ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دیشب تقریبا همین موقع ها بود که مامانم از منی که تو اتاق رسول درس میخوندم سر زد . مامانم چیزی گفت و من در جواب به شوخی و با لحن خاصی گفتم : اگه بمیرم چی؟
با شنیدن این جمله ، با اینکه قبلا از گرم بودن لوله بخاری اطمینان حاصل کرده بودن مامانم دوباره برگشت و به لوله دست زد ؛ لوله سرد بود !
بابام بخاری رو روی شمعک گذاشت و بعد از باز گذاشتن در و سپرده کاری هایی مبنی بر اینکه برم تو اتاق خودم و بخاری برقی رو روشن کنم رفتن بخوابن . و اما برای هال ، بخاری برقی کوچیکه رو روشن کرده بودن ؛ همونیکه برای کرسی استفاده میشه . گرچه هال خونمون بزرگه و یک طرف اون سراسر پنجره است.
وقتی بابام برای آخرین بار به اتاق اومد گفت بوی گاز میاد و منم به ظن اینکه علتش روشن بودن چند دقیقه ای بخاری بوده نگاه سرسری ای به بخاری کردم و متوجه شدم شمعک روشنه . همونطور که پشت به بخاری بودم ترتیب شمعک رو هم دادم و با گفتن جمله هایی مثل « شما خیالتون راحت باشه ، بخوابید » و اینکه « من حالا حالاها قصد خوابیدن ندارم » ( منظورم اشاره به خوابیدن بعد از بیرون رفتن بوی گاز بود ) بابامو به خوابیدن راضی کردم...
و اما قبل از اون به خاطر احساس سرما روی میز رفته و درز چند سانتی متری پنجره بزرگ اتاقو بستم.
تا وقتی بیدار بودم چند بار از اتاق بیرون رفتم و هر بار که به اتاق برگشتم بوی گازو حس کردم ولی چون دلیلی جز حدس اولیه م وجود نداشت با خودم گفتم که احتمالا بوی گاز تو اتاق حبس شده . و از اونجا که ذهنم درگیر درس و چیزای دیگه بود دیگه اعتنایی نکردم و بار آخر هم به تبع دفعات قبل ، در اتاقو بستم .
تقریبا نصفه های شب بود که احساس کوفته شدن شکم و حالت تهوع بهم دست داد و وقتی این حالت ادامه دار شد با خودم گفتم که احتمالا بخاطر شام و غذای بیرونه که چند دقیقه قبل هم ازش خورده بودم .
بنابر این بازم اعتنایی نکردم (!)
و نهایتا نزدیکای صبح روی یکی از کتابام خوابم برد ...
.
.
.
صبح با صدای مامانم که میگفت : « چرا شیر گازو نبستی؟؟ » بیدار شدم.
قبل از اون _ طبق چیزایی که بعدا تعریف کرد_ چند بار صدام زده بود ....
.
.
بله این دفعه هم مثل قضیه بخاری بدون دو دکش سال آخر دبیرستان خطر رفع شده بود و زمان گرفتن درس بود .
آخه پارسال سمانه هم همینجوری ........ .
وقتی پشت تلفن به شوخی به همسرم گفتم « شانست نگرفت! » ، عصبانی شد و کلی دعوام کرد و در آخر با دلخوری گفت که به بابام بگم « بادمجونو ()یه بار سرما میزنه » !
.
.
به نظرتون علت نشتی گاز بعد از اونهمه محکم کاری چی بود ؟
بله!علتش ناقص خاموش کردن شمعک بود!
درسته شمعک کوچیکه...ولی در عوض ذره ای راه برای تهویه وجود نداشت.
شاید در ظاهر شوخی بنظر برسه!ولی من واقعا دچار مسمومیت شده بودم!