مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

شب یلدا و لغو امتحانات

.

.

.

به دلیل شب یلدا امتحانای دبیرستانیا رو لغو کردن

ما دانشجو ها[ی متأهل] هم که هیچی .برگ چغندر:|

احساس ضعف

.

.

.

به طرز نا امید کننده ای احساس کمبود اعتماد به نفس دارم :(

میدونین ؟ احساس کسیو دارم که احساساتش هیچوقت سیراب نشده

البته سردی هوا تو بوجود اومدن این احساس بی تاثیر نیست

زمستون فصل بلغمه ؛ این خلط سرکش!

)((مراقب خودتون و قلبای گرمتون باشین ))(

یه بیت شعر میگم و ...

.

.

.

تا دو دقیقه بعد بیام یادداشتش کنم از حافظه م پاک میشه

و البته فراموش کردنش هم به ابدیت پیوند میخوره

 :|


Gold_Fish#

____________________________________________

#پی_نوشت

گفته میشه آدمای باهوش حافظه خرابی دارن

جبرانی همراه اول

وقتی گوگل قطع بود من از موتور Googlr.ir برای سرچ استفاده میکردم و تقریبا بیشتر فیلمایی که دنبالش گشتم تونستم پیدا کنم و وقتی نت وصل شد تا آخرین قطره حجم نتمو دانلود کردم تا اینکه امروووز همراه اول به تلافی روزایی که نت نداشتیم پیشنهاد همون بسته قبلیمو این بار به طور رایگان داد

_ به نظرتون نامردیه فعال کنم یا گوشت بشه به تنم ؟:))

میگم کاش همیشه همراه اول نقصای فنی رو جبران کنه

مثلا به جبران اون روزی که بسته شبانت داشتم و تو روبیکا فیلم دیدم و اشتباها مبلغ ۸ تومن از شارژمو مصرف کرد

یا بابت اون روزی که فهمیدم سیمکارتمو بی دلیل سوزونده و اون بارم ۸ تومن شارژ سیمم سوخت هم جبرانی میداد!

البته ما این چیزا رو به هوش مصنوعی بودنش بخشیدیم.



پیشواز

اومدم پیشوازمو عوض کنم گفتم برای آخرین بار بعد چند هفته پیشوازمو گوش بدم

کد پیشوازم اینه:

30202 

(همراه اول)

.

.

.

بعد اینهمه مدت که پیشوازم اینه برای اولین بار همسرم چیزی در مورد تغییر پیشوازم که آهنگ غمگین ولی زیبایی محسوب میشه نگفت

تعجب میکنم

بگذریم حالا بگید چی میخواستم به جای پیشواز فعلیم بذارم؟

«ترکم نکنیا» از هوروش بند:(

چشم زخم

(دوستان با سردرد و چشای قرمزی که باز نمیمونن براتون می نویسم...)

شاید جزء اون دسته از کسایی باشید که به چشم زخم اعتقادی ندارن . منم تا مدت ها به این قضیه شک داشتم اما قضیه از اون جایی برام مُتقن شد که معنی آیه و ان یکاد رو خوندم 

چند وقت پیش که با بابام برای خرید تابلو برای چشم روشنی  رفته بودم چارشنبه بازار ،

نمی‌دونم اون روز تابلو فروشه نبود یا موضوع چیز دیگه ای بود به هر حال با بابام همون وسط مسطا ایستاده بودیم و  حین صحبت و فکر سَرِ تصمیم گیری ، یهو چش تو چش یه آقایی شدم که در حالی که نگاهش رو من بود  توفاصله دو قدمیمون بود و داشت به سمت ما می اومد شدم که می گفت : «به به!!!! » بعد با سر به سمت بابام اشاره کرد و با همون لحن پرسید: «دختر بابا ان!؟»

و انقدر اون « به به» و جمله بعدش رو با اشتیاق گفت که بی شباهت به وقتی که سر بزنگاه مچ کسی رو میگیرن نبود...!

راستش خیلی  گیج شدم طوری که بعد از یکی دو ثانیه خانومی که همراهش بود و خیلی هم تپل!! بودو تونستم تشخیص  بدم 

خلاصه بعد از احوال پرسی نسبتا رسمی توأم با گیجی از طرف من ، و رد و بدل شدن چند جمله بین بابام و اون مرد که فک میکنم در مورد کار بود ازشون جدا شدیم

 چند جمله ای که به شناسایی هویت اون خانوم و آقا به من کمک کرد

اون آقا همکار بازنشسته بابام بود که حدود دو سه سالی میشه اداره تشخیص داده  به عنوان بازنشسته تو محل کار بابای من که یه ادارۀ غیر دولتی ولی زیر نظر آموزش و پرورشه باشه و در نبود ایشون مهمون صندلی مدیریت باشه و تو این دو سه سال یه سری مسائل با ایشون باعث یه حس کدورت تو دل بابای من  بشه!

وقتی ازشون جدا شدیم با تعجب پرسیدم چرا اینجوری حرف می زد؟!

و بابام سکوت کرد

ولی وقتی تو خونه این قضیه رو جلوی بابام برای مامانم تعریف کردم بابام با این جمله که: چون نمیدونسته همچین دختری دارم  ...[و با حرص و با کمی مکث:] وفکر می‌کرده اگه یه وقت برای پسرش میومده جلو من دخترمو بهش میدادم» قائله رو ختم کرد

و اما بعد از گذشت یکی دو ساعت ، من به چنان سر دردی تو ناحیه گیجگاه دچار شدم که سابقه نداشت !  و جالب تر اینکه این سر درد که از سر شب شروع شده بود  تا شاید نزدیک ۴ یا ۵ صبح بعد از شکستن دو تا تخم مرغ (با فاصله زمانی یکی دو ساعت) از طرف بابام ، بالاخره با خوردن یه دونه قرص آسپرین بهتر شد و من موفق شدم بعد از تحمل این درد ۸ ساعته بخوابم

و اما چرا این خاطره رو  نوشتم ... ؟

چون دقیقا امشبم به همین درد دچار شدم و از یکی دو ساعت بعد از اذون مغرب و عشا تا همین الان که صدای اذون صبح میاد از دردِ ناحیه گیجگاه چپم که یه درد مخصوص به دریافت این انرژی های منفی هست بکشم

و الان که دارم یاداشت این مطلب رو ویرایش میکنم به یاد میارم که مثل قضیه سر درد ِ بعد از ملاقات همکار بابام ، یه شب دیگه هم در همون حد و اندازه اذیت شدم و اون شب شبی غیر از شب به خاک سپاری یکی از دوستام که بر اثر گاز گرفتگی و ۹ روز بعد از عرو سیش مرده بود نبود که اون شبم مجبور شدم تخم مرغ بشکنم و حتی اون روزم متوجه اون نگاه پر از افسوس و درد یکی از بستگان دوستم روی خودم شده بودم و گریه ای که همون لحظه از چشمم برای همدردی چکیده بود ....


:))

.

.

.

بمن گفتن که این روزا
میگذره شما کوتاه بیا :)

.

.

.

آری ؛

 این چنین در عالم خواب شعر می گوییم :)))(؛


قرمز

.

.

.

احساس میکنم خیلی از این رنگ بدم میاد!

همین پارسال زمستون کشته مردۀ داشتن یه شال جلف  قرمز بودما

رنگ مانتو و روسری قواره بزرگ عیدمم همین بود و خیلی هم قشنگ بود و حتی بهم میومد

ولی الان هر وقت به این رنگ فکر میکنم یه حس نفرت خفته ای تو دلم بیدار میشه!

که این به نظرم بی ربط به مزاج فصل ها و مزاج خود آدم نیست

مثلا به نظر میاد صفراوی ها بیشتر به رنگ آبی و رنگهای سرد از این قبیل متمایلن ؛ همون‌طور که بعضی سوداوی مزاج ها به زرد یا بلغمی ها به قرمز و نارنجی ‌و ... بیشتر علاقه دارن

امروز همسرمو بعد از نزدیک ۲۰ و چند روز قراره ببینم و در نظر دارم ست لباسی که همه میگن بهم میادو بپوشم ؛ ستی به رنگ قرمز ... ! 

البته اگه قرار باشه شالی چیزی هم همراهش بپوشم ترجیح میدم به رنگ آبیِ زَقّ باشه ؛ رنگ مورد علاقه م ...

شما به چه رنگی علاقه دارید و مزاجتون چیه؟شاید به زودی یه پست دیگه در مورد ویژگی های ظاهری و روحی _ اخلاقی هر مزاج بذارم

راستی! یکی از اصول خوش تیپی میدونید چیه؟ اینکه رنگ های سرد رو در کنار رنگ های گرم و در فصل سرد سال از رنگ های گرم استفاده کنیم و بالعکس.

و شاید بهترین رنگ برای فصل سرد و خشکی مثل پاییز،  استفاده از رنگ های گرمی مثل نارنجی و زرد و قهوه ای روشن  به رنگ  برگ های پاییزی در لباس هامون باشه



می خواهمت تو را

« میخواهمت
تو را که برایم مقدسی
مهرت فتاده
بر آبگینۀ سُرخین قلب من
_ مقدار آن بسی _ »

می بینمت
عروج می کنم از لا به لای ابر
دستی زنم ز شدت شوقم در آسْمان
سرکشان و مست

می بینمت ولیک
حیرانم و لرزانم و
 فارغ ز هر مکان ...
_از جُور کهکشان_
وز اعتبار بختم و کوتاهی جَبین
از شرم رخسارۀ آن چهرۀ عبوس ....


(( افتاد دیده ات به من و
«دَم» به سینه ماند! ))


تیری ز سویت آمد و این سینه را خلاند
آن برق خشم را به چه سان می برم ز یاد؟
مهری که 
پروریده‌ام اش

 ناگهان فسرد ...

.

.

.

دوستان عزیز لطفا بگید با خوندن ابیات بالا چه صحنه ای براتون تداعی شد ؟

لطفا اگه بازدید می‌کنید حتما جواب این سوالو بدید . با تشکر


حَنّا آریانژاد

آسودگی خیال در سایه قطعی نت بین الملل ؛)

سلام چه خبر خوبین ؟

چیکار میکنین با قطعی نت بین المللی؟

ما که هنوز دانلودمونو میکنیم و وقت میگذرونیم و فیلم‌میبینیم!

میگم کاش اوضاع  مثل چند سال قبل که فقط وبلاگ بود و سایت ها و انجمن ها ، و چَتا فقط با مسنجر یاهو و چتروم و ... بود میشُد!

 اون وقت نه از نعمت محروم بودیم و نه وضع روابط  درون  و بیرون خانواده  اینطوری میشُد!

بهرحال این چند روز واقعا داره خوش میگذره :)

.

.

[ این را می گوید و با خیالی آسوده قسمت نهم سریالش را دانلود میکند ]