مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

به:نجمه

نجمه خانوم میای وبلاگو میخونی یه نظر کوچیکم بذار خب!دلمون شاد شه!

مرسی اه 

...

لمس بودنت مبارک ...

بهش گفته بودم تو ماه تولد من ازدواج کردی :)

چند روز پیش وقتی عکس کیک سالگردمونو تو پروفایلم دیده بود بعد از سلام گفته بود : " سالگرد ازدواجت مبارک ! تو هم تو ماه تولد من ازدواج کردی ! چه باحال ! "

.

.

_  انگار هر دومون از این اتفاق جالب! خوشحال بودیم :) 

و حالا تولد توئه ..!

_ اولین تولدی که میخوام بهت تبریک بگم ! _

بعد از یک سال و اندی دوستی مفید ..

_ البته از نوع اتفاقی ! _

تو دومین شخصی بودی که با گریه من هم گریه کردی ... با وجود اصرارم برای ایجاد فاصله تا وقتی حالم دوباره خوب بشه ... اصرار کردی بر موندن .

و برای چندمین بار لیاقت و شایستگیتو بهم نشون دادی

و من شعر پایینو در یک نصفه شب برای تو سرودم

و در واقع این تنها کاری بود که میتونستم صرف لطف بی چشمداشتت  کنم:

" ای نجمه خوش  خیال زیبا 

خوش نقش تر از عقیق و دیبا 

حساس نشو به چرخ ایام 

خوش باش و همی بگیر از او کام 

خوش خلقی تو ز عیب بیش است 

مهر تو بود از آن فزون تر !

این شعر مرا به نیک بنگر 

فارغ ز پی جدّ و وسواس 

خیر است و بداهه و پر احساس ! " 

برات آرزوی شادکامی دارم

 دوست تابستونی...!

امیدوارم در همه مراحل زندگیت موفق و پیروز باشی

ازدواجتم مبارک 3> :)

# نجمه ...!

از طرف من به # معصومه جان _ خواهر دو قلوت که هیچوقت ندیدمش _ هم صمیمانه تبریک بگو

برای ایشونم آرزوی سلامتی و سربلندی و البته خوشبختی دارم.

.

.

یکیم نیست بپرسه وسط تابستون وقت بدنیا اومدنه آخه!!D:

تقدیم به هر دوتون :

http://yon.ir/tabcard

( با عرض پوزش ،

امکان درج لینک ممکن نیست )

.

.

نجمه حالا بگو سورپرایز شدی یا نه !!

لطفا حسود نباشید ! D; ( انتشار شعری تقدیمی )

ای نجمه خوش  خیال زیبا 

خوش نقش تر از عقیق و دیبا 

حساس نشو به چرخ ایام 

خوش باش و همی بگیر از او کام 

خوش خلقی تو ز عیب بیش است 

مهر تو بود از آن فزون تر !

این شعر مرا به نیک بنگر 

فارغ ز پی جدّ و وسواس 

خیر است و بداهه و پر احساس !

.

.

.

وقتی ازم مشورت خواست و سر مشکلش با هم صحبت کردیم یکمی بخاطر بعضی چیزا خودشو سرزنش کرد 

قبل خداحافظی خالصانه ابراز محبت کرد 

منم به قصد جبران ، با اینکه خیلی وقت بود شب از نیمه گذشته بود این شعر ناقابلو براش نوشتم تا هم محبتشو جبران کرده باشم هم تأکیدی باشه روی حرفایی که در قالب اس ام اس براش نوشته بودم 

حدود ساعت هشت صبح این شعرو خونده بود ...

« نجمه » ...

خوش بختی یعنی ...

.

.

.

 دوستی بنام « نج‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍ ‌مه » داشتن ...


این یه تعریف نیست ... تأییده !

اعتراف میکنم که یکی از عوامل موثر بهبود روحیه م  داشتن هم صحبتی این چنینیه 

دیروز سالگرد دوستیمون بود

روزی که آقای توکلی اومده بودو یادتون میاد ؟ 

همون عصر بارونی ... تو سالن ارشاد ... 

آشنایی ما یه اتفاق خوشایند بود ؛ یه موهبت سزاوار شکر ...

... 《 خدایا شکرت 》 !



دوستم نجمه

ساعت 5 با صدای گوشیم بیدار شدم ؛

تو عالم خواب و بیداری قطعش کردم _ فکر کردم صدای  هشداره ! _

بعد که یه نگاه سریع به صفحه ش انداختم دیدم نوشته 《 نجمه 》 !

دوستم نجمه ، کنکوری 94 رشته مدیریت بود که رتبه 140 آورد

با نجمه اردیبهشت ماه همین امسال تو سالن ارشاد و کاملا برحسب اتفاق دوست شدم

نجمه اینجا درس نمی خوند

جریان سالن ارشادم دعوت از آقای 《 توکلی 》 _ مدیر کل سازمان سنجش _ بود

که جا واسه سوزن انداختن باقی نذاشته بود !

نجمه روی یه صندلی فرعی که کنار من بود نشست

_ منم که کلا اهل صمیمیت و کنجکاوی و فضولی ... ! _

ولی راستش یادم نیست این دفعه شروع کننده صحبت کی بود 

تا آخر جلسه کم و بیش با هم حرف زدیم و البته نجمه بیشتر از من به حرفای آقای توکلی گوش داد و فیض برد

تا اینکه ...

تقریبا آخرای جلسه بود که ازم پرسید : 《 میتونم شماره تو داشته باشم ؟ 》

منم با کمال میل قبول کردم ... 

همون اوایل صحبت

وقتی هنوز چیزی از آشناییمون نگذشته بود در کمال تعجب فهمیدم دوست جدیدم یه آبجی دو قلو هم  _ به اسم معصومه _  داره ! که عصر همون روز از طریق پیامک و چند روز بعد از راه تلفن _ به دور از چشم نجمه  _  با هم صحبت کردیم 

و اما بار آخری که با دو تاییشون صحبت کرده بودم اوایل دی ماه بود

آخرین جمله ای که معصومه ( این دختر والیبال دوست و طرفدار شیش آتیشه《 سعید معروف   》! )

 بی مقدمه و قبل از خداحافظی بهم گفته بود این بود : 《 یکی از فانتزیام اینه که ببینمت 》... 

.

.

.

معصومه سبزوار قبول شده بود و نجمه ورودی بهمن بود و قرار بود بیست روز بعد چمدون و وسایلشو آماده کنه ...

از اون موقع به بعد نتونسته بودم یه ارتباط موفق باهاشون برقرار کنیم ( بخاطر عدم آنتن دهی محل زندگیشون )

تا اینکه 5 عصر از تماسی که گرفت تعجب کردم 

 بعد از  رد  تماس  از طرف من ، دوباره زنگ زد

_ و چه لذت بخش بود دقایق زییای گفت و گو یمان _

همون اول ازم پرسید :《 درس میخونی ... ؟》

خودآگاه یا ناخواسته بحثو با یه سوال در مورد دانشگاه عوض کردم

دوباره پرسید : 《 میخونی ... ؟ 》

بهش اطمینان دادم که  :《 آره 》؛ 《 ولی هنوز در حال خودسازی ام 》

_ ظاهرا خیالش راحت شد :| _

یک ربع با هم صحبت کردیم تا اینکه تماس قطع شد ! احتمال دادم شارژ سیمکارتش تموم شده باشه

بهش زنگ زدم ؛ گفت اشکال از تموم شدن شارژ برقیشه و داره دنبال شارژر میگرده !

گفتم نمیخواد ؛ میگن وقتی گوشی تو شارژه باهاش صحبت نکنین که انرژیش چند برابر میشه ! و مضره ...

قبول کرد و بعد از آرزوی موفقیت گفت : 《 امیدوارم بیرجند قبول شی 》

اینو گفت و به شیوه 《 جناب خان 》 خداحافظی کرد

این سومین بازی بود که این آرزو رو به زبون می آورد ...