مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

جسارت.

.

.

.

همین الان از وبلاگی خارج شدم که...

میخواستم برای نویسنده ش بنویسم « فکر  میکنم جسارت موندن در این وبلاگو ندارم » !

.

.

از بس دنیا هامون فرق دارن با هم ...


× اطلاعات پروفایل بروز رسانی شد.

متکدی جوان

شب قبل از شب یلدا بود

با همسرم رفته بودیم سوپر مارکت تا کمی پنیر پیتزا و قارچ بخریم

داخل مغازه جز ما و فروشنده کسی نبود

پشت به همسرم مشغول جدا کردن قارچ های سالم بودم که شخصی وارد مغازه شد

قبل از اینکه فرصت کنم به عقب نگاه کنم متوجه صدای صاحب مغازه شدم که خطاب به همسرم ، بی محابا و ظاهراً عصبی ، طوریکه شخص نو ورود بشنوه گفت :« باید تحویل پلیسش بدیم،کار همیشگیشه،همیشه میاد» با حرف صاحب مغازه دیگه جرأت نگاه کردن به چهره فرد جوان که یک متکدی بود رو نداشتم و به نیم‌ نگاهی سریع از سر کنجکاوی اکتفا کردم .

 اون شخص رو می‌شناختم ، چند باری دیده بودمش.

شاید حرف های صاحب مغازه درست بود ولی احساس کردم  حرفی که زد مثل پتکی بود که بر سر جوان متکدی فرود اومد.جوان حرفی برای گفتن نداشت و شا ید هم به کنایه ها عادت کرده بود .بعد اینکه حرف های مغازه دار که دست بردار هم نبود ، تموم شد ، همسرم بدون اینکه به من نگاه کنه خطاب به مغازه دار گفت :«حاج آقا  یه  هزارتومنی دارین به من بدین؟» حاج آقا در جواب به آرومی بله  ای گفت و یه هزار تومنی از داخل دخل درآورد و به  دست همسرم داد.همسرم بی معطلی هزاریو به طرف متکدی گرفت و گفت که:«این از طرف حاج آقاست...»

جوون پولو گرفت و بدون هیچ حرفی رفت.

بعد رفتنش مغازه دار  ، که حالا انگار شرم زده شده بود، جوردیگه ای رفتارش رو توجیه کرد و گفت  که همیشه جوون به اونجا میره و کارش همینه.

و من جزئیات بیشتری از حرفاش رو  به یاد نمیارم ...



با سلامی چو بو ..

سلام دوستان احوال شما!خوبید؟خوشید؟سال جدیدتون مبارک!

خواستم بگم آهنگ وبلاگو‌ برداشتم حالا دیگه میتونین راحت باشین!ولی ای کاش میگفتین آهنگ اذیتتون می‌کنه خب من از کجا میدونستم اشکال از گوشی قدیمی منه که پخش خودکار ش کار نمیکنه!کاش‌ شما هم مثل افسانه راحت حرفتونو میگفتین!

بهرحال شرمنده م دوستان!حلال کنید!