مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

امتحان جغرافی ( ! )

هر جور بود ریاضی رو تموم کردم
ماشین حساب نداشتم ... به فاطمه ـ صمیمی ترین دوست مدرسه م ـ  پیام دادم ماشین حسابشو برام بیاره
به خیال خودم یکم زودتر راه افتادم تا « نسبت طلایی » رو هم از بچه ها بپرسم
وقتی رفتم ، در سالنو بسته بودن تا بچه های کلاسای دیگه نرن تو
فاطمه از پشت در بهم لبخند میزد !
همکلاسیشم کنارش وایستاده بود ...

درو برام باز کرد
بعد از سلام ... آروم و با شک و تردید  ازم پرسید : امتحان ریاضی داری یا جغرافی ؟
منم که متوجه لحن محافظه کارانه و مشکوکش شده بودم آروم و نگران گفتم : ریاضی ... !

گفت : ولی بچه هاتون داشتن جغرافی میخوندن !!!
گفتم : نه ؟!!

گفت : باور کن جغرافی دستشون بود !

دیگه چیزی نگفتم ... فقط به سرعت رفتم سمت کلاسمون ...
اولین نفر، زهرا  نجفی نشسته بود
تا چشمم خورد به کتاب دستش ...

دیدم نخیر که بعله ...

حرف فاطمه درسته ! دارن جغرافی میخونن ... :|

بعد سلام ...

ازش پرسیدم : امتحان جغرافی داریم ؟؟

با تعجب جواب داد : آره !
با ناباوری یا نگرانی و در عین حال خونسردی گفتم : « من ریاضی خوندم »

سریع یه صندلی خالی پیدا کردم و کیفم و چادرمو گذاشتم روش ـ بماند که تو اون اوضاع صاحبم براش پیدا شد ! :/  ـ

هم غرورم اجازه نمی داد برم به مدیر بگم چه اتفاقی افتاده ... و  هم اینکه نمیدونستم چی بگم
نشستم رو یکی از صندلیای خالی جلو ... ( هیچکس مایل نیست چهره به چهره مراقب بشینه :| این تو اون موقعیت به نفع من بود ... )
بچه ها  ( ! ) که دیدن آبی ازم گرم نمیشه  گفتن : خب پاشو برو به خانوم بگو !
وسایلمو گذاشتم رو صندلی و دفتر ریاضیمم روی میز ...

دوشک بودم که بگم یا نه ! ... آخه چه جور بگم !؟

_ تازه ایشون از بچگی من و خانواده مو میشناخت ! _

از سر ناچاری هم که شده دیگه هرجور بود گفتم ...

و در کمال تعجب با خونسردی ایشون مواجه شدم !!!

بعدم که به خانم رجب زاده گفتم ...

گفتن حالا برو امتحان بده ؛ دبیرتون حتما درک میکنه

ما هم که از خدا خواسته و مطمئن !!!! رفتیم تا شاخ امتحانه رو بشکنیم

امتحان شروع شد ...

حالا مراقب کیه !؟ آقای امین .  ر ! دبیر تاریخ مدرسه (و  دبیر تاریخ دوم و سوم خودم !  _  و همکار و همکلاسی  دبیرستان پدرم :)) )

خب حالا کجا قراره بشینه ؟ درست رو در روی من !!! و در فاصله چند سانتی متری :|

هنوز خوداستم شروع کنم به یادآوری ، استخراج و تخلیه هر اطلاع به درد بخوری که از پیش ذخیره شده ! که ... !!!! از بد روزگار ، صدای عجیب و رعب آور !!!! ی به گوشم خورد ... و اون صدا ، چیزی نبود جز صدای رینگتون اس ام اس گوشی بنده ... که دست بر قضا اون روز با خودم برده بودمش مدرسه !!! چنان استرسی بهم وارد شد که سر موضوع جغرافی بهم وارد نشده بود !!! ولی خب ... هیچکس نفهمید

با همه اینا امتحان خیلی خوبی بود و تجربه جدید و لذت بخشی کسب کردم

میگم لذت بخش چون قصد داشتم اندوخته های حافظه مو محک بزنم !

خارج از بحث اغراق و اینا ، واقعا تو کار یادآوری موفق عمل کردم ! با اینکه امتحان مستمر جغرافی ، چند هفته پیش تر از اون روز  و فقط از دو درس چهار و پنج گرفته شده بود ، تونستم به راحتی و مرور و سریع خوانی چند دقیقه ای قبل از امتحان از پسشون بر بیام ... ولی دیگه واقعا نمیدونستم « شناخت جغرافیا به عنوان یک خانه بزرگ » یعنی چی !!! سوالی که هیچوقت با دقت نخونده بودمش ...

خدا رو شکر میکنم 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرصت دوباره امتحان دادن بهم داده شده ؛ ولی شاید به چند دلیل دوباره امتحان ندم ( هرچندبا وجود همه کم کاری هام ، تقریبا مطمئنم که نمره پایین تر از 18 ندارم )
یکی از اون دلایل ، « پذیرش مکافات عمل » و بر قراری عدالتیه که همیشه به رعایت نشدنش معترضم ...
هرچند شاید ، به خاطر یه اشتباه کوچولو و پشت گوش انداختن ( به این دلیل که روز قبل امتحان یه بار شک کردم ؛ ولی پیگیری نکردم ... ـ نمیدونم چرا اینقدر به اینکه امتحان بعدی ریاضی بود مطمئن بودم ! ـ ) ، بازم حقم نباشه که ... این فرصتو از خودم بگیرم


تا نظر بقیه چی باشه ...
« نمیخوام چیزی که حقم نیست رو به دست بیارم »