ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دست بر گونه من کوفت به قصد سیلی
_چو حریری بر سنگ_
که ورا باور نیست
کآدم بی سر و پایی چو من عاشق شده است
کز همه کِبر و منیّت یا عُجب
مَخلَصی یافته ، فارق شده است.
بعد از آن رفت و همه هوش مرا
جمع بر پیرهَنَش با خود برد
دسته گل های
مینای مرا
سردی تیر نگاهش افسرد.
دست بر گونه خود میمالم :
باورم نیست که او
در تهوّر و جسارت
و چنین گستاخی
علم آموخته ، حاذق شده است.
یارب این خاطی
اکنون به نیاز ،
خواهشی داشته از درگاهت
که اگر مصلحت است
این بت سرکش را
روزی اش کن بر من !
کاین من ِ بی سر و پای ِ سراپا تقصیر
که کنون از همه جا درمانده
این چنین بیچاره
از پی وصل آهوی غزال ،
دست بر دامن رازق شده است.
#ح
۹۹/۲/۶
۴:۳۴٬