مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

دوستم نجمه

ساعت 5 با صدای گوشیم بیدار شدم ؛

تو عالم خواب و بیداری قطعش کردم _ فکر کردم صدای  هشداره ! _

بعد که یه نگاه سریع به صفحه ش انداختم دیدم نوشته 《 نجمه 》 !

دوستم نجمه ، کنکوری 94 رشته مدیریت بود که رتبه 140 آورد

با نجمه اردیبهشت ماه همین امسال تو سالن ارشاد و کاملا برحسب اتفاق دوست شدم

نجمه اینجا درس نمی خوند

جریان سالن ارشادم دعوت از آقای 《 توکلی 》 _ مدیر کل سازمان سنجش _ بود

که جا واسه سوزن انداختن باقی نذاشته بود !

نجمه روی یه صندلی فرعی که کنار من بود نشست

_ منم که کلا اهل صمیمیت و کنجکاوی و فضولی ... ! _

ولی راستش یادم نیست این دفعه شروع کننده صحبت کی بود 

تا آخر جلسه کم و بیش با هم حرف زدیم و البته نجمه بیشتر از من به حرفای آقای توکلی گوش داد و فیض برد

تا اینکه ...

تقریبا آخرای جلسه بود که ازم پرسید : 《 میتونم شماره تو داشته باشم ؟ 》

منم با کمال میل قبول کردم ... 

همون اوایل صحبت

وقتی هنوز چیزی از آشناییمون نگذشته بود در کمال تعجب فهمیدم دوست جدیدم یه آبجی دو قلو هم  _ به اسم معصومه _  داره ! که عصر همون روز از طریق پیامک و چند روز بعد از راه تلفن _ به دور از چشم نجمه  _  با هم صحبت کردیم 

و اما بار آخری که با دو تاییشون صحبت کرده بودم اوایل دی ماه بود

آخرین جمله ای که معصومه ( این دختر والیبال دوست و طرفدار شیش آتیشه《 سعید معروف   》! )

 بی مقدمه و قبل از خداحافظی بهم گفته بود این بود : 《 یکی از فانتزیام اینه که ببینمت 》... 

.

.

.

معصومه سبزوار قبول شده بود و نجمه ورودی بهمن بود و قرار بود بیست روز بعد چمدون و وسایلشو آماده کنه ...

از اون موقع به بعد نتونسته بودم یه ارتباط موفق باهاشون برقرار کنیم ( بخاطر عدم آنتن دهی محل زندگیشون )

تا اینکه 5 عصر از تماسی که گرفت تعجب کردم 

 بعد از  رد  تماس  از طرف من ، دوباره زنگ زد

_ و چه لذت بخش بود دقایق زییای گفت و گو یمان _

همون اول ازم پرسید :《 درس میخونی ... ؟》

خودآگاه یا ناخواسته بحثو با یه سوال در مورد دانشگاه عوض کردم

دوباره پرسید : 《 میخونی ... ؟ 》

بهش اطمینان دادم که  :《 آره 》؛ 《 ولی هنوز در حال خودسازی ام 》

_ ظاهرا خیالش راحت شد :| _

یک ربع با هم صحبت کردیم تا اینکه تماس قطع شد ! احتمال دادم شارژ سیمکارتش تموم شده باشه

بهش زنگ زدم ؛ گفت اشکال از تموم شدن شارژ برقیشه و داره دنبال شارژر میگرده !

گفتم نمیخواد ؛ میگن وقتی گوشی تو شارژه باهاش صحبت نکنین که انرژیش چند برابر میشه ! و مضره ...

قبول کرد و بعد از آرزوی موفقیت گفت : 《 امیدوارم بیرجند قبول شی 》

اینو گفت و به شیوه 《 جناب خان 》 خداحافظی کرد

این سومین بازی بود که این آرزو رو به زبون می آورد ...



نظرات 1 + ارسال نظر
فرهنگ جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 00:00 http://www.2kooleposhti.blogsky.com

شما بیرجندی هستی؟

من ساکن خراسان رضوی ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد