ناموسن هنوز دارین اینجا کامنت میذارین؟
من خودم دیگه اینجارو یادم رفته
۹ تا کامنت جدید داشتم
بابام داشت تلویزیون میدید داشتم رد میشدم چشمم افتاد به صفحه تلویزیون، یه لحظه شهرزاد کمال زاده رو متین ستوده دیدم گفتم: عه این، بابا این شبیه منه؟
نه گذاشت نه برداشت گفت آره
فک کنم کلا همه شبیه منن :))
.
.
.
فقط گاهی چیزی به ذهنم میومد که یا یادداشت میکردم یا آگاهانه از فکرم بیرون میکردم
و علتش؟
اینکه چرا باید همسرم سر یکی از بحثامون باید از گروهی که بنده شعرامو توش منتشر میکردم، با این تفکر که دلم نمیخواد تو گروه باشه یا هرچی، ترک گروه کنه؟
بله و اینگونه بود که خودمم بر خلاف علاقم لفت د گروپ کردم و فعالیتمو از پس پرده ادامه دادم
دوستای باشگاهتو با لباس بیرون نمیشناسی:))
باشگاه رفتن فقط اونجا که از پله ها میای پایین و درو باز میکنی و هم زماناحساس میکنی وارد پارتی شبانه شدی:))
- البته الان آهنگای ریمیکس شدۀ ایرانی میذارن!
داشتم یه آهنگیو گوش میدادم امیرعلی گفت چرا اینو گوش میدی؟ گفتم نوشته الناز گلرخ خونده
گفت نه اونو فلانی(یه خواننده خارجی) خونده، همونی که شکل توعه
گفتم شبیه منه؟ و زدم تو گوگل
اولا که شبیهم نبود
ولی همونطور که پایین میومدم به پدیده جالبی برخوردم:|
تو یکی از عکساش شبیه متین ستوده بود... :|
- چه شده؟! چرا انقدر بیتابی؟!
+ خالد، تو حارث را میشناسی؟!
- کدام حارث؟!
+ حارث بن سجیه!
- حارث بن سجیه .. نمیشناسم ، کیست؟!
+ حارث، همانیست که #بساط_شرابش هر شب بپا بود. همانیست که بر #صورت_علی در جنگ آب دهان انداخت. حارث همانیست که به #شانهٔ_علی ضربه ای وارد کرد که تا همیشه زخمش باقی ماند
خالد! او همانیست که سی سال پیش برای سوزاندن درب #خانه_علی هیزم آورد و در میان ناله فاطمه قهقه میزد!
- نمیفهمم، از این دست دشمنان علے کم نیستند! چه چیز تو را چنین بیتاب کرده ربیع؟!
+ تو هیچ میدانستی علی در مقابل این همه نیشی که حارث به او زد چه کرد؟!!!
- چه کرد؟!
+ خودم با چشم های خودم دیدم خالد! تا همین چند روز پیش که آخرین روزهای عمرش بود .. هرگاه حارث را میدید ، به رویش لبخند می زد و میگفت سلام حارث ! حارث نیز با خشونت به او می نگریست و میگفت تو اسم مرا از کجا میدانی؟!
-و علی چه می گفت؟‼️
+ می گفت .. #مننامتمامکسانیکهباحببهعلیبمیرندرامیدانم!!
- حارث مگر #محب_علی بود؟!حارث که اگر زورش می رسید علی را در دم میکشت!
+ من هم همین را می گفتم ، هرگاه میدیدم علی چنین می کند، با خود می گفتم علی هم گاهی حرف هایی میزند که آدم شاخ در میاورد ! اما .. باورت نمی شود خالد ...
- حرف بزن دیگر ! چه بر سر حارث آمد؟!
+ حارث وقتی فهمید ابن ملجم #فرق_علی را با ضربت شمشیر شکافته،سرگردان در کوچه های کوفه بدنبال کسی می گشت که جانش را بگیرد،گویی از این زندگی خسته شده بود ..اما هیچ کس قبول نکرد
- و بعد؟!
+ رفت به #خانه_علی، همین چند روزی که علی در بستر بود .. ر
اهشندادند اما علی گفت بگویید داخل بیاید، حارث داخل رفت .. نمیدانم بین او و علی چه گذشت... فقط دیدم وقتی حارث بیرون آمد دیگر آن حارث نبود!! سجده می کرد و توبه می کرد، ناله می زد و اشک می ریخت... باید میدیدی خالد...
- علی از کجا میدانست حارث با حب به او میمیرد!
+ من نمیدانم خالد! فقط میدانم #علیرادیرشناختم !
- ربیع .. می گویند #ابن_ملجم وقتی علی داشت نماز صبح میخواند ، به فرق سرش ضربه زده ... ربیع... #مگرعلینمازهممیخواند؟!
+ چه می گویی خالد! من می گویم علی از سی ، چهل سال بعدِ حارث خبر داشت! غیر از این است که با خدایش سَر و سِری دارد ؟! کم خودت را گول بزن !!وای بر ما .. چه کردیم با علی ..
- چه کردیم با علے؟! درست است که مقابل دشمنانش در نیامدیم ، اما به روی او شمشیر هم نکشیدیمـــ
+ آری #سکوتکردیم و این از شمشیر کشیدنــ بر علی هم بدتر استـــ
.
.
.
mbti دادم ، ISTP بودم .
شما هم از طریق این ربات تست کنید:
آزمون رایگان mbti در تلگرام https://t.me/Test_jazabiat5_bot?start=99077012
پیسی پیسی خوبی ؟
آی پی: ۴۶.۱۴۷.۸۶
.
.
.
تو مگه آدرس وبلاگ منو داشتی؟
نکنه ازون عکسه برداشتی؟:))خدانکشتت فضول.
پی نوشت:غلط نوشتاری اصلاح شد
کاش آشنای مجازی آدرس فروشگاه اینترنتیشون رو بذارن و درموردش تو وبلاگ خودشون یا زیر همین پست اطلاعاتی درمورد این کار و هزینه مورد نیازش بدن تا استفاده ببریم......
فروشگاه اینترنتی کتاب چطوره دوستان؟
از نوع پی دی اف
برای مثال ، فروش پی دی اف کتب پر نیاز پیام نور و قرارداد با ناشر ... ؟
.
.
.
ممنون میشم کسی اگه اطلاعاتی در این خصوص داره به اشتراک بذاره
.
.
.
کانال رسمی سوبر و هیچکسان ۴ _ ریونیز
sober_dark_art@
و اما شرط نویسنده برای انتشار رمان :
چنانچه اعضا به ۲۰۰۰ نفر برسه رمانو منتشر میکنم
پی نوشت :
Email :
neshat_b@ymail.com
Weblog :
http://sober-art.blogfa.com
کانال ریونیز : (جلد۴هیچکسان) و رمانای دیگه ایشون
@sober_dark_art
ز چشمانت نمی خوانم که من را دوست میداری؛
امان از وقت فهمیدن ، امان از بعد #بیداری
تو را همچون #نفس هایم ، به وقت عارض #کُرْنا ؛
همان اندازه خواهانم ، امان از درد بیماری !
مرا اکنون #نجاتم ده ، نه وقت رفتن و #مردن ؛
همین لحظه ، نه آن وقتی که من مُردَم ، به دلداری
دلم را پیش تو اکنون ، به غم و چشم گریانم ؛
سپارم و تو را هم من ودیعه بر خدا ، آری
بباید دست این مردم ، به دست یکدگر باشد
نباشد لحظۀ غفلت ، بباید وقت #هشیاری
ندارد دست ما سودی ، تو هم با ما بیا ٬ #ما ٬ شو
بده دستت که تا دیگر ، نباشد #مرگ و #هشداری
[ تو می بینی مرا بعدا ، چنان دلتنگ آغوشم ؛
تو را من در بغل گیرم ، همینجا بعد بیماری ]
#حنا_آریانژاد
۱۰:۸٬صبح
وزن شعر :
مفاعیلُن - مفاعیلن - مفاعیلن - مفاعیلن
شعری که قرار بود شعر عاشقانه باشه
روزها بود که در مزرعه عشق
آن مویْ سیاه
دل من با همۀ بی غشی اش
جست و جو میکردی
گل عشق و احساس
منتظر بود که آن
غنچه باشد
گل رز ،
مریمی
یا از یاس
عاقبت وقتی که
خوب آن را گَشتی
ناتوان از گشتن
گشتن و گردیدن
گوشه ای را به قرار
منتخب گرداندی
پیش خود می گفتی:
که چه بد فرجامم!
چه حیات شومی
غافل از آن کآنجا
جز خَس و خاشاکی
نتوانی یابی
رُستَنی ای دیگر
از خَسَک یا از تیغ
می نَیابی بی شَک
ارمغانی بهتر(اینجاش خیلی برام قشنگه)
آن بت رعنا هم
که تو احساسش را
بی گمان میجویی
می نَدانَد اکنون
که در آن سینۀ او قلبی هست
چه رسد آنجا که
دل به احساس کسی
بسپارد
کآن دل سنگی سختِ
بلا استعمال
چه توانی دارَد!(اینم خیلی جالبه تا حالا این ترکیبو نشنیده بودم)
(میدونی ازینجا خوشم میاد خیلی)
ای دل غمگینم!
دست از سرکشی خود بردار
بیش از این عاشق و دلباختۀ
سنگ مشو(این جالب بود ،جالب بود)
آن کُه بی احساس
موی مشکینت را
چون یکی پُشتۀ برف ،
واندکی هم بعدش
روی شاداب تو را
زرد کند
و تو را مالامال
پر ز ناکامی و از درد کند (خوشم میاد از اینجاش)
دست کش از همه آمالی که
خواستی همراهش
به وصالش برسی
دست کش از همه امّیدی
که نهان در دل خود پروردی
نیمه جانت را تو
از نفس های کوتاه و
آهانۀ خود
اندکی وابرهان
تا در این وانفسای ،
تا نفس در تن توست
جان برون آوری از این زندان(این قسمتم قشنگ بود)
۱۷:۳۶
۴/۴/۹۹
من شکن گیسُوی مواج تو را از برم
می نَتَوانم که برم فکر تو را از سرم
شوق و تمنای تو لبریز شد از پیکرم
شاهد من هم که دو چشمان سیاه ترم
راندن سائل بود از جور و شقاوت و خشم
ای تو سَخی ! پس تو حَفی باش و مران از درم
جای عطوفت و توجه و نوازش مرا
دلبر من!قهر تو هر لحظه بسوزد پرم
سنگ به دل!بس که تو ام پای کشیدی ز من
عاقبتم عشق تو سر ریز شد از ساغرم ...
(ساغر=پیاله)
وزن شعر : مفتعلن ، مفتعلن ، مفتعلن ، فاعلن
۹۹/۲/۱۸
۶:۱۰٬صبحدست بر گونه من کوفت به قصد سیلی
_چو حریری بر سنگ_
که ورا باور نیست
کآدم بی سر و پایی چو من عاشق شده است
کز همه کِبر و منیّت یا عُجب
مَخلَصی یافته ، فارق شده است.
بعد از آن رفت و همه هوش مرا
جمع بر پیرهَنَش با خود برد
دسته گل های
مینای مرا
سردی تیر نگاهش افسرد.
دست بر گونه خود میمالم :
باورم نیست که او
در تهوّر و جسارت
و چنین گستاخی
علم آموخته ، حاذق شده است.
یارب این خاطی
اکنون به نیاز ،
خواهشی داشته از درگاهت
که اگر مصلحت است
این بت سرکش را
روزی اش کن بر من !
کاین من ِ بی سر و پای ِ سراپا تقصیر
که کنون از همه جا درمانده
این چنین بیچاره
از پی وصل آهوی غزال ،
دست بر دامن رازق شده است.
#ح
۹۹/۲/۶
۴:۳۴٬
غم دل با تو نگفتم
که دلت شاد شود
شهر ویران شدۀ
فکر و خیال ِ دلت آباد شود
تو که نزدیک ترینی
تو ببین
که چه ها رفت
از سوی تو بر من
منِ افسردۀ بی حالِ
از دست تو داغان
من دگر شاد نباشم
که مرا دل شده سرگشته و
آزرده و حیران
.
.
.
#ح
ادامه شو نمیذارم
این شعر مناسبتی و در اوج شوک و ناراحتی گفته شده
.
.
.
دیگه هیچکس وسواسی هارو سرزنش نمیکنه :)
همونقدر که شما الان دارید نسبت به شستن دست هاتون احساس اجبار میکنید اونا چند برابرشو دارن و کنترلی هم روش ندارن! پس باهاشون مهربون باشین تا بتونن تغییر کنن:)
این روزا خیلی سرم شلوغه دارم با آموزشگاه بابام همکاری میکنم ،تبلیغات انجام میدم ، کانال آپدیت میکنم ، کلاس سیاه قلم میرم و فردا هم میخوام برم شب شعر
شاید سر کارم برم :|
با اینکه کار خاصی نمیکنم و مثلا بیرون زیاد نمیرم واقعا خیلی خسته میشم
.
.
.
یک نفر در دل من هست که او
چون کشاورز به برداشت غم مشغول است ...
#ح
_____________________________________
یه خانومی امروز تو مراسم دوستم ازم سنمو پرسید ،
تا میخواستم بگم دیدم گفت ۱۶ بیشتری؟
گفتم : چی!!؟۱۶چی...؟!
اینو که گفتم به حرفش شک کرد گفت : ۱۶-۲۰ بهت میخوره!
ذوق مرگ شم؟
یه دختری یه روز بم گفت ۳۵ ، هنوز نبخشیدمش:|
البته اون روزا یکم پژمرده هم بودم
مکانی ام که توش بودیم نورش خیلی کم بود
اینم حدس نبود داشتم ازش میپرسیدم مزاجمو میتونی بم بگی؟ اونم وسط حرفایی که داشت میزد یهو انگار مخاطبش من نباشم ، یه طور مصنوعی و ضربتی پرسید: از۳۵ بیشترین؟
ینی وارفتم ولی راستشو بخواین بعدش تو دلم از خجالتش درومدم:))
دوازدهم همین ماه تولد همسرمه
غیر از پیشواز تولدت مبارک ایده ای دارین بهم بدین ؟
برای کیک شاید یه کیک دو طبقه کاکائویی با کرم موکا درست کنم . خوبه ؟
فقط بدبختی اینکه روز جمعه تا نزدیکای ۱ باید برم با بابام و رسول آزمون برگزار کنم
ریا نشه مراقب امتحانی قسمت خانومام:)
آهان راستی یه ست سویشرت شلوار برای همسرم سفارش دادم بعدا عکسشو براتون آپلود میکنم ببینید
.
.
.
این روزا این سریالو میبینم و سریال متفاوتیه
ژانر این سریال : معمایی ، جنایی ، روانشناسی ، عاشقانه ست
اگه علاقمند بودید ببینید
کشور سازنده سریال کره جنوبی هست
با آرزوی بهترین ها
دیشب از طریق یکی از کانال هام وارد یه ابرگروه کارآفرینی شدم که تازه شروع به فعالیت کرده بود
تا یک و نیم دوی شب راجب کسب و کارای مختلف نظر و پیشنهاد دادم
امشب که بعد از تقریبا ۱۵-۱۴ساعت آنلاین شدم تو پی ویم متوجه پیامی شدم با این مضمون :
« سلام خوبی؟ شما ادمین شدید
لطفاً اگه کسی خلاف قوانین گروه اقدام کرد بهش تذکر بدید و پیام هاشو پاک کنید مخصوصاً اگه تبلیغ کرد.
شما رو بخاطر فعال بودنتون ادمین کردم
اگه راضی نبودید بگید ادمین بودن شما رو حذف کنم »
که از طرف مالک گروه بود و منو بی خبر ادمین کرده بود
دیروز به فرمودۀ همسرم ، مأمور شدم ۴۱ اختلال روانی از نت پیدا کنم و تعریفشون رو بنویسم . حالا امروز صبح امتحانم داشتم و اون کار ۲ ساعتی(اونم با ارفاق) زمان برد
حالا کاری به این ندارم و نکته اینجاست که طی این مطالعه و جمع آوری مطالب متوجه شدم به بعضی از این اختلالات دچار هستم:/
مثل «مسخ شخصیت»!
اگه یه تحقیقی راجبش بکنید میبینید که همین خودش انواعی داره مثلا مسخ واقعیت و خود مسخ شخصیت
و اما تعریف این عارضه :
احساس گسست و جدایی نسبت به خود یا محیط اطراف و این احساس ممکن است جدید و متفاوت باشد . مثلا ممکن است تجربه خود را با این جمله بیان کنید :« انگار واقعی نبودم و داشتم از بیرون به خودم نگاه می کردم »
مسخ شخصیت : تجربیات غیر واقعی بودن ، جدا بودن یا مشاهده گر بیرونی بودن در رابطه با افکار ، احساسات ، حس ها ، بدن یا اعمال ( مثل تغییرات ادراکی ، درک زمان تحریف شده ، خود غیر واقعی یا فقدان خود ، بی حسی هیجانی و یا جسمانی .
این قضیه در مورد من اینطوریه که من بعضی وقتا که البته به ندرت هم پیش میاد دچار این عارضه میشم که حس میکنم توی یه توهمم ، ینی فکر میکنم در اون لحظه ، اون موقعیتی که توش هستم واقعیت نداره مثلا مثل امروز که بعد از سه روز درس خوندن و کم خوابیدن سر امتحان داشتم به این فکر میکردم که اون لحظه واقعی نیست و تاره .
خیلی وقتام از همسرم اینو میپرسم که آیا : ما واقعا ازدواج کردیم ؟ تو واقعا همون فلانی و آقای XY (اسم و فامیلش ) هستی؟
البته دلیل این پرسشام این قضیه نیست که واقعا هیچی یادم نیست و قاط زدم!
که اون لحظه همه چیزو به شکل یه رویا میبینم که چون حافظه خرابی هم دارم و معمولا جزئیات رو به یاد نمیارم و وقایع گذشته چندان برام پر رنگ نیستن اون لحظه رو سعی میکنم به خودم ثابت کنم و برای توضیح بهتر میتونم بگم اون لحظه مثل زمانیه که یه چیز غیر قابل باور میبینی و از همراهت میخوای نیشگونت بگیره!
و این عارضه در افراد مبتلا به پانیک (وحشت زدگی ) ، افراد مصرف کننده مواد مخدر و حتی افراد سالم هم بروز پیدا می کند!
.
.
.
البته همچینم نفسای آخرش نیست
من که خودم ۴ تای دیگه هنوز دارم
تعطیات هم که شامل امتحانات من نشد :/
شماها چه کردین؟چه خبر؟