ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
امروز ظهر از یازده تا دو فاطیما از بس زنگ زده بود گوشی خودم و خودشو پکونده بود ! تا اینکه آخرین بار جواب دادم و گفت : قرار نبود اگه تنها بودم بیای اینجا درس بخونیم !؟ من که تازه حافظه م به کار افتاده بود گفتم چرا ... و تا یک ساعت بعد خونه شون بودم.
تازه نشسته بودیم که گفت : « گوشیمو میدی بالا سرته ؟ »
تا اینو گفت به پشت سرم نگاه کردم و از دیدن گوشی جدیدش(!) که یه نوکیای ساده با جلد قرمز بود جا خوردم !
با حالتی شبیه بُهت برگشتم بهش نگاه کردم که زد زیر خنده !
با خنده پرسبدم : « گوشی خودتو چیکار کردی ؟! »
با اعتماد به نفس عجیبی گفت : جمعش کردم ... میخوام درس بخونم! :)
.
.
.
فاطیما است دیگر !
میخواد کنکور انسانی بده امسال !
میخواد بعد سه سال ادامه تحصیل بده :)
.
.
ایول نداره عایا ؟:)