ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
خب امروز خیلی بارون اومد
دم ظهر از همه بیشتر
و دم ظهرم همون موقعی بود که رفته بودیم با افسر امتحان بدیم
اما این هوای سرد و بارونی خاطره ساز شد و ما تو امتحان با افسر قبول شدیم
افسرمونم همون افسر قبلی _ آقای محمدی بود که به سخت گیری در عین جدیت شهرت خاصی داره!
وقتی نشستم چند ثانیه گذشت و افسر هنوز مشغول نگاه کردن برگه ها بود
میتونستم صبر کنم ولی بعد همون چند ثانیه رو به افسر گفتم : « من شروع کنم ؟ » برگشت و با تعجب بهم نگاه کرد!
گفت بله شروع کنین
وقتی داشتم شروع میکردم و عملیات صادرکاتو انجام میدادم پرسید : « سه نفرین ؟ »
گفتیم بله
گفت پس کاش شما نمی نشستی به یه آقا میگفتیم بیاد جلو بشینه گفتم میخواین بیام پایین ؟ گفت نه ولش کن ..
اینو گفت و یکی از عقب گفت : آره هوا سرده زیر بارونم هستن ( آقایون زیر دامنۀ خونه های جایی که آزمون میدادیم وایستاده بودن که خیس نشن )
منم تأیید کردم گفت باشه پس شما برو عقب
پیاده شدم و رو به آقایون گفتم : « یه آقا بیاد .. »
به زور یکیشون جرأت کرد با ماها بیاد
خلاصه اینکه قبل ما نشست و طفلک ردم شد
بعد من دوباره نشستم و پارک سی سانت و دوبل و اینا انجام دادم و دنده عوض کردم ... و فقط وقتی بعد از دوبل ، دنده عقب میرفتم یادم رفت راهنماشو بزنم که چون تو قبلیا زده بودم و عملکردم توی دوبل خوب بود مورد توجه قرار نگرفت ولی من که این قضیه رو نمیدونستم و قبلا یه بار با سخت گیری ایشون آشنایی داشتم وقتی گفت برو پایین خانوم فکر کردم رد شدم و حالم گرفته شد
و وقتی خانم نیک پور که قبل آزمون با هم آشنا شده بودیم ( که دلسوزی کرده بود واسه آقایون )بعد من پیاده شد بشینه گفتم پارکام فاصله داشت ... ( در صورتی که بعد فهمیدم فاصله که نه بلکه حرفم نداشت ! )
خلاصه رفتم عقب نشستم و با اینکه خیلی ناراحت نبودم بخاطر افسوسی که واسه وقتم و بد سرانجامیش خوردم مزۀدهنم تلخ شد ولی به روی خودم نیاوردم!
بعد اینکه خانم نیک پور نشست و رد شد در کنارم و باز کردم و گفتم بیا خانم نیک پور کنار من بشین اونم اومد و برگشو افسر بهش داد . وقتی این صحنه رو دیدم ذهنم یه جرقۀ کوچیک زد که نکنه...؟
وقتی نفر بعدی منم نشست و قبول شد گفت تو بریدگی بلوار طالقانی توقف کن و اونجا بود که پیاده شدیم و من منتظر شدم برگه های منو بده
که دیدم خانم بعد خانم نیک پورم کنارم وایستاد و پرسیدم برگۀ شمارم نداد؟گفت نه
زدم به شیشه تا افسر محمدی که به راننده نگاه میکرد بهمون نگاه کنه ... شیشه رو یکم پایین داد و گفت برین خانوم
من به زبونم نیومد ولی خانم کناریم گفت : « قبول شدیم ؟ » گفت بله
تشکر کردیم و اون خانم تعارف زد باهاشون برم
رفتیم ادارۀ پست و اونجا فیش خریدیم و رفتیم آموزشگاه
اونجا یه لحظه آقای قادری _ مربیم _ و دیدم که زیر بارون رفت سراغ ماشینش و یه چیزی از جلوی پای ماشینش کشید بیرون و سریع برگشت بره که من از در شیشه ای گذشتم و صداش زدم : آقای قادری؟
توجهش رو به من داد
جلوتر رفتم و وقتی داشتم این جمله رو ادا میکردم سعی کردم لبخندمو واقعی نشون بدم :
_ با افسر قبول شدم!
خوشحال شد و تبریک گفت و گفت: اینه اصل گواهینامه!!
منم لبخند زدم و تشکر کردم بابت زحمتایی که برام کشیده
خداحافظی کردم و حدود یک ربع بعد با آژانسی که مامانم خبر کرده بود _ در حالی که هنوز بارون میومد _ اومدم خونه
.
.
باور میکنید اگه بگم قبولی تو آزمون باعث خوشحالیم نشد ؟