مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

زلزله

همسرم ساعت یازده زنگ زد

بعد اینکه  با تعجب جواب دادم ناخودآگاه با مامانم به ساعت نگاه کردیم . آخه بی سابقه بود اون وقت شب بیدار باشه!

وقتی صدای گرفته ش تو گوشی پیچید شستم خبردار شد که خواب بوده و بیدار شده ولی دلیل تماسشو نمی‌دونستم 

 تا اینکه پرسید:  شما هم متوجه زلزله شدین یا نه؟ 

تاگفتم زلزله مامانمم مثل من ابروهاش بالا پرید !

گفتم : نه ما اصلا نفهمیدیم و  سرمونم گرم بوده پس جای تعجب نداره! که سریع تو جوابم گفت : بیشتر از ۴ ریشتر!! بوده و یه ربع به یازده احساس شده !

تعجبم بیشتر شد و گفت : حواستون باشه...تو اتاق میخوابی  در قفل نشه تو اتاق بمونی

خندیدم و گفتم نگران نباش من چندین بار از مرگ نجات پیدا کردم ، قضیه بخاریارو که میدونی؟D:

گفت بهرحال مراقب باشین ، منم گفتم در عوض شما هم زیاد  نگران نباش.


وقتی مکالمه رو تموم کردیم یاد چهار پنج سال پیش افتادم . خیلی وقت نبود همسرمو می‌شناختم که عازم خدمت مقدس !! سربازی شد .

یه نصفه شبی بود که زلزله اومد . دقیق یادم نیست چطور بیدار شدم ولی یادمه نصفه شبی تلفن خونمون زنگ خورد و پشت تلفن کسی نبود جز همسرم . 

همسرم زنگ زده بود ببینه حالمون خوبه یا نه ، زلزله رو احساس کردیم یا نه .  اون شب  به بابام گفته بود هنوز به خونه خودمون زنگ نزدم (!)

یکم که از کمّ و کیف زلزله پرسید و از شدت زلزله تو  بیرجند گفت خداحافظی کرد . منم که نصفه شبی  بخاطر بیدار شدن بقیه بیدار شده بودم گرفتم خوابیدم !

صبح وقتی میخواستم برم مدرسه مامانم دوباره قضیه زلزله و تماس همسرمو تعریف کرد و چقدر ساده بودم که از رفتار همسرم سر در نمیاردم 

بعد از ازدواجمون همسرم جزئیات  اون شبو تعریف کرد و گفت خیلی نگران  شده  و این باعث شده زنگ بزنه و خیلی برام جالب بود که می‌گفت نگران سلامتی من بوده!

و همه اینارو وقتی می‌گفت که یه دل سیر به وضعیت سربازا تو اون شب زلزله تو خوابگاه پادگان و  له شدن یه سری افراد ، زیر دست و پا خندیده بودیم! 

البته برادرم رسولم از اون شب خاطرات جالب و خنده داری داشت  _ اونم در حالی که اون سال با برادر همسرم که یکی از دوستاش بود همخونه شده بود  ! _

 که تا مدتها بود پیرهن عثمان کرده بود و ما رو باهاش میخندوند!

طوری که حتی یه بارم با شیطنت قضیه سوتی اون شب برادر شوهرمو تعریف کرد و خندید و گفت هر وقت دیدی لازمه ازش بر ضدش استفاده کن!

البته من با وجدان تر از این حرفا بودم که به حرفش گوش بدم!

ولی خب ظاهراً هر چقد همسر من سبک خوابه ، برادرش به همون اندازه خوش خواب تره !

نوستالژی شماره ۱

.

.

.

با مهری و فاطمه میرفتیم کتابخونه درس میخوندیم ...

#یادش بخیر

حالا مهری نی نی داره 3>

ساده ؛ اما زیبا ! ... ( توضیح اینکه : کلمه « ساده » عنوان پست ، دارای ایهامه ... )

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز 

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم ... 

من می گریستم به اینکه : 

 حتی او هم ... 

محبت مرا از سادگی ام می پندارد ! 



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حالا که تغییرات بوجود اومده در من ـ ظاهر و باطن ـ همش به من القا می کنن که « بیش از اندازه تغییر کردم » ،

حالا که دیگه صبوری قبلو ندارم ... قاطعیت قبلو ندارم

مثل همیشه سرخوش  نیستم و خیلی زود ، خوشحالیم محو میشه

و تغییرات ریز اما مهم دیگه که

 دوست ندارم به زبون بیارمشون و ناباورانه تلقی بشن ... 

میخوام از فرصت استفاده کنم و بعضی از اخلاقیات یا سیاستای اشتباه و ناخواسته زندگیمو بذارم کنار ...

میخوام نصیحتای دوستانه اطرافیانمو جدی بگیرم

و در راس اونا اینکه :


« دیر تر اعتماد کنم »


و شکامو گاهی بروز بدم ... خب چه اشکالی داره ؟ هر چند ... رفتارم در این مورد ، از آخرین قراری که با خودم گذاشتم تا الان ، به آرامش و رشد خودم کمک کرده بود ...

 و البته از گمان بد جلوگیری می کرد !!! 

خب کی میتونه با دیدن رفتارای ظاهری کسی ، بتونه علت کنش ها شو درک کنه و به فراست ، دریافت ... !!

مثلا بفهمه طرف مقابلش یه دوره شکاکی و حساسیتو قبلا پشت سر گذاشته و به جایی رسیده که فهمیده صحبت کردن با بیشتر آدمای اطرافش و کلا ارتباط داشتن باهاشون مصداق همون « فریاد در گوش های کره » ... 

.

.

.

میخوام  بیشتر از غرورم محافظت کنم 

باشد که بفهمند ما هم ... !!!



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


آدرس پایین ، آدرس قدیمی ترین وبلاگمه

 و متن اول پستو از اونجا کپی گرفتم :

آدرسو زیاد جدی نگیرین ! مولتی یوزر فرومم بود ... زهرا  ! تو مطمئنا از همه بیشتر یادته ... )

Tard-Shodeh.blogfa.com

.

.

.

I want to Back ...