ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
رسول پشت در بود ...
درو که براش باز کردم خودم سریع برگشتم تو اتاق
اول سراغ مامان و بابا رو گرفت بعد رفت سمت تلفن که تو اتاق خودشه ...
به بابامون زنگ زده بود و با مامان کار داشت ...
ولی ظاهرا به مقصودش نرسید
وقتی تو آشپزخونه بود تلفن زنگ زد
به من گفت گوشی رو بردارم
منم گفتم : « با من کار ندارن »
دوباره گفت :« بردار مامانه »
گفتم :« خودت بردار »
_ « بردااار »
_ « باش تا بردارم ... :| »
چند ثانیه بعد ، وقتی داشت میرفت گوشی رو برداره ، تلفن قطع شد !
با تمسخر بهش خندیدم
.
.
.
کارش که تموم شد رفت
... تلفن دوباره زنگ خورد ؛
با اینکه سریع قطع شد ، رفتم ببینم کیه ...
.
.
.
حدس بزن چی شد !!!
شماره رسول رو صفحه تلفن بود :|