مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

زندگی کردن ؛ تلف بودن ، پلاسیدن ...

نطفه ای را پرورش دادن ، برای زندگی کردن

و این تکرار تکرار است ...

.

.

.

# فرخزاد

و ناگهان دلت می گیرد ...

.

.

از فاصله آنچه می خواستی ‌

و آنچه که هستی ...



______________________

به دلم نشست

به اشتراک گذاشتمش


چقدر سخته ....

.

.

.

از صبری که خدا بهت داده بترسی.

خدا آدمای صبورو سخت امتحان میکنه


#غمگینم

#خدایا بخاطر داده و نداده ت شکر..............

بس که صدا نزدی اسمم را ...

.

.

.

«جانمی» که برایت کنار گذاشته بودم

گندید ...

انقدر صدام نزدی ... باهام حرف نزدی

که رابطه مونو سرما زد 

انقدری که حتی وقتی مخاطبت منم

.

.

بازم شک میکنم .



این کوزه ترک خورد ، چه جای نگرانی است ...

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
.
.
.

بکش مرا از سر ...

.

.

.

که دود می شوم ...

.

.

.

دود می شوم




بحث دنباله دار ...

امشب ،

یا بهتره بگم ... « دیشب » !

به مدت ۲ ساعت _ از ده و ربع تا تقریبا دوازده و ربع _ در حال صحبت و بحث تلفنی بودم ... 

۱ ساعت با تلفن ثابت ( تماس : از طرف مقابل ) و بقیه ش با گوشی موبایل !

بعد ۶۰ دقیقه مکالمه ، یهو بر اثر اصابت گوشی به گوش بنده ! تماس قطع شد ...

از اون جا که بحثمون دو طرفه بود با موبایل بنده خدا تماس گرفتم ...

بعد از تقریبا چهل دقیقه صحبت ، شارژم تموم شد و ایشون مجبور شد دوباره از گوشیش با من تماس بگیره و روز از نو ، روزی از نو ... که خدارو شکر بحثمون نتیجه داد و با خوبی و خوشی و البته شوخی مکالمه رو تموم کردیم ...

و حالا ،

یاد این تیکه از شعر آقای مشیری که میتونه مصداق بحث ما در قالبی ادبی باشه افتادم که میگه : 

« بانگ غوکان ؟

_ می توان نشنید !

یاوه گویی های جانکاه کلاغان ؟

_ می توان با آن مدارا کرد !

قصه هایی این چنین در گوش یکدیگر فروخواندند ...

# لاجرم از راه واماندند # ! »

.

.

.

تو آمدی ز دور ها و دور ها …

ز سرزمین عطر ها و نور ها ؛

نشانده ای مرا کنون به زورقی ،

ز عاج ها ، ز ابر ها ، بلور ها …

.

.

.

# فروغ فرخزاد


______________________

لطفا سوء برداشت نشه !!

مچکر 

... غم دل با تو گویم غار !

بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟

صدا نالنده پاسخ داد :

 « ... ‌‌‌‍‍‍اری نیست ؟ »

.

.

.

# مهدی اخوان ثالث


___________________________________________

عجب روز پر باری ...

شکسته شدن رکورد رد پای بازدید کننده ها ؛

امروز با ۱۴ کامنت

نگاه کن که غم ، درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود

.

.

.

چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود ...


____________________________

{ نگاه کن }

{ تمام هستی ام }

{ خراب }

{ می شود }

... دعا نکردم

اگه بگم رفتم حرم 

واسه خودم و کنکورم دعا نکردم ...

سرزنشم نمی کنید ؟ 

.

.

.


این که با خود می کشم هر سو ، نپنداری تن است ...

.
.
.
گورِ گردان است و در آن آرزوهای من است 
آتش سردم که دارم جلوه ها در تیرگی 
چون غزالان در سیاهی ، دیدگانم روشن است
من نه باغم ، غنچه های ناز من تک دانه نیست
پهنْ دشتم ، لاله های داغ من صد خرمن است
این که چون گل می درم از درد و افشان می کنم
پیش اهل دل تن و پیش شما پیراهن است
آسمان را من جگرخون کردم از اندوه خویش
در جگرگاه افق ، خورشید ، سوزن سوزن است
این که می جوشد میان هر رگم ، دردی است داغ
دورگاه درد جوشان است و پنداری تن است 
سینه ام آتش گرفت و شد نگاهم شعله بار
خانه می سوزد  ، نمایان شعله ها از روزن است ...

_______________________________
...

در وصف احوالم ...

آه من دیشب به تنگ آمد دوید از سینه ام

داشت می آمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم

.

.

.

متاسفانه عین حقیقته ...

فردا هم امتحان دارم


__________________________

بعضی وقتا نمیشه « بخشید »

دنبال دلیل گشتم ولی نبود ...

و من سخت دلگیرم از اتفاقایی که

نا آگاهانه ازشون تأثیر گرفتم ؛

وقتش نبود ...

سحرم کشیده خنجر ...

.

.

.

که چرا شبت نکشته ست ؟!

لاجرم از راه واماندند ...

بانگ غوکان ؟

_ می توان نشنید ...

یاوه گویی های جانکاه کلاغان ؟

_ می توان با آن مدارا کرد ...


قصه هایی این چنین در گوش یکدیگر فرو خواندند ؛

لاجرم از راه ، وا ماندند !

شکسته ست سخت ...

پلنگی

 که ناگه فرو می جهید از بلندای بام ...

         فرو جسته ؛

اما نه روی شکار 

... در کام مرگ !


______________________

# خاک # جان یافته است ...

{ تو } چرا سنگ شدی ؟