مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

به : داداشم

هویجوری ببینم کار میکنه

پیسی پیسی خوبی ؟

آی پی: ۴۶.۱۴۷.۸۶

شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ @ ۰۷:۵۵ ب.ظ
 



.

.

.

تو مگه آدرس  وبلاگ منو داشتی؟

نکنه  ازون عکسه برداشتی؟:))خدانکشتت فضول.




پی نوشت:غلط نوشتاری اصلاح شد

غیرت ? ! D: ( رمز : ؟! )

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یکی بیاد اینو توجیه کنه ... :|

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

... « عکستو بردار » !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برنامه ریزی به سبک رسول :|

بالأخره رسول آقا برام برنامه ریزی کردن 

هر جمعه _ رأس شش صبح _ ریاضی۳ !

اینم از حسن آغاز ما ... :|

کابوس من شروع شد 

حکومت نظامی

حرف آخر اینکه : « پست قبلی رو جدی بگیرید :[ »


انتقام برادرانه !

رسول پشت در بود ...

درو که براش باز کردم خودم سریع برگشتم تو اتاق

اول سراغ مامان و بابا رو گرفت بعد رفت سمت تلفن که تو اتاق خودشه ...

به بابامون  زنگ زده بود و با مامان کار داشت ...

ولی ظاهرا به مقصودش نرسید

وقتی تو آشپزخونه بود تلفن زنگ زد

به من گفت گوشی رو بردارم

منم گفتم : « با من کار ندارن »

دوباره گفت :« بردار مامانه »

گفتم :« خودت بردار »

_ « بردااار »

_ « باش تا بردارم ... :| »

چند ثانیه بعد ، وقتی داشت میرفت گوشی رو برداره ، تلفن قطع شد !

با تمسخر بهش خندیدم 

.

.

.

کارش که تموم شد رفت

...  تلفن دوباره زنگ خورد ؛

با اینکه سریع قطع شد ، رفتم ببینم کیه ...
.

.

.

حدس بزن چی شد !!!

شماره رسول رو صفحه تلفن بود :|


آمدم که بروم ...

سلام ؛
قصد داشتم فقط وبلاگو آپدیت کنم و برم ؛  ولی پیغامای تلگرام اومد و ... هرچند همه تا منو دیدن در رفتن ( انگار من جزام دارم !! )
با این وجود سرم به کانال های سرگرمی به قدر کافی  گرم شد ...
و اما امروز دو تا امتحان مستمر ریاضی و زبان داشتیم ... هه مطمئنا خنده داره اگه بگم از همه جا تو لگاریتما هنگ کرده بودم 
طفلک رسول که تا دوی شب بخاطر من بیدار مونده بود و مشکلاتم رو برام توضیح میداد ( چقدر هم ضعف داشتم ... )

البته ضعف حافظه و کارکرد مغزم همه مال کم خوابیه و متاسفانه من « در جریـــــــانم » ( جهل بسیط :| )
( سفارش کردم  یکم کنجد بخرن )

.

.

.

و از احوالات کلی هم اینکه ... مدتیه دوست دارم از مشاورای همیشگیم کمک بگیرم ؛ ولی هیچ کدومشون در دسترس نیستن
و البته آشنایی اونا برای من و مقبولیت من برای اونا مطمئنا دستخوش تغییراتی شده
... (  افسوس )

یه سوال کلی دغدغه روزانه ... اینکه باید چیکار کنم ؟
باید دروس چهارمو پا به پای بقیه بخونم و فعلا قناعت به خرج بدم ، یا اینکه برنامه ناقصمو عملی کنم ؟ که البته این دو هدفه شدن و متزلزل شدن تمرکزی که در مورد وجودش هم جای هزار شک و شبهه ست ... برای من قابل هضم نیست و باز برمیگردم به همون تفکر به ظاهر خرافه گرایانه  خودم که:  « رقابت با اهداف من ناسازگار است »
نمیدونم تا چه حد شانس موفقیت دارم ... .