,۰۰۰

و چهار روز دیگه تولد یک سالگی مکنونات مکتوبه ...

# افسانه جان ، تولدت مبارک #

روزی که تو آمدی
شعر نابی بودی !
طوفان شد و پیکانی آتشین
در نقطه ای از جهان فرود آمد …
و من با تو باور کردم
که می شود هم پای رنگین کمان در باران قدم زد !


# دوست و هم کلاسی عزیزم !
تولد هفده سالگیت مبارک
#

امیدوارم بزرگترین موفقیت هفده سالگیت ، « نتیجه کنکورت » باشه !
با آرزوی موفقیت روز افزون
جملکس ها و عکس نوشته های متولدین اسفند
... مرموز و پنهان !!!

# تولدت مبارک #

با اینکه پنج ماه از آخرین صحبتمون میگذره ، تاریخ تولدت بطور عجیبی تو ذهنم مونده ... شماره موبایلتم تو حافظه ضعیفم هست !

اسما ؛ آشناییم با تو ، اگه از نوع عجیب نبود ، معمولی هم نبود ...

یادمه  اولین صحبتامونو تو چتروم فروم داشتیم ( اون شب علی رغم میل باطنیم اومده بودم چتروم ) ... وقتی آدرس مطالب علمی از بچه ها خواستی این من بودم که وبلاگ یکی از بچه ها رو بهت دادم و بعد ... صحبتمون توخصوصی گل انداخت ...

تو فکری می کردی صحبتمون به دوستی صمیمانه مون ختم بشه ؟

دفعه اول صحبت بهم گفتی : « باور میکنی اگه بگم نیم ساعته داری با یه عرب زبان حرف میزنی ؟ »

صحبتمون چقدر طولانی شد ...

شاید با من موافق باشی اگه بگم از بین همه اتفاقای بینمون ، اختلاف سلیقه هامون از همه بارز تر و جالب تر بود و من همش از خودم می پرسیدم : « علت ادامه دار بودن دوستیمون چیه ؟ » ( سوالی که همیشه و در مورد ارتباطم با همه دوستام از خودم می پرسم )

از اختلاف سلیقه هامون گفتم ... از دعوا هامونم بگم ! شاید اگه بگیم شروع کننده همه شون  تو بودی اغراق نکرده باشیم ! ( اینجا باید بهت بگم : دختره بی مبالات !  )

وقتی رو بحث کردن و حرف زدن مصمم بودیم و چت نواری خراب بودو یادت میاد ؟ خون خونمو میخورد وقتی انتظارشو نداشتم و می دیدمت ... [ دلم برات تنگ می شد ... و دل تو هم !

یادته شماره تو بهم ندادی ؟ ... بماند ( ! ) که بعد از یه مدت خودت پیشکشش کردی 

بروت نیاوردم و گله نکردم ؛ ولی شارژ نداشتم و بهت نگفتم ... اون شب رفتیم خونه پسر عموم ... بعد از دو سه تا پیامک که از طرف من با تک زنگ جواب داده می شدن ، پیام دادی و گفتی : « اگه شارژ داری و موقعیتش نیست یه تک ، اگه شارژ نداری دو تا تک !  » و اونوقت بود که من ...

ولی مگه از رو میرفتی !!!

انگار اصلا برات مهم نبود که جوابی نگیری ... قانع بودی به اینکه من حرفاتو میخونم ... به این میگن « اطمینان و محبت صادقانه » ...

و اما ارتباط الانمون با اون موقع ها فرق میکنه ... و شاید باید بگیم « ... ـارتباطی نیست ! »

و « حیف » ...

نوشتم تا بدونی بیادتم

امیدوارم به آرزوها و رویاهایی که بخاطرشون اینقدر مصمم شدی که از دنیای نت و متعلقاتش دست برداشتی ، برسی

دوست من ! تصمیم جدی ای که گرفتی قابل تقدیر و تحسینه ...

17 سالگی پر باری داشته باشی دوست سه ساله مجازی من !

.

.

.

تقدیم به اسما ؛ زیبا ترین آسمان ...

سید دوست داشتنی !

# تولدت مبارک #




# فهیمه جان تولدت مبارک #

امروز ، 3 / 11 / 94 تولد هجده سالگی دوست و همکلاسی ریزه میزه م فهیمه ست

* تولدت مبارک *

5odv_img_20160121_211423.jpg

tc41_img_20160122_112251.jpg

# تولدت مبارک #


روز تولد تو روز نگاه باران

بر شوره زار تشنه بر این دل بیابان

روز تولد تو ، گویی پر از خیال است !

یاس و کبوتر و باد ، در حیرت تو خواب است

.

.

.


هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی ...

تولدت مبارک اسلیپی بیوتی


( درسته یشمی نیست ... ولی امیدوارم بهت بیاد دوست من )

دیگه م فکر نکن فراموش کارم


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


قرار بود شب بیام و غافلگیرت کنم ( البته نه مثل عصر !!! ) ؛

ولی تا از مدرسه اومدم بابام گفت : بابا لباسامو اتو کن ...

مامان گفت : بابا میخواد بره مشهد

و اون موقع بود که من نقشه هامو بر باد رفته دیدم !

آخه هنوز نه کارت پستالی خریده بودم ، نه کاغذ کادویی و نه پاکت نامه ای داشتم ! داداشمم که نبود :|

کاغذ کادو هرجور بود جور کردم ( = پیدا کردیم  )

متن روی کادو هم که بدون شرح !!! یهویی شد ببخشید

.

.

.

بخاطر بخشش ، بخاطر لطف و بخاطر «بودنت» ازت ممنونم

امیدوارم هجده سالگی پرباری داشته باشی و شاد باشی همیشه

# روزت مبارک #