مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

نوستالژی دبستان

دبستان که بودیم سرود کار میکردیم

البته تو مدرسه دارالقرآن _ که مدیرش بابام بود _ هم تواشیح و،هم سرود و حتی نمایش کار میکردیم ( تو یکی از نمایشا نقش اول رو داشتم )

یکی از بهترین و عالی ترین سرودایی که کار کردیم و خوندیم و مقاوم آورد سرود مرد طریقت بود

تک خوان داشتیم و هر بار سرود رو میخوندیم از شدت زیباییش مست می شدیم! و این حالمون خیلی برامون اشتیاق ایجاد میکرد . طوری که با عشق و علاقه و از ته دل بیست هاشو میخوندیم

امشب برای همسرم دانلود کردم و با هم گوش دادیم

سرود توی اینترنت زیبا اجرا نشده بود ولی این از قشنگی متن سرود کم نمی‌کرد

به یاد دبستان افتادم و سرودشو دانلود کردم

همسرمم خوشش اومد

شما هم اگه خواستید میتونید این سرودو‌ از سایت آپارات به طور آنلاین ببینید

سراینده شعر سرودم ، مرحوم مهدی سهیلی هستن 

کینه....... الی الأبد(حرف هایی که حُناق می شوند)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

غسالخانه

دم در غسالخانه ایم

همین عید نیمه شعبان با عمه رفته بودیم تفریح

آخرین تفریح عمرش.

نزدیک اذون ظهره

عمو بزرگم بیشتر از همه گریه می‌کنه

هر چی نباشه با عمه پشت سر هم بودن ؛ قضیه فرق میکرد ...

پسر عمو هام میپرسن « چرا آقاجان رو آوردین؟»

قراعت سوره انفطار توی گوشمونه....

سرما

انگار از آب بودم 

با کمی سرما یخ میزدم ...

.

.

۲۷_۲_۹۷

روز به خاک سپاری عمه

گریه مرد کوچک ( مکمل پست قبل )

بابام اومد و هیچی به روی خودش نیاورد

وقتی برای عوض کردن لباسش رفت بیشتر از حد معمول تو اتاق موند...

برادر کوچیکم محمد مهدی ۵ ساله طبق عادت سر و صدا میکرد

مامانم گفت که حتما بابا خبر داره

جرأت نزدیک شدن به بابا رو نداشتم

همیشه از اینجور موقعیت‌ها فراری بودم

ولی باید میگفتم........

شروع کردم به نوشتن پیامک : 

« تسلیت میگم بابا »

و تنها کاری که اون لحظه ازم بر می اومد رو انجام دادم

محمد مهدی رو پشت در کمد رخت خواب ها گیر آوردم

ازش پرسیدم که چیکاره شم . جواب داد : آبجیم

گفتم آبجی بابا مرده . سر و صدا نکن . اعصاب بابا بهم میریزه

ببین دستشو گرفته بغل صورتش تا ما گریه شو نبینیم  .......

اگه من بمیرم ناراحت نمیشی ؟

با وجود اینکه احساس کردم از شیطنت و معصومیت چهره ش کم نشد ،

حس کردم چشماش بیشتر برق زدن ؛ بیشتر از وقتی که گفتم «آبجی بابا مرده» ...

دوباره سپردمش : پس زیاد سر و صدا نکن .

- باشه؟

قبول کرد

چند دقیقه بعد صدای گریه شنیدم

مامانم تو اتاق برگشت و گفت که امیرعلی _ داداش دیگه م  که حالا مردی شده بود برای خودش_ با بابا دست به گردن شد و ازبعد گفتن تسلیت به بابا ،  داره گریه می‌کنه 

امیرعلی چپ دست بود و احساسی ؛

ولی تا بحال هیچوقت ندیده بودم اینجوری گریه کنه .

ولی هر چی که بود ... اون مطمئنا نسبت به من شهامت بیشتری داشت....


روز اول ماه رمضون و ....

.

.

.

عمه م به چه سادگی فوت کرد

بابام قرآن دوره ست

و هنوز نمیدونه........... 

.

.

بعد از سال ها ... امشب  مادربزرگم دیگه تنها نیست

مادر بزرگی که اونم ماه رمضان  ۸۸مارو ترک کرد

لطفاً شب جمعه ای ...

لطفاً براشون صلوات و فاتحه بخونید

ممنونم

به وضعی دچاریم ...

.

.

.

که هم میترسیم بمیریم

هم  دیگه دلمون نمیخواد زندگی کنیم

زمان ثبت نام پنجمین آزمون استخدامی اعلام شد

آزمون ۱۵ تیره و از ۲۳اردیبهشت ثبت نامش شروع میشه

گفتم شاید خبر خوشی برای بعضی بازدید کننده ها باشه

پس به اشتراک گذاشتمش

با آرزوی موفقیت

نامردی یعنی ...

.

.

.

بی هیچ دلیلی همراه اول سیمکارتتو بسوزونه!



——————————————————————————————

پی نوشت:

هم مجدد باید مبلغی بابت فعال شدن دوباره ش بدم

هم هر چی شارژ داشتم بر باد رفت


مسمومیت بر اثر گاز

دیشب تقریبا همین موقع ها بود که مامانم از منی که تو اتاق رسول درس میخوندم سر زد . مامانم  چیزی گفت و  من در جواب به شوخی  و با لحن خاصی گفتم : اگه بمیرم چی؟

با شنیدن این جمله ، با اینکه قبلا از گرم بودن لوله بخاری اطمینان حاصل کرده بودن مامانم دوباره برگشت و به لوله دست زد ؛ لوله سرد بود !

بابام بخاری رو روی شمعک گذاشت و بعد از باز گذاشتن در و سپرده کاری هایی مبنی بر اینکه برم تو اتاق خودم و بخاری برقی رو روشن کنم رفتن بخوابن . و اما  برای هال ، بخاری برقی کوچیکه رو روشن کرده بودن ؛ همونیکه برای کرسی استفاده میشه . گرچه هال خونمون بزرگه و یک طرف اون سراسر پنجره است.

وقتی بابام برای آخرین بار به اتاق اومد گفت بوی گاز میاد و منم به ظن اینکه علتش روشن بودن چند دقیقه ای بخاری بوده نگاه سرسری ای به بخاری کردم و متوجه شدم شمعک روشنه . همونطور که پشت به بخاری بودم ترتیب شمعک رو هم دادم و با گفتن جمله هایی مثل « شما خیالتون راحت باشه ، بخوابید » و اینکه « من حالا حالاها  قصد خوابیدن ندارم » ( منظورم اشاره به خوابیدن بعد از بیرون رفتن بوی گاز بود ) بابامو به خوابیدن راضی کردم...

و اما قبل از اون به خاطر احساس سرما روی میز  رفته  و درز چند سانتی متری پنجره بزرگ اتاقو بستم.

تا وقتی بیدار بودم چند بار از اتاق بیرون رفتم و هر بار که به اتاق برگشتم بوی گازو حس کردم ولی چون دلیلی جز حدس اولیه م  وجود نداشت  با خودم گفتم که احتمالا بوی گاز تو اتاق حبس شده . و از اونجا که ذهنم درگیر درس و چیزای دیگه بود دیگه اعتنایی نکردم و بار آخر هم به تبع دفعات قبل ، در اتاقو بستم .

تقریبا نصفه های شب بود که احساس کوفته شدن شکم و حالت تهوع بهم دست داد و وقتی این حالت  ادامه دار شد با خودم گفتم که احتمالا بخاطر شام و غذای بیرونه که چند دقیقه قبل هم ازش خورده بودم .

بنابر این بازم اعتنایی نکردم (!)

و نهایتا نزدیکای صبح روی یکی از کتابام خوابم برد ...

.

.

.

صبح با صدای مامانم که  میگفت : « چرا شیر گازو نبستی؟؟ » بیدار شدم.

 قبل از اون _ طبق چیزایی که بعدا تعریف کرد_ چند بار صدام زده بود .... 

.

.

بله این دفعه هم مثل قضیه بخاری بدون دو دکش سال آخر دبیرستان خطر رفع شده بود و زمان گرفتن درس بود .

آخه پارسال سمانه هم همینجوری  ........ .

وقتی پشت تلفن به شوخی به همسرم گفتم « شانست نگرفت! » ، عصبانی شد و کلی دعوام کرد و در آخر با دلخوری گفت که به بابام بگم « بادمجونو  ()یه بار سرما میزنه » ! 

.

.

به نظرتون علت نشتی گاز بعد از اونهمه محکم کاری چی بود ؟

بله!علتش ناقص خاموش کردن شمعک بود!

درسته شمعک کوچیکه...ولی در عوض ذره ای راه برای تهویه وجود نداشت.

شاید در ظاهر شوخی بنظر برسه!ولی من واقعا دچار مسمومیت شده بودم!