ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
من زیر چادر ، کنار بخاری
مامانم زیر لحاف ، محمد مهدی زیر پتو
بابام زیر پتو ...
فقط لوستر وسط حال روشنه و تنها صدایی که میاد ،
صدای لالایی شبکه پویاست ...
اصا یه وضعی !
بقیه م که نیستن ...
سلام
امروز یازدهم آذرماه ،
چهارمین ماهگرد ازدواجمونه
و به عبارتی ۱۳۲مین روز محرمیتمون ...
شاید براتون جالب باشه اگه بگم ...
توی این مدت چهار ماهه ،
من و همسرم [ با ارفاق !! ] فقط ۲۹ روز در کنار هم وقت گذروندیم !
.
.
.
التماس دعا برای عاقبت بخیری :))
کنار بخاری هال نشستم ...
عروض و عربی رو خوندم ؛ ولی واسه مسابقه آماده نیستم
با این وجود هیچ بهانه ای نمیارم ؛ چون همه میشن « دلیل تراشی » ...
کافی بود از همون دی ماه _ بجای پرداختن به قیل و قالا و درگیر کردن ذهنیاتم به چیزایی که نباید ... _ از مقدار کم شروع می کردم و امروز هم ثمره تلاشمو برداشت می کردم [ و اصلا شرمنده نمی شدم ؛ هرچند وظیفه م نبود ... ]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مامان و بابا چمدونشونو بستن
تکتم وقت خداحافظی بهم گفت : « در نبودشون میتونی تغییر کنی »
چرا اینجوری گفت ؟
... نمیدونم