مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

لعل نفرین گو ...(رمز : رمز آخرین پست رمزدار)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

#اندر_طلب_دلدار (غزل پنجم) _ رمز : اسم یکی از داداشام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

#به_سودای_تو ( رمز قبلی رو بزنید )

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

با این شعر رسماً شاعر شدم (رمز:اسم یکی از داداشام)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دومین غزل

ز چشمانت نمی خوانم که من را دوست میداری؛

امان از وقت فهمیدن ، امان از بعد #بیداری


تو را همچون #نفس هایم ، به وقت عارض #کُرْنا ؛

همان اندازه خواهانم ، امان از درد بیماری !


مرا اکنون #نجاتم ده ، نه وقت رفتن و #مردن ؛

همین لحظه ، نه آن وقتی که من مُردَم ، به دلداری


دلم را پیش تو اکنون ، به غم و چشم گریانم ؛

سپارم و تو را هم من ودیعه بر خدا ، آری


بباید دست این مردم ، به دست یکدگر باشد

نباشد لحظۀ غفلت ، بباید وقت #هشیاری


ندارد دست ما سودی ، تو هم با ما بیا ٬ #ما ٬ شو

بده دستت که تا دیگر ، نباشد #مرگ و #هشداری


[ تو می بینی مرا بعدا ، چنان دلتنگ آغوشم ؛

تو را من در بغل گیرم ، همینجا بعد بیماری ]


#حنا_آریانژاد

۱۰:۸٬صبح


وزن شعر :

مفاعیلُن - مفاعیلن - مفاعیلن - مفاعیلن


شعری که قرار بود شعر عاشقانه باشه

اولین غزل ... نقد لطفا

من شکن گیسُوی مواج تو را از برم
می‌ نَتَوانم که برم فکر تو را از سرم
شوق و تمنای تو لبریز شد از پیکرم
شاهد من هم که دو چشمان سیاه ترم
راندن سائل بود از جور و شقاوت و خشم
ای تو سَخی ! پس تو حَفی باش و مران از درم
جای عطوفت و توجه و نوازش مرا
دلبر من!قهر تو هر لحظه بسوزد پرم
سنگ به دل!بس که تو ام پای کشیدی ز من
عاقبتم عشق تو سر ریز شد از ساغرم ...




(ساغر=پیاله)

وزن شعر : مفتعلن ، مفتعلن ، مفتعلن ، فاعلن


#حنّا

۹۹/۲/۱۸

۶:۱۰٬صبح

بت سرکش

دست بر گونه من کوفت به قصد سیلی
_چو حریری بر سنگ_
که ورا باور نیست
کآدم بی سر و پایی چو من عاشق شده است
کز همه کِبر و منیّت یا عُجب
مَخلَصی یافته ، فارق شده است.

بعد از آن رفت و همه هوش مرا
جمع بر پیرهَنَش با خود برد
دسته گل های
 مینای مرا
سردی تیر نگاهش افسرد.

دست بر گونه خود میمالم :
باورم نیست که او
در تهوّر و جسارت
و چنین گستاخی
علم آموخته ، حاذق شده است.

یارب این خاطی
اکنون به نیاز ،
خواهشی داشته از درگاهت
که اگر مصلحت است
 این بت سرکش را
روزی اش کن بر من !

کاین من ِ بی سر و پای ِ سراپا تقصیر
که کنون از همه جا درمانده
این چنین بیچاره
از پی وصل آهوی غزال ،
دست بر دامن رازق شده است.

۹۹/۲/۶
۴:۳۴٬

...

غم دل با تو نگفتم
که دلت شاد شود
شهر ویران شدۀ
فکر و خیال ِ دلت آباد شود
تو که نزدیک ترینی
تو ببین
که چه ها رفت
 از سوی تو بر من
منِ افسردۀ بی حالِ
از دست تو داغان
من دگر شاد نباشم
که مرا دل شده سرگشته و 

آزرده و حیران

.

.

.

ادامه شو نمیذارم

این شعر مناسبتی و در اوج شوک و ناراحتی گفته شده

بزم شاعرانه (رمز:اسم داداش بزرگم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بداهه

.

.

.

آنقَدَر خوب و ظریفی که غزل آمد و

حسرت زده از چشم تو دل کند و برفت ...

۹۸/۱۰/۱۸

ساعت۷:۱۰شب

:))

.

.

.

بمن گفتن که این روزا
میگذره شما کوتاه بیا :)

.

.

.

آری ؛

 این چنین در عالم خواب شعر می گوییم :)))(؛


می خواهمت تو را

« میخواهمت
تو را که برایم مقدسی
مهرت فتاده
بر آبگینۀ سُرخین قلب من
_ مقدار آن بسی _ »

می بینمت
عروج می کنم از لا به لای ابر
دستی زنم ز شدت شوقم در آسْمان
سرکشان و مست

می بینمت ولیک
حیرانم و لرزانم و
 فارغ ز هر مکان ...
_از جُور کهکشان_
وز اعتبار بختم و کوتاهی جَبین
از شرم رخسارۀ آن چهرۀ عبوس ....


(( افتاد دیده ات به من و
«دَم» به سینه ماند! ))


تیری ز سویت آمد و این سینه را خلاند
آن برق خشم را به چه سان می برم ز یاد؟
مهری که 
پروریده‌ام اش

 ناگهان فسرد ...

.

.

.

دوستان عزیز لطفا بگید با خوندن ابیات بالا چه صحنه ای براتون تداعی شد ؟

لطفا اگه بازدید می‌کنید حتما جواب این سوالو بدید . با تشکر


حَنّا آریانژاد

مستی خواب آلود

می نشانم به سرور
بوسه ای را به سر بازویت
دست گرم تو مرا می خوانَد
جایِ تنگی
به بَرِ آغوشت ..

میدهی ام سُکنا
در جوار قلبت
که از این گرمی طاقت فرسا
پرتپش می کوبد ...

هرگز این بزم برای من نیست
لحظه ای حزن آلود
سهم من جز این نیست :
_به جز این ترکیب ِ ،

بی نهایت بیدار : _ 

 «مستی خواب آلود»

.

.

.

۱۹ . ۸ . ۹۸

۱:۵۰ بامداد


_____________

پی نوشت:

اعتراف:من اصولاً تو شعر ، بیشتر روی قالب و وزن شعر تمرکز میکنم تا محتوای شعر

این شعر ادامه داره ولی تمومش نکردم.به نظرتون اگه ادامه ش ندم بازم مورد قبول هست؟ نظرتونو در مورد متن داخل دو تا _ هم بگید . به نظرتون حذفش کنم؟اگه آره حذفش کنم شعر خراب نمیشه؟ اگه جای حزن آلود حزن اندود(آلوده به حزن،غمناک) بیارم چی؟ اینجوری دیگه از تکرار پسوند «آلود»جلوگیری میشه و محتوا تغییر نمیکنه 

همسرم انقد گفت شعر غمگین نگو من ناچارا تصمیم گرفتم محتواهای دیگه رو هم امتحان کنم اگرچه میدونم باید برای بهتر شدن خیلی مطالعه کنم ولی به همسرم قول تلاش دادم لذا به محتوای شعرم به دید بد نگاه نکنید

با نهایت سپاس و امتنان:)

راستش فکر نمی‌کردم دست به انتشار این شعر بزنم!

به امید شعر های بهتر

سنگ

نم نم بارانم
امشب آهسته بزن بر سر این ویرانه
تا که اندوه ملامت گر عشق
اندر این تاریکی
و در این قوم عَدو گشتۀ مهر
ندهد پایانم ...

امشب آهسته بزن
تا که بشویی یک سنگ
و نه آن سنگ سیه چرده
که غلتیده ز دامانۀ کوه
آنقَدَر رفته که مهجور شده ست
ز وطن ، یک فرسنگ ...

و نه آن سنگ که روزی بوده
قدّ یک کلۀ غاز
و کنون گشته به زیر پاها
آنقَدَر هرز ، کز او مانده
نرمه سنگی
که اندازه یک پشّه ندارد جثّه
تا کند زندگی خود ، آغاز ...

و نه آن سنگ که بر تقدیرش
رسم یک نیمکت است
بنشینند عشاق
روی آن سنگ که شبه کوه است
_ و چه این سنگ در زندگی اش
خوشبخت است! _

... که بر آن سنگ که باشد در دل
آن دل سخت و زُمُخت
نپذیرد گَرد ِ
مهر و امید و سپاس
و نه اکنون ؛
که از روز نُخُست  ...

نم نم بارانم
امشب آهسته بزن بر سر این ویرانه
و اندکی آهسته
روی این سنگ ببار
و غبار از سر دل ها بردار
تا که روزی روید
 از دل تیره و افسردۀ سنگ
خزه و سبزه و اطرافش هم
اندکی از : گُلسنگ ...




من منم ..

یکّه ، تنها ، رنجور و خسته

مانده ام پشت در های بسته

دست و پایی چنان مسخ ؛

قلبی شکسته

والِه ، حیران ... 

.

.

و شوقی که رفته ...


- Hanna -

لحظه ای خوشحالم اما ...

.

.

.

لحظه ای بسیار غمگینم  

همان هستم که روزی خویشتن را می پرستیدم

 نمی دانم چه خواهد شد

 گرفتار چه باید شد ...

همین دانم که ره جویم ؛

گریبانم بدست باد و شولایم چو برگ بید

 امّیدم به سوی چشمه سوزنده خورشید ...

 آشوبم ؛ « دمی آسایشم »

 _ این است رویایم _  

که گاهی ، گاه گاهی ، 

بنوشم جرعه ای از آب آسایش ؛

 شوم سیراب ...

که دلگیرم


حنّا . ج

96.2.17


.

.

 از دل برآمد  ؛

 امیدوارم بر دل نشیند .

اولین شعر منتشر شده در سایت شعر نو ... از من ...

ز تاکستان ، ز ترکستان ، همی دارم غمی در خود ؛

که گر گویم ، همی ترسم ، که پالیزت شود وادی ...


.

.

.



_______________________________

ای کاش میسر بود 

« برگشت به روزای شاد زندگی »



حنّا ج  آریا نژاد   )


لطفا حسود نباشید ! D; ( انتشار شعری تقدیمی )

ای نجمه خوش  خیال زیبا 

خوش نقش تر از عقیق و دیبا 

حساس نشو به چرخ ایام 

خوش باش و همی بگیر از او کام 

خوش خلقی تو ز عیب بیش است 

مهر تو بود از آن فزون تر !

این شعر مرا به نیک بنگر 

فارغ ز پی جدّ و وسواس 

خیر است و بداهه و پر احساس !

.

.

.

وقتی ازم مشورت خواست و سر مشکلش با هم صحبت کردیم یکمی بخاطر بعضی چیزا خودشو سرزنش کرد 

قبل خداحافظی خالصانه ابراز محبت کرد 

منم به قصد جبران ، با اینکه خیلی وقت بود شب از نیمه گذشته بود این شعر ناقابلو براش نوشتم تا هم محبتشو جبران کرده باشم هم تأکیدی باشه روی حرفایی که در قالب اس ام اس براش نوشته بودم 

حدود ساعت هشت صبح این شعرو خونده بود ...

دستاویز عقلانی

... « از گناهانم گریزانم ؛

ولی آن ها به دنبالم

چه خواهم کرد من آخر ؟

چه خواهد کرد پنهانم ؟!

از آن روزی که من رفتم ،

به دنبال خطاهایم

چه رخ داده ست بر من ؟

ــ بر من مفلوک ــ

که هر آیینه می ترسم ؟

... نادانم ؟ نمی دانم !

ولی ای کاش قادر بود

من را نیز بخشاید

ــ نادانی ــ *

ولی آیا

حاضر بود

« دستاویز ، عقلانی » * !؟ »


۸ | ۱۱ | ۹۴


_____________________________

* منظور اینه که کاش « نادانی »

 [ مشروط به اینکه نادان باشم ]

 بتونه باعث تبرئه من بشه


* اشاره به یکی از آیات قرآن


پاسخگوی انتقاداتتون هستم

.

.

.

این شعر بداهه ضعیفیه که ۸ | ۱۱ | ۹۴ گفتم

این پست ، به صورت چرک نویس در اومده بود تا ویرایش بشه

ولی الان فقط تاریخ مطلبو عوض کردم


پی نوشت :

بخوام شعرو تغییر بدم از کلمه "می ترسم "به بعد حذف میکنم 

دستاویز به معنای "بهانه " ست

باز نشر

داشتم یادداشتای اولیه وبلاگو میخوندم رسیدم به شعر پایین :

 بی قراری های من پیدا بود از روی من ؛

تیرگی چهره ام 
شاهد بر احوالات من 
ظلمت رخسار من ، 
از شرم من بس آریا ؛
دشمنان کافرم
 ـ از زشت سیرت ـ 
پاریا ...
« قاران قوش » 
.
.
.
این نیمچه شعرو پارسال سر کلاس آقای ر . گفتم ؛ کلاس تاریخ 
.
.
.
واقعا یاد اون دوران سرخوشی به دور از قیل و قالا بخیر 
راستی پاریا یعنی « نجس » ...
درست معنای مقابل آریا به معنای ⬅ « پاک » و « نجیب » 

... نمی گیری سراغ از من ؟

تویی مثمور صبر من ،

که آیی وقت گل چیدن 

تو ای رعنا ،

تو ای زیبا !

نمی آیی به سوی من ؟

همی گویم ،

همی نالم 

ز نا مردی این دنیا 

دمی بشنو ،

تویی مقصد ؛

نمی گیری سراغ از من … ؟

.

.

.

سال تحصیلی ۹۳


_______________


بدون مخاطب!!


شعر خوانی من ! D:

امروز برای اولین بار یه جا تو قسمت توانایی ها نوشتم : « وبلاگ نویسی » ، « سرودن شعر » ، « آشپزی » ، « ساخت روزنامه دیواری و غیره » ، « مقاله نویسی » و « تحقیق ، پژوهش » ...

بهم گفت اینجا جزء توانایی هات نوشتی : « سرودن شعر » ؛ میشه یکی از شعراتو برامون بخونی ؟ »

... خنده م گرفت

گفتم :  « من پارسال اینو ننوشته بودم و جریانشم علنی نکرده بودم ! »

گفت : « حفظی ؟ »

با با اطمینان گفتم : « بله حفظم » 

و بعد از اشاره ش شروع کردم :

« نمی دانم چرا اینقدر دلگیرم ؛

چرا نسبت به آینده پریشانم ،

چرا اینگونه غمناکم ... »

و بعد ساکت شدم ... چون فهمیدم ادامه ش یادم نیست ! 

( بیشتر از چیزی که فکرشو بکنید حواس پرت و فراموشکار شدم )

البته بعدش با یه جمله ماسمالیش کردم 

وقتی گفت من دیگه سوالام تموم شد ،

به همکارش گفت : شما بپرسین !

محض جبران فراموشکاریم   گفتم :« یه شعر دیگه بخونم !؟ »

گفت : « از شعرایی که اخیرا گفتی ؟ »

گفتم : بله ؛ میشه گفت !

گفت مال کی هست ؟

جواب دادم : مال بعد تابستون پارساله ؛ شایدم تابستون ( چقد رو دروغ نشدن حرفش با کلمات درگیره ! :| )

و شروع کردم : « ز تاکستان ، ز ترکستان ، همی دارم غمی در خود ؛

که گر گویم ، همی ترسم ، که پالیزت شود وادی ! »

با خنده تحسین برانگیز یا متعجبی گفت : « ینی چی ؟! »

با هیجان و به شیوه ای که قبلا از سر سرخوشی شوخی میکردم گفتم : « ینی غم من انقد بزرگه که اگه بتو بگم بوستانت به بیابون تبدیل میشه !! »

جواب داد : « این چه غمیه که تو داری !!! »

خندیدم و [ شاید ] گفتم : « وقتی این شعرو گفتم شرایط خوبی نداشتم »

.

.

.

حس میکنم از نظر همه مون مکالمه لذت بخشی بود


 

در اوج غم ...

حرف هایم سرد و بی روح ؛

غصه هایم همچو یک کوه ...

ای دریغا !

من چه هستم ،

ریگ یا سنگی ؟

.

.

.

۱ / ۲ / ۹۵


زمانم رو به پایان است ...

زمانم رو به پایان است و من 

سر تا به پا اندیشه در اینم ...

« که آیا می شود برگردم و

باشم کمی بهتر ؟ »

.

.

.

شهریور ۹۴ 




... برگشت من

در یکی از روز ها ،

در میان لاله ها ،

غنچه ای زیبا رو ،

سر بر آورد چون هما ؛


چشم او زیبا بود ،

سینه ریزش اما ،

لکه ای بود سیاه ،


دل او پر غصه ،

چشم او شد گریان

ناز من نیست چرا ،

چون سمن ، چون ریحان ؟


و چرا من هستم ،

کودکی خرد به باغ ...

این چنین بود که فکر ،

بر دلش می زد  "داغ " !


ناگزیر از غصه ،

روی او در هم شد ؛

غنچه خرد به باغ ،

کم کمک سر خم شد


او نفهمید که خود ،

کیمیایی زیباست ،

و نفهمید که مرگ

 ، در همین رویا هاست …

___________________________________

اول از همه ، عذر میخوام که پست بهتری ارسال نکردم

از دوستانی که بدون چشم داشت سر میزنن ممنونم

یه خوشامدم به دوست عزیزم بگم :

نجمه جان

به وبلاگم خوش اومدی ...


« نرو از اوج به سمت فرود ... » ( از خودم به خودم )

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آموزش به سبک نصاب الصبیان D:

فصل آن « سرد » است و مبدأ : « سیبری » ؛

همسرش هست : « آسیای مرکزی  » !

آن هوایش : « سرد و خشک »

طفلک نازای « ســرد قطب » ...


* * *


توده ای مرطوب هست و موسمی ؛
مبدأش « هند » است و فصلش « تاب ، تاب » !
خنک است آن یا که گرم ؟

تحفه اش : « بارندگی » ...



صرفا جهت اطلاع ( ! ) :

تا الان دو تا تست جغرافی به من بدهکارین

.

.

.

ینی از من بیکار ترم وجود داره ؟ ...

« اگر می شناسید معرفی کنید »