ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
فاطیما هم بلأخره به آرزوش رسید ...
صبح زنگ زد گفت الان فرودگاهیم ! :|
گفتم چرا قبل رفتن اطلاع ندادی ؟
بهونه آورد که : خودمون دیشب فهمیدیم و ساعت دوازده و نیم شب میخواستم بهت زنگ بزنم گفتم حتما خوابین ...
بعدم من جریان مسمومیتمو گفتم ...
که اون موقع و حتی بعد تر از اونم بیدار بودم!!
... وقت خداحافظی گفت برام دعا میکنه
.
.
.
با آرزوی دوباره سلامتی و اوقات خیلی خوش ،
فاطیما!
تا هفت روز دیگه خدانگهدارت ...
سلام دوستان
متاسفانه شارژ نتم دیشب تموم شد ؛
نتونستم پیش از موعد ارسال کنم
این پست مال دیشبه :
شارژ نتم بزودی قطع میشه
سال نو رو مجبورم « پیشاپیش » تبریک عرض کنم
خب سال 94 برای من سال خوبی نبود
ـ نه اینکه ناشکر باشم ـ
چون اتفاقات ناخوشایند زیادی برام پیش اومد
از اینکه این چند ماهه خواننده وبلاگم بودید ازتون ممنونم
مختصر و مفید ... « عیدتون مبارک » !
این شعر زیبا هم ،
تقدیم شما ...
... هرچه را ویرانگر پاییز در هم ریخت ، غارت کرد و برد
هر چه را سرمای دی یک سر به نابودی سپرد
وانچه را کولاک بهمن ، زیر پای خود فسرد ...
باز می سازد بهار !
تار و پودش تشنه ی سازندگی است ؛
در نهادش نیرُوی جان آفرین زندگی است !
با نسیمش هرچه خواهی ،
سبز و سرخ و رنگ و بوست ؛
وین همه آبادی و شادی از اوست ...
بوی جان می آید اینک از « نفس های بهار »
دست های پر گل اند این شاخه ها بهر نثار
چون بهار ای همسفر!
ای راهی این رهگذار !
« همتی سازنده از جان نفس هایت برآر » !
با پیام دلکش « نوروزتان پیروز باد »
با سرود تازه « هر روزتان نوروز باد »
شهر سرشار است از لبخند ؛
از گل ، از امید ...
تا جهان باقی است این آیین ، جان افروز باد !
سال خوبی براتون آرزو می کنم
.
.
.
✾ التماس دعا ✾
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوش بحال کوهبید ...
درخت سر سبز سرشار از امید
حنــّــا . ج
طبق تجاربی که تا حالا داشتم ، می دونم « خدا حافظی کردن » برام سخت نیست [ ... و حتی فراموش کردن ]
چیزی که تا حالا پابندم شده ، چیزی به اسم « دلخوشی » ـه
دلخوشی به « ثبت خاطراتم » ، به « نظرات وبلاگ » ـم ،
به « ایمیل ها » و « پیامای مسنجر » ـم ،
به « پیغام های بازدید کننده » و « پیام های خصوصی » انجمن
به پاسخ « انتقاداتم » در سایت « شعر نو » ( میتونید اینو بپای تعریف بذارید )
و کلا « هم صحبتی » با « شخصیتای محبوبم » ...
از بازدید کننده هایی که وقتشونو گذاشتن
از دوستای عزیزم : « زهرا » ( یاناش همیشگی ) ، « افسانه » و « فاطمه »
و از آشنای مجازی « آقای فاضلی » بخاطر راهنمایی هاشون تشکر میکنم
اگه یه وقت بزودی وبلاگ دوباره بروز شد تعجب نکنید
... حتما امکان نظر دهی رو می بندم ( حذف مایه امید ! )
« دارم تبلت ـ لپتاپم که هدیه پدر و مادر عزیزمه رو جمع می کنم »
ـ فقط ببخشید و حلال کنید ـ
« التماس دعا »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
░ قسمت داخل پرانتز ░
( خطاب به دوستان )
فاطمه میخواستم بهت بگم : اون کارو گذاشتم کنار
ممنون از اینکه سرزنشم نکردی ... ممکن بود نا خواسته تاثیر عکس رو بپذریم
اینم جواب سوالی که متقابلا ـ و البته از روی اطمینان ـ سر ناهار ازم پرسیدی :
از دوست بودن با تو ، نه تنها احساس خجالت نمی کنم ؛ بلکه از داشتن دوست خوب و متفاوتی مثل تو به خودم افتخار میکنم
« کافیه اشاره کنی تا بخودم بیام »
امیدوارم موفق باشی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زهرا جان
از اینکه تا الان همراهم بودی و شایستگی خودتو نسبت به لقب خاصی که بهت دادم ( « یاناش » به معنای « همراه » ) به بهترین نحو نشون دادی و البته تموم سعیتو در کمک کردن به من بکار گرفتی ... صمیمانه تشکر میکنم
امیدوارم بتونی اوج شایستگیتو توی کنکور نشون بدی
« خانم روان شناس »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
افسانه !
در مورد صمیمی شدن با تو چیزی نمی گم ...
آخه خودت به اندازه کافی می دونی
باقی شو بذار به حساب « مکنونات » !
« تلاشتو بکن » و « لیاقتت » رو ـ چیزی که بر من یکی پوشیده نیست ـ نشون بده
موفق باشی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یا حق
و خدانگهدار
.
.
.
. .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا نسبت به آینده پریشانم ...
گرا گیجم ؟ نمی فهمم
چرا دیگر توانی نیست در جانم ؟
من آن مردم ؟ نمیدانم ...
همان مردی که بعد تلخ شیرین دید ؛
همان شخصی که می دانست آینده برای اوست
همان که منشا این خنده را از درد می دانست
آری ؛
[ یقین دارم ] هنوز آنم ـ هنوزم می توان باشم
همان هستم و این را خوب می دانم !
«قاران قوش»
( سروده شده در چهارده سالگی ـ در کمتر از نیم ساعت )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ