مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

اگه یه موقع دفتر ریاضیتون نبود ...

.

.

.

برید زیر تخت خوابو ببینید ؛

یه پلاستیک مشکی سر بسته اونجا هست ...

احتمالا داخل اونه ! :|


از دیالوگ های ماندگار ...

« نذار قیل و قال مدرسه تو رو با خودش ببره ... »

.

.

.

این دیالوگ ، صحبت سه سال پیش یه آشنای مجازیه ...

و الان من ،

تا مرز نابودی  درگیر همون قیل و قالا شدم




پس کو ؟! :|

حقا که مثل خواهرت عجولی :|

ارسال نشده صفحه رو میبندی !

نظری نبود 


 ___________________________________________________

تقریبا بیست تا از مطالب قدیم و جدید وبلاگو ویرایش کردم

عن قریبه که عینکی بشم :\

با تبلت مامانم اینکارو کردم

هیچ راه دیگه ای نبود 


بعد یک ماه و نیم غیبت ...

.
.
.
امشب با شماره خودم ،
یعنی با این آی دی آنلاین میشم : 
Tense_ Bubble@

سعیده ، ملیحه ، مهری : 
تو تلگرام نیستی ...
_ هستم شما منو نمیبینین ! D:


آخرین نسخه ای که پیچیدم ...

.

.

.

یه بازی خشونت آمیز بود ...

کسی سراغ داره معرفی کنه ?!

:|

تاریخبازدید کنندهنمایش صفحهرشد
سه‌شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵۴ نفر۸ بازدید-۹۹.۶۸ %
دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵۲,۳۴۴ نفر۲,۴۶۸ بازدید۷۶۱۲.۵۰ %
:|


آمار عجیب ...

تاریخبازدید کنندهنمایش صفحهرشد
دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵۳۷۰ نفر۴۰۷ بازدید۱۱۷۱.۸۸ %

بازدید امروز
۴۰۸


! ( O_o )



اینم از رکورد بازدید جغدای بلاگ اسکای !!! :


http://www.blogsky.com/دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ @ ۰۵:۱۵
http://www.blogsky.com/دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ @ ۰۴:۵۵
http://www.blogsky.com/دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ @ ۰۴:۲۳
http://www.blogsky.com/دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ @ ۰۴:۰۰
http://www.blogsky.com/دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ @ ۰۳:۴۹
http://www.blogsky.com/دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ @ ۰۳:۴۳
http://www.blogsky.com/دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ @ ۰۳:۴۰
http://www.blogsky.com/دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ @ ۰۳:۱۳

سیستم آمار بلاگ اسکای

دچار بحرانه !

همین ...

 

برای گریستن ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جالبه ...

همه میخواستن پست مربوط به نظر سنجیو پر کنن ... ولی فقط یه نفر این کارو کرده ! D:


ازت ممنونم 

لطفتو یادم میمونه ...



خدا بده برکت !!!

تعداد ورودی روزانه از موتورهای جستجو
تاریختعداد ورودی
دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵۲
یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۵۶
شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵۲
جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵۰
پنج‌شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵۱
چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵۰
سه‌شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵۰

گویا تفریح در ایام امتحانات ، یک امر الزامی { است } !

تفریح رفتن   جز علایق خانوادگی ما بوده و هست ! 

دو ساله این علاقه و همراه شدن با خانواده درست می افته تو ایام امتحانات و یک روز قبل تر امتحان مسیله دار من !!

پارسال روز قبل امتحان فلسفه و منطق نوبت دوم نهایی سر از یه تفرجگاه  محبوب در آوردیم :\

و من به دلیل اینکه چند روز قبل خانواده رو همراهی نکرده بودم ، تو حضیض گیر کرده نباید مقاومت می کردم !

از شما چه پنهون که یازده شب رسیدیم خونه ! ماشینمون خراب شده بود ... (  حالا هی شما بگین خوش شانسی D: )

شبش فقط دو ساعت خوابیدم و دو فصل از فلسفه م موند ...

هر چی اشتباه داشتم یا کم نوشته بودم مال فلسفه بود ...

۱۷.۵ شدم ( -_- )


و امروز باز تاریخ تکرار شد ...

فردا امتحان علوم اجتماعی دارم ... 

و امروز رفته بودیم تفریح 

می تونستم نرم ولی احساس کردم « برام لازمه »

همه کتابامم با خودم بردم و خب یکم ادبیاتم تونستم بخونم

مناسبت تفریح رفتنمونم « هفته معلم » بود !!! :|

ما میزبان بودیم و معاون پدرم و زن و بچه ش مهمان ...

تیپم منهای جورابای مشکی ریونم تماما قهوه ای  نسبتا تیره بود

کفشام اسپورت قرمز ... D;

روسریم قهوه ای روشن طرح دار بود با مدل لبنانی 

طبق علایق همیشگیم رفتار کردم

از این بابت راضی ام

_______________________________________

قهوه ای بهترین رنگیه که بهم میاد ولی گرایش خودم بیشتر به طرف رنگای تیره ست

از بابام پرسیدم : « رنگ روشن بیشتر بهم میاد یا تیره ؟ »

جواب داد : « روشن »

وقتی از عکس العملم مطمین شد اضافه کرد : « نارنجی بیشتر بهت میاد ... نارنجی و آبی »

کسی جزییات انشای من محور سوم راهنماییمو یادش میاد ؟ « !

« بیشتر لباس هایم نارنجی است و بهترین رنگی که به من می آید ، آبی ... »

اون موقع چقدر از خودم شناخت داشتم D:





وقتی همه خواب بودن ... !!!

.

.

.

 عکسمو گذاشتم رو  آواتار تلگرام D: 


یه سوال فنی ...

... چقدر احتمال داره بعد حذف یه وبلاگ ٬ شناسنامه مدیرش همچنان بمونه ?


_ و اما جواب قانع کننده خودم : 

 « چه اهمیتی داره ? »

رکورد ...

.

.

.

 امشب دیگه رکورد شکسته شد

شدن سیزده تا ...

یه عدد { نحس } !

______________________________________

کسی بودجه بندی علوم اجتماعی رو داره ?

حوصله خوندنشو ندارم ...

جواب گله یکی از دوستان ...

یکی از دوستان امروز برای بار دوم گله کرد که : وبلاگت خیلی بی نظم شده !  

قبلا که مطالبو میخوندم خیلی راضی بودم

الان خیلی بد شده ...

از لحن انتقاد کردنش خنده م گرفت ! 

گفتم خب ایراداشو بگو برم رفع کنم  !

ولی اگه منظورت فونت مطالبه که علتش محدودیتای گوشیه و جدیدا [ با لپتاپ ] تغییرش دادم 

گفت : اون پستای رمز دار چی ان ؟ 

پرسیدم : خودت چی فکر می کنی ؟!

گفت : چیزایی ان که دوست نداری ما بدونیم ... ( لحنت به طرز جالبی گله آمیز بود ! )

و حالا گله من !!!

چرا با وجود اینکه موضوع چند تا از پستای وب هستی تا حالا نکردی  حداقل یه دونه نظر ارسال کنی ... خوشحال میشم دلیل اصلیشو بدونم D;

و اما به خاطر توجهت ممنونم !

و به افتخار دوستی پنج ساله مون ، 

چند تا از پستای رمز دار وبلاگو ثبت موقت می کنم و دو _ سه تا از پستای رمز دار اخیرم _ با اینکه دوست ندارم _ از حالت رمز دار خارج می کنم تا بدونی 《 همیشه هدف از پنهون کاری ، یه چیز خاص یا نگران کننده نیست 》 ! ؛)

در اسرع وقت ، مشکل فونت وبلاگم حل می کنم

نبینم دیگه دلخور باشین !!!

و اگه میخواین دیگه تظاهر به گله مندی نکنم دقت کنید که تو قسمت ارسال نظر ، اصلا لازم نیست ایمیل وارد کنید ! ؛)


____________________________________________

گاهی سکوت دوست معجزه می کند ...

و تو می فهمی همیشه " بودن " در " فریاد " نیست !





______________________________________________________

پی نوشت موقتی :

( به دوستم بانو )

سلام دوست من ! شرمنده از اینکه قسمت نشد ارتباط مستمر داشته باشیم

حقیقتش فعلا به وای فای دسترسی ندارم ...

ولی امیدوارم بعد کنکور که محدودیتای خواسته یا ناخواسته پیش رو برداشته شد ، بتونم بیشتر باهات آشنا شم و شرمنده م از اینکه جوابتو اینجا میدم (  آدرس وبتو زدم باز نکرد _ و  متاسفانه ایراد از حافظه بنده ست ! _ )


 عذر خواهم  ...


سحرم کشیده خنجر ...

.

.

.

که چرا شبت نکشته ست ؟!

حرف های نگفته من با رمز ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دستمال کاغذی های مچاله شده ...

.

.

.

بزرگترین تضادی که این روزا تو اتاقم دیده میشه ...

و من هر روز ،

آب میشم و می چکم !

_____________________________

نجمه برات عکس فرستادم 

تلگرامتو چک کن ...



تو همانی که دلم لک زده لبخندش را ...


براش فرستادم : 


« تو همانی که دلم لک زده لبخندش را


او که هرگز نتوان یافت همانندش را 


منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد 


غزل و عاطفه و روح هنرمندش را 


از رقیبان کمین کرده عقب می ماند


هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را 


مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر


هر که تعریف کند خواب خوشایندش را


مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد


مادرم تاب ندارد غم فرزندش را 


عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو


به تو اصرار نکرده است فرایندش را 


قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت


مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را 


حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید 


بفرستند رفیقان به تو این بندش را : 


منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر


لای موهای تو گم کرد خداوندش را »


کاظم بهمنی


جواب داد :


« منم آن ترک که گویم همه جا ورد زبان

که درین کون و مکان ، هیچ ندیدم همانندش را

من برایت همه چی را فراهم کردم ... ( :| )

یک کمی مایه خوشبختی ؛ دگر هیچ که ترفندش را !

... ( = سانسور _ شخصی  )

... ( = سانسور _ شخصی  )

من شدم شهره شهرم که بگویم اینک

که هر آن چه نوشتم ، جفنگ است برایندش را »


به این میگن بداهه !!!   

دعا برای کنکوریای ارشد ...

سلام ...

لطفا واسه  کسایی که امروز کنکور دارنم دعا کنید ...

عذری برای ...

مهری پیام داد پیغامتو رسوند ...

خب تو که خبر نداری !

باور کن هنوز لباسای بیرونم تنمه ... و تا الان شامو به تاخیر انداختیم

تا ساعت ده _ ده و نیم منتظر شدیم تا از طرف برادرت خبردار شیم ...

اما نشد و تو نمیدونی. چه فکرایی به ذهنمون رسید !!!

من میدونم بخاطر نیومدنم چه حسی داشتی ...

ولی تو تنها نبودی ! مهری و اینام پیشت بودن ؛

ولی من اینجا منتظر بودم ...

بعدا جزئیاتو برات شرح میدم


____________________________


اینو بدون که :

امشب یکی از بدترین شبایی بود که گذشت ...

درست به همون اندازه سه سال پیش که دیر رسیدیم ... 

هه قرار بود منم از تو و برادرت گله کنم !

 اما شاید این حقو نداشته باشم 

ولی بازم تاکید میکنم که « سعی خودمو کردم » ...

با این همه ، اصل موضوع هیچ تغییری نمیکنه 

و من ،

در آینده این اتفاق ناخواسته رو جبران میکنم

.

.

.

دوست عزیزم ؛

آغاز زندگی مشترکت مبارک ... 


____________________________________________________________

نمیدونم ...

م  شاید شانس وجود داشته باشه و من ازش بی نصیب باشم !!!

مراسم ...

ـ اگه چیزی خریدم بت نمیدم !

ـ نده ؛ به تکتم میگم واسم بخره ... 

.

.

.

تکتم بگم چیکار نشی ... 

در عرض یه روز زدی شیوه تربیتی ( ! ) ما رو نابود کردی > ! 

... ( اینم نتیجه گیری از جنبه منفی   )

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوشحالم  ...

نه بخاطر اینکه  دارم کیک و بستنی میخورم !! (  )

بخاطر اینکه قراره ساعت هشت بریم مراسم  فاطیما ... 

ولی خب مردای خونه از دیروز صبح غایبن ...

 امیرعلی هم امروز ظهر از مسابقات برگشت ...

.

.

.

بیخیال همه چی ... واسه مراسم چی بپوشم !؟ 


اگه یه روز فرصت برگشت داشته باشم ...

.

.

.

دوست دارم برگردم به تاریخ  « 13 . 2 . 94 »

همون روز آشناییم با نجمه ؛

اون روزا اوج رضایت و خشنودی از خودم بود ...

اون موقع حتی سابقه وسواسم نداشتم !

یعنی درست 367 روز پیش ...


وقتی در مورد تاریخ آشناییمون ازش سوال پرسیدم جواب داد : 

_ روز آشناییمون 13 . 2 . 94 چهارشنبه ظهر ساعت نزدیکای نمیدونم سه بود یا چهار تو تالار ارشاد و دقیقا این روز فردا یا پس فرداست ... 

_ !



 ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ 


برادرم رسول فردا صبح مرخص میشه

دختر خاله م دیشب پیش من و محمد مهدی موند

پسر خاله مم مادرمو همراهی کرد ...

... دست جفتشون درد نکنه ... از همینجا ممنون 




ساده ؛ اما زیبا ! ... ( توضیح اینکه : کلمه « ساده » عنوان پست ، دارای ایهامه ... )

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز 

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم ... 

من می گریستم به اینکه : 

 حتی او هم ... 

محبت مرا از سادگی ام می پندارد ! 



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حالا که تغییرات بوجود اومده در من ـ ظاهر و باطن ـ همش به من القا می کنن که « بیش از اندازه تغییر کردم » ،

حالا که دیگه صبوری قبلو ندارم ... قاطعیت قبلو ندارم

مثل همیشه سرخوش  نیستم و خیلی زود ، خوشحالیم محو میشه

و تغییرات ریز اما مهم دیگه که

 دوست ندارم به زبون بیارمشون و ناباورانه تلقی بشن ... 

میخوام از فرصت استفاده کنم و بعضی از اخلاقیات یا سیاستای اشتباه و ناخواسته زندگیمو بذارم کنار ...

میخوام نصیحتای دوستانه اطرافیانمو جدی بگیرم

و در راس اونا اینکه :


« دیر تر اعتماد کنم »


و شکامو گاهی بروز بدم ... خب چه اشکالی داره ؟ هر چند ... رفتارم در این مورد ، از آخرین قراری که با خودم گذاشتم تا الان ، به آرامش و رشد خودم کمک کرده بود ...

 و البته از گمان بد جلوگیری می کرد !!! 

خب کی میتونه با دیدن رفتارای ظاهری کسی ، بتونه علت کنش ها شو درک کنه و به فراست ، دریافت ... !!

مثلا بفهمه طرف مقابلش یه دوره شکاکی و حساسیتو قبلا پشت سر گذاشته و به جایی رسیده که فهمیده صحبت کردن با بیشتر آدمای اطرافش و کلا ارتباط داشتن باهاشون مصداق همون « فریاد در گوش های کره » ... 

.

.

.

میخوام  بیشتر از غرورم محافظت کنم 

باشد که بفهمند ما هم ... !!!



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


آدرس پایین ، آدرس قدیمی ترین وبلاگمه

 و متن اول پستو از اونجا کپی گرفتم :

آدرسو زیاد جدی نگیرین ! مولتی یوزر فرومم بود ... زهرا  ! تو مطمئنا از همه بیشتر یادته ... )

Tard-Shodeh.blogfa.com

.

.

.

I want to Back ...  

« پسره پر رو ... ! » / از نوشته های سه سال پیشم ... وقتی 14 ساله بودم /

پسره پر رو...!


همین الان یه پسر پر رو رو سر جاش نشوندیم با زهرا دوستم!!!

به زهرا گفتم جوابشو نده ولی بدجور مزاحم شده بود

گفتم بهش بگو اسمم مسعوده...اینجوری میزنی تو ذوقش!

گفت باشه اگه اصرار کرد میگم

اونم اصرار کرد!

نتیجه شم دید


عجب دوره زمونه ای شده ها؛

همه میخوان سوء استفاده کنن...

خدا بخیر کنه جوونای ممکلتو ؛

وقتی نوجووناش اینطوری ان...


_________________________________________


از نوشته های اولین وبلاگ دست نوشته م ... ( سومین وبلاگم )

این روند کپی ـ پیست ادامه دارد ...

.

.

.

[ امروز اولین امتحان نوبتو دادیم ... ریسک بزرگی بود ! ولی خوب بود ... ]

جریان چیه ?

عبارات جستجو شده در موتورهای جستجو


رتبهعبارتتعداد ورودی
۱مکنونات مکتوب۳

.
.
.

ظاهرا این قسمت تازه اضافه شده ؛
حداقل واسه مکنونات مکتوب !

دعا برای عمل ...

سلام بچه ها

 یکی از بستگانم  تا یک ساعت دیگه عمل جراحی داره

لطفا براش دعا کنید 


______________________________


Trans_Belief@

این آی جدید تلگراممه

اگه در مورد درس نمی پرسید اد کنید 

( شماره امیر علیه )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پی نوشت : 

خدا و شکر عمل موفقیت آمیز بود

حال رسول خوبه

« نجمه » ...

خوش بختی یعنی ...

.

.

.

 دوستی بنام « نج‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍ ‌مه » داشتن ...


این یه تعریف نیست ... تأییده !

اعتراف میکنم که یکی از عوامل موثر بهبود روحیه م  داشتن هم صحبتی این چنینیه 

دیروز سالگرد دوستیمون بود

روزی که آقای توکلی اومده بودو یادتون میاد ؟ 

همون عصر بارونی ... تو سالن ارشاد ... 

آشنایی ما یه اتفاق خوشایند بود ؛ یه موهبت سزاوار شکر ...

... 《 خدایا شکرت 》 !



آزمون چطور بود ?

از صد تا سوال ۳۰ تا نزدم

سوالا شامل دروس زیر :

۳۰ تا عربی  

۲۰ تا ادبیات ...

۲۰ تا تاریخ

۳۰ تا هم دین و زندگی


و تعداد نزده ها :

عربی _ ۵ تا

ادبیات _ ۰

تاریخ معاصر  _ ۱۳:|

دین و زندگی  _ ۱۱ …


بیشتر سوالای عربی [ از بخش منصوبات ]  و ادبیات از سال سوم

و بیشتر سوالای دین و زندگی از دوم طرح شده بودن





هنوز ناخوشم ولی...! D:

.

 دیگه مسیله کم شدن انضباط مطرح نیست ! پس عمرا برم دکتر ... D:


واتس د متر?!

آیم ا تردیشنل هیومن D;


______________

فردا آزمون دارم

لطفا دعا کنید ...


فاطیما خداحافظ !

فاطیما هم بلأخره به آرزوش رسید ...

صبح زنگ زد گفت الان فرودگاهیم ! :|

گفتم چرا قبل رفتن اطلاع ندادی ؟

بهونه آورد که : خودمون دیشب فهمیدیم و ساعت دوازده و نیم شب میخواستم  بهت زنگ بزنم گفتم حتما خوابین ...

بعدم من جریان مسمومیتمو گفتم  ...

که اون موقع و حتی بعد تر از اونم بیدار بودم!! 

...  وقت خداحافظی گفت برام دعا میکنه 

با آرزوی دوباره سلامتی و اوقات خیلی خوش ،

فاطیما! 

تا هفت روز دیگه خدانگهدارت ...


مسمومیت ... :|

.

.

.

مسموم شدم

پاشین بیاین عیادتم 

… حنا منتظره !



___________________________________


امروز المپیاد زبان بود و خیلیا نیومده بودن

هشت تا از پنجاه تا اشتباه دارم و بیشتر سوالای ریدینگو نرسیدم بخونم ... و بزنم

شایدبزودی  یه نقد کوتاه قرار دادم

حال جسمانی فعلی = نا مساعد

من …

سلام !

گویا بعضی از دوستان بخاطر غیبتم ، از بروز شدن دوباره وبلاگ قطع امید کردن ! شایدم مشغول کارایی مثل درس خوندن هستن ! D;

خب شرمنده از اینکه یه مدت نبودم ... چند وقت گه نت نداشتم ( جا داره بدونید پست مربوط به آمار وبلاگ رو  از کافی نت نوشتم ! )

و بعدم مشکلاتی مثل افتادن گوشی بنده تو آب و …

( هرچند بعضی از دوستان خودشونم جوابگو نبودن )


و اما جریان این پست !

 این یه نظر سنجیه و مثل بیشتر برچسب های وبلاگ ، بر محوریت متکبر ترین ضمیر شخصی ! ( = من )

و خواسته ای که از دوستان دارم :

لطفا به این چند تا سوال  ، جواب بدین :

۱. بارز ترین خصوصیت ظاهری من ? ( منظورم خصوصیت اخلاقی ایه که با دیدن ظاهرم برداشت میشه )

۲. بارز ترین خصوصیت درونی من ? 

۳. تکیه کلام/ تکیه کلام ها م ?

۴. شعارم ? !

۵. توصیه ت به من ?

۶. شغل ، رشته و آینده ای که مناسب منه ?

7. منو به یه وسیله یا چیز تشبیه کن ...

و ... همینا !


میدونم بعضیاتون چقدر شوخ طبع هستید !

 پس لطفا جدی و مثل همیشه صادقانه جواب بدید

_ حتی شده بی نام و نشون ! _

پیشاپیش ازتون ممنونم


مخاطبان :

فرزانه _ فاطمه _ سوبر _ فاطیما _ زهرا _ اسما _ افسانه و اشخاصی که به اندازه کافی میشناسنم

( البته اینم اضافه کنم : قسمت تکیه کلام از همه چی برام مهم تره D: )


نظرات این پست ، دیر تر از حد معمول تأیید میشه

و خودتون دلیلشو میدونید D;


و اما هدفم از نوشتن این پست !

نمیدونم ... شاید نوشتنش چندان جالب نباشه یا جواب دادن به سوالای بالا یکمی سخت بنظر برسه اما ...

میخوام ببینم دوستای صمیمیم بعد این همه دوستی ، چقدر ازم شناخت دارن ...

.

.

.

فعلا امر دیگه ای ندارم D:

منتظر نظراتتون هستم


غیرت ? ! D: ( رمز : ؟! )

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

لاجرم از راه واماندند ...

بانگ غوکان ؟

_ می توان نشنید ...

یاوه گویی های جانکاه کلاغان ؟

_ می توان با آن مدارا کرد ...


قصه هایی این چنین در گوش یکدیگر فرو خواندند ؛

لاجرم از راه ، وا ماندند !

دوباره مدرسه ... دوباره معلم و دوباره بچه ها

فردا کلاس ریاضیه

میخوام برم .

بچه ها حتما بعد از تقریبا پنجاه روز بی خبری از دیدنم تعجب خواهند کرد ...

علی الخصوص بخاطر تغییرات ظاهریم


رسول  با تأسف بهم گفت : چرا اینقدر لاغر شدی ...

مامانمم گفت : صورتت چقدر خراب شده 


هه انگار خواب صبح بهم نمیسازه !

شایدم یه روزه { خراب } شدم و لاغر ...


اما این بهترین حالتیه که میتونم داشته باشم

... به بچه ها حق میدم !


دیگه هیچ ارزشی ندارم ( رمز : اسم و فامیل کامل مخاطب )

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

… نگید بهتره !

نمیگم نگید! ولی خب اگه اذیتید که بگید و اینکه به من مطلب رو نگید، به یکی دیگه حتما میگید، خب نگید بهتره، و الا خب، بفرمایید


درد متعالی من ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بد شانسی یعنی ...

.

.

.

چیزی که نمیتونم بگم ...


__________________________________

زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید ؛

گفتا ز که نالیم ؟ که از ماست که بر ماست ...

شکسته ست سخت ...

پلنگی

 که ناگه فرو می جهید از بلندای بام ...

         فرو جسته ؛

اما نه روی شکار 

... در کام مرگ !


______________________

# خاک # جان یافته است ...

{ تو } چرا سنگ شدی ؟

سر انجام من ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.