مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

جوجه

زمستان بود اما جوجه ای

سخت می لرزید و می گردید دور خویشتن

جوجه غمگین ، زار و افسرده ولی بی بال و پر

پر برای رفتن اما با دلی بیچاره تر...

واله ، حیران ، جوجه ی بی سر زبان

خنده تقدیر بر او مرزبان ...

آب دیده بر غمش کافی نبود

بر گناه خویش هم راضی نبود

بر غمش مجبور بود و بی سبب محصور بود

لاجرم مأیوس مانده ، از خودش مهجور بود

رفته رفته رخت می بست آن حیات 

زار و خسته ، پیکری بر گور بود

حرف دل من ؛ از زبان فروغ ...

هر دم از آیینه می پرسم ملول :

« چیستم دیگر به چشمت چیستم ؟ »

لیک در آیینه می بینم که « وای » ؛

ذره ای هم زانچه بودم نیستم ...

.

.

.

« فروغ فرخزاد »