ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گاج نقره ای دین و زندگیم دست دوست دوستمه ...
سه هفته پیش بعد اینکه کار دوستم باهاش تموم شد خودش کتابو آورد خونه مون و اومد تو و پذیرایی و اینام ازم خواست !
ولی درست یک ساعت بعد ، وقت رفتن « دم در » دیدم باز همون کتابو برداشته ببره ! :|
گفت دوستم لازم داره و تا آخر همین هفته بهت بر میگردونه ...
منم با یه حساب سر انگشتی ذهنی دیدم تا آخر هفته سه روز بیشتر نیست !
بزرگواری بی جا به خرج داده ، گفتم :
باشه ... دیر ترم آورد اشکالی نداره ( # لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود !! )
با امروز تقریبا یک ماهه هر روز منتظرم کتابم بدستم برسه ... ولی مگه این اتفاق می افته !!
و با امروز یه هفته ست دارم پیام میدم به دوستم که : کتابمو بدستم برسون ... دیگه وقتی نمونده و ... کار به گله هم رسید حتی ! ( تو پیام قبلی گفته بودم : انتظار داشتم هوامو داشته باشی ، کتابم هنوز دست دوستته ؟ )
ولی افسوس که غیر از یه پیام حاوی " باشه عزیزم " ، اونم فقط بعد همون روز اول که البته پوچ و تو خالی بود !! هیچ جوابی نگرفتم ...
پس چند دقیقه پیش پیام دادم :
« سلام
... ( = اسمش )
امروز
حتما حتما حتما کتابم بدستم برسه باشه ؟ بیشتر از سه هفته گذشته …
اگه دوستت نمیتونه بیاره حاضرم خودم برم در خونه شون بگیرم !!!!
ینی تا این حد !!!! :|
منتظرم ... »
.
.
.
ته دلم عصبانی ام ؛
خیلی هم ... !!!
...
_______________________________
سادگی شما ،
گرگ درون آدم ها را بیدار می کند ...
.
.
.
کاش یاد بگیرم اعتماد نکنم !
اینم از نکته داخل پرانتز ! :
متنی که کنارش علامت # داره ، آخرین دیالوگ یه نمایش نامه ست ؛
از قضا از زبون گرگ ؛
اما این بار ... گرگی که فریب خورده بود !