مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

فاطیما خداحافظ !

فاطیما هم بلأخره به آرزوش رسید ...

صبح زنگ زد گفت الان فرودگاهیم ! :|

گفتم چرا قبل رفتن اطلاع ندادی ؟

بهونه آورد که : خودمون دیشب فهمیدیم و ساعت دوازده و نیم شب میخواستم  بهت زنگ بزنم گفتم حتما خوابین ...

بعدم من جریان مسمومیتمو گفتم  ...

که اون موقع و حتی بعد تر از اونم بیدار بودم!! 

...  وقت خداحافظی گفت برام دعا میکنه 

با آرزوی دوباره سلامتی و اوقات خیلی خوش ،

فاطیما! 

تا هفت روز دیگه خدانگهدارت ...


ιllιlı در سایه ایزد تبارک ، عید همگی بود مبارک ιllιlı

سلام دوستان

متاسفانه شارژ نتم دیشب تموم شد ؛

نتونستم پیش از موعد ارسال کنم


این پست مال دیشبه :


شارژ نتم بزودی قطع میشه

سال نو رو مجبورم « پیشاپیش » تبریک عرض کنم

خب سال 94 برای من سال خوبی نبود

ـ نه اینکه ناشکر باشم ـ

چون اتفاقات ناخوشایند زیادی برام پیش اومد

از اینکه این چند ماهه خواننده وبلاگم بودید ازتون ممنونم

مختصر و مفید ... « عیدتون مبارک » !


این شعر زیبا هم ،

تقدیم شما ...


... هرچه را ویرانگر پاییز در هم ریخت ، غارت کرد و برد

هر چه را سرمای دی یک سر به نابودی سپرد

وانچه را کولاک بهمن ، زیر پای خود فسرد ...

باز می سازد بهار !
تار و پودش تشنه ی سازندگی است ؛
در نهادش نیرُوی جان آفرین زندگی است !
با نسیمش هرچه خواهی ،

سبز و سرخ و رنگ و بوست ؛

وین همه آبادی و شادی از اوست ...


بوی جان می آید اینک از « نفس های بهار »
دست های پر گل اند این شاخه ها بهر نثار
چون بهار ای همسفر!

ای راهی این رهگذار !
« همتی سازنده از جان نفس هایت برآر » !


با پیام دلکش « نوروزتان پیروز باد »
با سرود تازه « هر روزتان نوروز باد »
شهر سرشار است از لبخند ؛
از گل ، از امید ...

تا جهان باقی است این آیین ، جان افروز باد !


سال خوبی براتون آرزو می کنم

.

.

.


التماس دعا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خوش بحال کوهبید ...

درخت سر سبز سرشار از امید


حنــّــا . ج 


« خداحافظی با ... »

طبق تجاربی که تا حالا داشتم ، می دونم « خدا حافظی کردن » برام سخت نیست [ ... و حتی فراموش کردن ]

چیزی که تا حالا پابندم شده ، چیزی به اسم « دلخوشی » ـه

دلخوشی به « ثبت خاطراتم » ، به « نظرات وبلاگ » ـم ،

به « ایمیل ها » و « پیامای مسنجر » ـم ،

به « پیغام های بازدید کننده » و « پیام های خصوصی » انجمن

به پاسخ « انتقاداتم » در سایت « شعر نو » ( میتونید اینو بپای تعریف بذارید  )

و کلا « هم صحبتی » با « شخصیتای محبوبم » ...


از بازدید کننده هایی که وقتشونو گذاشتن
از دوستای عزیزم : « زهرا » ( یاناش همیشگی ) ، « افسانه » و « فاطمه »

و از آشنای مجازی « آقای فاضلی » بخاطر راهنمایی هاشون تشکر میکنم


اگه یه وقت بزودی وبلاگ دوباره بروز شد تعجب نکنید

... حتما امکان نظر دهی رو می بندم ( حذف مایه امید ! )

« دارم تبلت ـ لپتاپم که هدیه پدر و مادر عزیزمه رو جمع می کنم »

ـ فقط ببخشید و حلال کنید ـ

« التماس دعا »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


  ░ قسمت داخل پرانتز


    ( خطاب به دوستان )


فاطمه میخواستم بهت بگم : اون کارو گذاشتم کنار

ممنون از اینکه سرزنشم نکردی ... ممکن بود نا خواسته تاثیر عکس رو بپذریم

اینم جواب سوالی که متقابلا ـ و البته از روی اطمینان ـ سر ناهار ازم پرسیدی :

از دوست بودن با تو ، نه تنها احساس خجالت نمی کنم ؛ بلکه از داشتن دوست خوب و متفاوتی مثل تو به خودم افتخار میکنم

« کافیه اشاره کنی تا بخودم بیام »

امیدوارم موفق باشی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زهرا جان
از اینکه تا الان همراهم بودی و شایستگی خودتو نسبت به لقب خاصی که بهت دادم ( « یاناش » به معنای « همراه » ) به بهترین نحو نشون دادی و البته تموم سعیتو در کمک کردن به من بکار گرفتی ... صمیمانه تشکر میکنم

امیدوارم بتونی اوج شایستگیتو توی کنکور نشون بدی

« خانم روان شناس »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


افسانه !
در مورد صمیمی شدن با تو چیزی نمی گم ...

آخه خودت به اندازه کافی می دونی 

باقی شو بذار به حساب « مکنونات » !

« تلاشتو بکن » و « لیاقتت » رو ـ چیزی که بر من یکی پوشیده نیست ـ نشون بده

موفق باشی


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


یا حق
و خدانگهدار

.

.

.

.  .


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خداحافظ ای همپای شبـ ـهای غزلخوانی!

نمیدانم چرا اینقدر دلگیرم !

چرا نسبت به آینده پریشانم ...

گرا گیجم ؟ نمی فهمم
چرا دیگر توانی نیست در جانم ؟

من آن مردم ؟ نمیدانم ...
همان مردی که بعد تلخ شیرین دید ؛
همان شخصی که می دانست آینده برای اوست
همان که منشا این خنده را از درد می دانست
آری ؛
[ یقین دارم
] هنوز آنم ـ هنوزم می توان باشم
همان هستم و این را خوب می دانم !

«قاران قوش»

( سروده شده در چهارده سالگی ـ در کمتر از نیم ساعت )


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


دوستان تا یه مدت خداحافظ ...
اگه وب تا حدودی نا مرتبه میام و مرتبش میکنم ( مثل اینکه یکی با خودش حرف بزنه !  )
میبینمتون