مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

در کتابخانه ...

امروز وقتی آقای طباطبایی کنترل پنلشو باز کرد تا کتابا رو برام ثبت کنه

به فاطیما گفتم : تو نبین ! D: ( دلیلشم اینکه قبل من مشخصات اونو باز کرده بود و من با دیدن عکس مظلومش تو دلم خندیده بودم ! )

طباطبایی ازم پرسید : « عکس خودتونه ؟ »

گفتم : « بله »

یادم نیست بعدش چی گفت ...

محض ارضای کنجکاوی اون لحظه م ازش پرسیدم : « تغییر کردم ؟ »

تأیید کرد : « بله ... عکس جدید نیاوردین ؟! »

گفتم : « چهار ساله مدرسه عکس جدید ازم نخواسته ( ! ) » 

بعدم به عنوان حسن ختام بحث ( ! ) با ملاحظه و بدون مخاطب گفتم : « عکس سیزده سالگیمه ... » 

دیگه روم نشد بگم عکس شناسنامه مم همینه !! D`:

.

.

.

حرفش برام جالب بود ...

اولش فکر کردم شاید بخاطر رنگای روشنی که امروز پوشیده بودم اینطور بنظر می رسید ! که دیدم فاطیما گفت : « عکس بچگیته D: )

در کل راجب خودم نظری ندارم ( - _ - ) 

وقتی رفتیم کفشامونو بپوشیم تو یه لحظه آقای علومی _ دبیر فیزیک اول دبیرستانم _ با لباسای « متفاوت » بیرونم منو دید ( « اوه » ! )

وقتی جواب سلاممو داد مشخص بود چقدر تعجب کرده ...

.

.

.

بنابر این با ایشون ، 

امروز تو کتابخونه سه نفر از دیدنم تعجب کردن 

( خودم دوبار از تیپم خنده م گرفت ... D: 

به جز شلوار لی تیره و کفشام ، به طور غیر ارادی ای همه لباسام نقش ترمه داشتن ( و من همین الان متوجه شدم ! ) 

مانتوم بنفش کمرنگ با نقای ریز زرد و قرمز و بنفش ترمه _ سوغاتی شاه عبد العظیم ( مطابق سلیقه پدر )

روسریم لجنی بی حال با نقشای کوچیک و بزرگ ترمه و گل نارنجی _ سوغاتی مادرم از کربلا

چادرمم چادر ساده ی منقش شده به ترمه _ سوغاتی مادر ؛ از کربلا ...

کفشامم سفید نقش دار طبی ( همون کفشای دوست داشتنی ای که دیروز تو مدرسه پوشیده بودم ) _ مطابق سلیقه خاله محترم

شلوارمم تیره آبی ...

مدل روسریمم لبنانی


با





جالبه ...

همه میخواستن پست مربوط به نظر سنجیو پر کنن ... ولی فقط یه نفر این کارو کرده ! D:


ازت ممنونم 

لطفتو یادم میمونه ...



من …

سلام !

گویا بعضی از دوستان بخاطر غیبتم ، از بروز شدن دوباره وبلاگ قطع امید کردن ! شایدم مشغول کارایی مثل درس خوندن هستن ! D;

خب شرمنده از اینکه یه مدت نبودم ... چند وقت گه نت نداشتم ( جا داره بدونید پست مربوط به آمار وبلاگ رو  از کافی نت نوشتم ! )

و بعدم مشکلاتی مثل افتادن گوشی بنده تو آب و …

( هرچند بعضی از دوستان خودشونم جوابگو نبودن )


و اما جریان این پست !

 این یه نظر سنجیه و مثل بیشتر برچسب های وبلاگ ، بر محوریت متکبر ترین ضمیر شخصی ! ( = من )

و خواسته ای که از دوستان دارم :

لطفا به این چند تا سوال  ، جواب بدین :

۱. بارز ترین خصوصیت ظاهری من ? ( منظورم خصوصیت اخلاقی ایه که با دیدن ظاهرم برداشت میشه )

۲. بارز ترین خصوصیت درونی من ? 

۳. تکیه کلام/ تکیه کلام ها م ?

۴. شعارم ? !

۵. توصیه ت به من ?

۶. شغل ، رشته و آینده ای که مناسب منه ?

7. منو به یه وسیله یا چیز تشبیه کن ...

و ... همینا !


میدونم بعضیاتون چقدر شوخ طبع هستید !

 پس لطفا جدی و مثل همیشه صادقانه جواب بدید

_ حتی شده بی نام و نشون ! _

پیشاپیش ازتون ممنونم


مخاطبان :

فرزانه _ فاطمه _ سوبر _ فاطیما _ زهرا _ اسما _ افسانه و اشخاصی که به اندازه کافی میشناسنم

( البته اینم اضافه کنم : قسمت تکیه کلام از همه چی برام مهم تره D: )


نظرات این پست ، دیر تر از حد معمول تأیید میشه

و خودتون دلیلشو میدونید D;


و اما هدفم از نوشتن این پست !

نمیدونم ... شاید نوشتنش چندان جالب نباشه یا جواب دادن به سوالای بالا یکمی سخت بنظر برسه اما ...

میخوام ببینم دوستای صمیمیم بعد این همه دوستی ، چقدر ازم شناخت دارن ...

.

.

.

فعلا امر دیگه ای ندارم D:

منتظر نظراتتون هستم


لاغر شدی ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

صدات قشنگ شده ! :|

فاطیما دوباره با اومدنش غافلگیرم کرد  (  )

وقتی داشتم تعارف میکردم بریم سر میز بشینیم گفت :《 صدات قشنگ شده ! 》

زدم زیر خنده ! 

گفت خنده هات بامزه و قشنگ تر شده 

.

.

.

دفعه قبلم که صدام گرفته بود همکلاسیم آرزو کرد : 《 کاش همیشه صدات اینجوری بود ! 》 :|

فکر کنم بهتره برم حنجره مو عمل کنم 

خودم از صدام راضی ام ... هرچند پشت تلفن و وقت ضبط کردن تغییر میکنه و به نظرم  اصلا خوب نیست ! ( = صداقت   )

اینم بگم که ناگفته نمونه ...

 بنده سرماخوردگی الانمو مدیون خیرخواهی شوهر خاله و پدربزرگم هستم ( = پارادوکس   )