ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نطفه ای را پرورش دادن ، برای زندگی کردن
و این تکرار تکرار است ...
.
.
.
# فرخزاد
.
.
از فاصله آنچه می خواستی
و آنچه که هستی ...
______________________
به دلم نشست
به اشتراک گذاشتمش
.
.
.
از صبری که خدا بهت داده بترسی.
خدا آدمای صبورو سخت امتحان میکنه
#غمگینم
#خدایا بخاطر داده و نداده ت شکر..............
.
.
.
«جانمی» که برایت کنار گذاشته بودم
گندید ...
انقدر صدام نزدی ... باهام حرف نزدی
که رابطه مونو سرما زد
انقدری که حتی وقتی مخاطبت منم
.
.
بازم شک میکنم .
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
امشب ،
یا بهتره بگم ... « دیشب » !
به مدت ۲ ساعت _ از ده و ربع تا تقریبا دوازده و ربع _ در حال صحبت و بحث تلفنی بودم ...
۱ ساعت با تلفن ثابت ( تماس : از طرف مقابل ) و بقیه ش با گوشی موبایل !
بعد ۶۰ دقیقه مکالمه ، یهو بر اثر اصابت گوشی به گوش بنده ! تماس قطع شد ...
از اون جا که بحثمون دو طرفه بود با موبایل بنده خدا تماس گرفتم ...
بعد از تقریبا چهل دقیقه صحبت ، شارژم تموم شد و ایشون مجبور شد دوباره از گوشیش با من تماس بگیره و روز از نو ، روزی از نو ... که خدارو شکر بحثمون نتیجه داد و با خوبی و خوشی و البته شوخی مکالمه رو تموم کردیم ...
و حالا ،
یاد این تیکه از شعر آقای مشیری که میتونه مصداق بحث ما در قالبی ادبی باشه افتادم که میگه :
« بانگ غوکان ؟
_ می توان نشنید !
یاوه گویی های جانکاه کلاغان ؟
_ می توان با آن مدارا کرد !
قصه هایی این چنین در گوش یکدیگر فروخواندند ...
# لاجرم از راه واماندند # ! »
.
.
.
ز سرزمین عطر ها و نور ها ؛
نشانده ای مرا کنون به زورقی ،
ز عاج ها ، ز ابر ها ، بلور ها …
.
.
.
# فروغ فرخزاد
______________________
لطفا سوء برداشت نشه !!
مچکر
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟
صدا نالنده پاسخ داد :
« ... اری نیست ؟ »
.
.
.
# مهدی اخوان ثالث
___________________________________________
عجب روز پر باری ...
شکسته شدن رکورد رد پای بازدید کننده ها ؛
امروز با ۱۴ کامنت …
.
.
.
چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود ...
____________________________
{ نگاه کن }
{ تمام هستی ام }
{ خراب }
{ می شود }
آه من دیشب به تنگ آمد دوید از سینه ام
داشت می آمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم
.
.
.
متاسفانه عین حقیقته ...
فردا هم امتحان دارم
__________________________
بعضی وقتا نمیشه « بخشید »
دنبال دلیل گشتم ولی نبود ...
و من سخت دلگیرم از اتفاقایی که
نا آگاهانه ازشون تأثیر گرفتم ؛
وقتش نبود ...
بانگ غوکان ؟
_ می توان نشنید ...
یاوه گویی های جانکاه کلاغان ؟
_ می توان با آن مدارا کرد ...
قصه هایی این چنین در گوش یکدیگر فرو خواندند ؛
لاجرم از راه ، وا ماندند !
پلنگی
که ناگه فرو می جهید از بلندای بام ...
فرو جسته ؛
اما نه روی شکار
... در کام مرگ !
______________________
# خاک # جان یافته است ...
{ تو } چرا سنگ شدی ؟