مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

در نبود مامان ...

ساعت هشت با هراس ! از خواب پاشدم

انتظار داشتم وقتی میرم توهال ببینم امیرعلی تا الان خواب مونده و نرفته مدرسه ! ولی وقتی رسولو کنار بخاری دیدم خیالم راحت شد ...

گفت : « دیر رفت مدرسه »

هیچ سرزنشی هم نکرد !

گفتم : « تو چرا نرفتی دانشگاه ؟ »

جواب داد : « هنوز مونده ... »


( سرپرست خوبیه ! و هوای همه چیزو داره ...

تا الانم شایستگیشو به نحو احسن نشون داده )


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فاطیما _ این کمک دست متواضع بدون منت !  _ رفته مشهد

گفته بود « پس فردا » ( یعنی امروز ) دوباره میاد ( بدون اینکه حتی ازش بخوام D: )

دیشب زنگ زده بود و از امیرعلی سراغ منو گرفته بود ... شاید از نزدیکای حرم زنگ زده بود و میخواست از راه دور سلام بدم ، شایدم میخواست قرار امروزمونو کنسل کنه !

ولی من نتونستم بش زنگ بزنم آخه گوشیم خاموش شده بود _ شارژرمم دم دست نبود ... بعدم که قاطی مشغله ها فراموشش کردم :|

فکر کنم باید برم شماره شو حفظ کنم < ! 


دختر خاله م پیام داده بود : « پس فردا ( = امروز ) میام پیشت »

امروز صبح کلاس داشته [ تدریس _ زبان ] ...  ( = تبلیغ  )

قراره بعدش بیاد اینجا ...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نمیدونم از کجای خونه شروع کنم !

از اتاق نا مرتب خودم ... از جارو زدن راهرو ، آشپزخونه ؟

یا از توده ظرفای کثیف ؟!

.

.

.

مامان جان کجایی که یادت بخیر !