ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
.
.
فردا سومین جلسه آموزشیمه!
البته مربیم یا میگه خودت بکش
یا میگه من میکشم تو خودت نکته هاشو بگیر ( ینی حتی انتظار داره تغییر فشار دستشم موقع کشیدن بفهمم!)
راستی فاطمه هم باهام میاد! و کلاسمون تقریبا خصوصی هستش
این هفته فاطمه رو سه بار دیدم و جالبه بعد از سه چهار سال گذشته از دوره مدرسه ما باز با هم تو پیاده رو ها قدم میزنیم! در حالی که جفتمون هم بزرگتر شدیم و هم تغییر کردیم ...
دیروزم کلاس بودیم
مربیمون رفته بود و من و فاطمه همونجا داشتیم نقاشیامونو بهتر میکردیم
من رنگ روغنم و فاطمه آبرنگ
همینجور نشسته بودیم که دیدم فاطمه داره میخنده
گفتم چی شده!؟
گفت این نقاشیو قرار بود تکمیل کنم تو تولدت بهت بدم! خندم گرفت و گفتم : آخه تو که تولدمم سه روز بعدش یادت اومده میخواستی کادو بدی بهم!؟ اصلا اینکه فقط دو تا گلشو رنگ کرده بودی!
که دیدم جدی شد و گفت : آخه دیگه وقت نکردم نقاشی رو کامل کنم
و طفلک حقم داشت آخه همون چند تا گلم طبق آموزشی قبلیش طول کشیده بود:))
ولی وقتی چند دقیقه بعد نقاشیش تکمیل شد روشو مایل کرد به طرف راستش و نقاشیو به طرف من که طرف چپش نشسته بودم گرفت و با خنده گفت : بیا اینم هدیه تولدت!!
منم یکم اول مکث کردم که فک کنه میخوام واقعا اولین کار تکمیل شده شو ازش بگیرم!گفتم رحم میکنم بهت و میذارم اولین کارتو نگه داری! :)
و بدین ترتیب قراره طبق قراردادی که هنوز خودش خبر نداره وقتی حرفه ای شد یه نقاشی خیلی خوچکل اونم بخاطر حرفی که خودش زده بود ازش بگیرم ... :))
بهههله مگه نمیگن دست به مهره حرکته !؟اینم همونه!
.
.
.
فاطمه بود:/
وجدانا بعد از شهریور پارسال دیگه هیچ نظری ازش دیدید؟!!
آخرین اسمی که باهاش نظر گذاشت «فاجعه»بود:|
_ و این نشان از نوع تفکرش راجع به نتیجه کنکورش داشت! _
بله ؛
این " فاجعه زیبا " !
خب ...
بیشتر از یه سال ،
از اون روزایی که
وقتی کنار هم بودیم و کسی از ازدواجش حرف میزد
و تو خطاب به من می گفتی :" فقط من و تو موندیم ! " گذشت ...
و حالا !
بعد از حدود یازده ماه
از پیچیدن خبر ازدواج من
تو هم ازدواج کردی !
و با بله گفتنت
یه رویداد یهویی رو رقم زدی ...
.
.
# فاجعه خانم ! _ فاطمه جان _
[ پِیوَندِت مُبارَک ! ]
امیدوارم تا زمانی که " # می رود " ! D:
در کنار هم ، با خوشی و شادکامی زندگی کنید
و در پناه خدا باشید
# با آرزوی خوشبختی و سعادت
یه روز وقتی داشتم میرفتم کلاس ، فاطمه جلوم سبز شد ! بعد از سلام و احوال پرسی با خنده و به شوخی گفت : « تقصیر توئه ! »
منم که مثل همیشه از همه جا بی خبر ! با خنده رویی علتو پرسیدم ؛
جواب داد : « دیروز رفتم وبلاگت ... » « کل وبلاگتو خوندم !! »
بعدم دلیل تهمتشو ( ! ) باز کرد :| هرچند خودم منظورشو فهمیدم !
... خب ظاهرا بازدیدد از وبلاگ ـ بعد از سه ماه که اینترنت و آدرس وب در اختیارش بود :| ـ خیلی وقتشو گرفته ! و نتونسته در حد رضایت از پس برنامه ش بر بیاد
و من بدون اینکه بخوام ! بطور غیر مستقیم مانع درس خوندنش شدم D:
یکی نیست بگه : خب عزیز من تأثیر « ـــ » نگیر !!! #
.
.
.
# ( فکر کنم گروه خونیم اوی منفی باشه (
) )
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیروز داشت شرایط امتیاز آور گزینش دانشگاهو برا هر دومون میخوند که رسید به گزینه « دوستان خوب و مناسب » ... گفت : « اوه ؛ رد شدم رفت دیگه ! »
تو جواب گفتم : « ولی من که قبولم<! »
گفت « آره دیگه ؛ شما نمره خوبی میگری ... »
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه یادته بعد از کلاس آقای دلاور حسین زاده ( تقویتی زبان فارسی ) جلوی خانم حسینی تبار و ناظم و معاون به ضرر خودت ! چه تیکه ای به من انداختی ؟ خواستم بگم تا اثبات حرفت زیاد وقت نداری !
ببینیم چیکار میکنی ...