مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

یه چی بگم کف کنین؟!

داوطلبای کنکور ۹۶ انسانی  ۲۲۰۰۰نفر بیشتر از کنکور ۹۵ بودن(تا دیروز فکر میکردم فقط ۲۰۰۰نفر بیشترن!)

البته در عوض چیزی درهمین حدود از تعداد ریاضیای امسال کم شده بود


یکی نوشته بود : 

«شما ریاضیا هیچی نزنیدم دولتی قبول میشین!»

یکی دیگه پایینش نوشته بود:

«یکی دو تا تستم بزنیم تهران قبولیم»!



______________________

# پی نوشت :

ینی امسال چه جوریه؟!!

طفلک فاطیما.D:

تناقض

بهم میگه شرط قبولی تو آزمون عملی اینه که اصلا خطا نداشته باشی...

بعد میگه من خودم وقتی بارفیکس میرفتم داور هی میگفت : « ده .. ده .. ده »

خب این تکرار ینی خطا ..

بعد دبیری ورزشم قبول شده بود ...!

عجبا ...

وقتی خدا به داد آدم میرسه!!

احساس میکنم دیشب کار کوچیکی کردم که خوشایند خدا بوده

شاید بخاطر اینکه دست از بحث پیامکی با همسرم برداشتم ... نمیدونم

فقط اینو میدونم که خدا خواست یکی مثل آقای مشاور ، کسیکه دیشب خودم از ناچاری بهش پیام دادم و خواستم انتخاب رشته ای که برام ثبت سیستم کرده بودو طوری که من میخوام تغییر بده ...

امروز صبح زنگ بزنه و بگه چیکارش کنم الان؟همونایی رو بزنم که برام فرستادین؟

گفتم داداشم دیشب تغییر داده ...

گفت هیچی عوض نشده بود که!

تا اینو گفت انگار یخ کردم

حرفش قابل باور بود ولی من مطمئن نبودم !

گفتم برای هنرمم زده

گفت نه هیچی نبود

.

.

تو تماس دوم به بابام گفت اطلاعات جدیدش ثبت نشده بوده

من تغییرش دادم ...

خدا رحم کرد چون 

رشته هایی که زده بود ولی من علاقه ای بهشون نداشتمو حتما قبول میشدم.

و اما امسال غیر فرهنگیان ، رشته ها و دانشگاهای دیگه رو هم زدم

البته تو انتخابشون وسواس عمیقی داشتم

اگه اطلاعاتم همونطور ثبت شده میموند ...

ترجیح میدادم اتفاقات بعدیو پیش بینی نکنم!!

.

.

انگار هنوز تحت تاثیر شوکم 

بنظرتون صدقه بندازم !؟

یا ..

.

.

برم داداشمو دعوا کنم ؟

ینی میشه؟!

سلام خوبین ؟

یه چیزی باعث تعجبم شده اونم اینکه مگه میشه سوالای دفترچه های کنکور باهم فرق کنه؟!

همه جا نوشته یا باید جای سوال عوض شده باشه یا جای گزینه ها و یا هر دو !

ولی چرا سوالای روانشناسی دفترچه A به کل با سوالای دفترچه من ( B ) متفاوته ؟!!



_____________________________________________

# بعدا نوشت ! :|

منتشر کننده گرامی ! وقتی سؤالای کنکور خارج از کشورو به عنوان سؤالات کنکور روی سایت قرار میدی فکر افرادی مثل من رو هم بکن شاید گیج شدم حواسمم نبود ! :/

نیست این پست نظری برای تأیید کردن نداشته کلا از وجودش یادم رفته بود :|



تغییرات به ظاهر کوچک در پذیرش دانشگاه فرهنگیان !

سازمان سنجش طی یک اقدام ناگهانی و غیر منتظره ! [ متعصبانه ! ] شرایط سنی پذیرش دانشگاه فرهنگیانو از ۲۲ سال به ۲۰ سال تغییر داده !

.:: مشاهده اسکرین شات از مطلب منتشر شده ::.


.

.

باور نکردنیه ...


______________________

بخشش لازم نیست !

اعدامش کنید ... 




انتخاب رشته ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شرح ماوقع برای من ، قبل ، حین و بعد از کنکور ! _ پارت اول

قطع به :۱۹ تیرماه ؛ روز تولد رسول ...

من در حالی که دل دردم! تو اتاقم ، روی تخت خوابیدم

یهو اولین خبر اخبار در مورد کنکور بگوشم میرسه و خبر اینکه کنکورم قراره روز بیست و چهارم ماه ، یعنی یک روز بعد از روزی که فکر میکردم … برگزار بشه باعث تعجبم میشه!

با نا باوری میگم : چرا روزای کنکور با هم جا به جا شدن!؟

.

.

.

قطع به ۲۳ تیرماه ؛ روز قبل کنکور 

ظهره ؛ به مامانم میگم شام برنج درست نکنه  و مامانم بعد گفتن این حرف اظهار تعجب میکنه و علتشو میپرسه 

با شنیدن این حرف احساس ناراحتی میکنم که چرا مامانم با شنیدن توصیه خودش به پسرخاله م قاسم که پارسال کنکور داشت باید تعجب کنه!! 

در صورتی که من انتظار دیگه ای داشتم و تو جواب سوالش گفتم : برنج باعث فراموشی نمی شد!؟

و باز هم تعجبی دیگر ما را از عزت خودمان نا امید می کند ! :/

بخاطر بیخوابی پریشب که باعث شد پست ناراحت کننده ای تو وبلاگ ارسال کنم ... حدود ساعت سه یا چهار عصر میخوابم!

و هشت یا نه شب بیدار میشم … :/

ساعت یازده یا دوازده شب تصمیممو مبنی بر "هرگز نخوابیدن تا صبح!"علنی میکنم و قرار میذارم تا ههفت یا نهایتا هشت صبح ، قسمتایی از کتابای دین و زندگی ، عربی ، زبان ، اقتصاد  و البته روانشناسی!! رو بخونم ؛ که اگه احیانا بخوابم ، سر آزمون ضرر بیشتری میکنم و ذهنم طبق تجارب فراوانی که تا به اون لحظه داشتم کارآیی کمتری نسبت به حالت دوم خواهد داشت …

ساعت حدود یک و نیمه و من برای چندمین بار!  یه لحظه وارد تلگرام میشم و یه شخصیت مهم رو آنلاین میبینم … 

از اون جایی که علت آنلاین شدنشو میدونم بهش سلام میکنم …

تا اذان صبح بدون هیچ تمابلی به شب خوش گفتن از اون طرف ، صحبت میکنیم!:/

تا شش و نیم قصد حرکت به سمت مقصد نداشتیم …

صبحانه خوردم ولی هنوز ته دل احساس ضعف داشتم 

مشخص بود خانواده ازم انتظار چندانی ندارن ! و چیزی شبیه "هر چه باداباد " ! در ذهن می پرورانند!

گاج نقره ای به دست سوار ماشین شدم …

لباسام به طور یک دست آبی ؛

شلوار لی ، مانتوی آبی ، مقنعه آبی یادگار مدرسه و... کفشای استخونی طبی که روی هم ترکیب ررضایت بخشی رو می ساختن …

در مورد پوشش روز کنکور با اینکه دامنه انتخابم گسترده نبود میخواستم لباسی انتخاب کنم که تأثیر خوبی روی اعتماد به نفسم داشته باشه …

چادرمم چادر دانشجویی مدل جدید عیدم بود …

وقتی جلوی فرمانداری مستقر شدیم بابام از ماشین پیاده شد و رفت تا کار کوچیکشو انجام بده و برگشت … تو فاصله این رفت و آمد گوشی بابام زنگ خورد و مامانم پشت تلفن گفت : برات ساندویچ درست کردم بیاین بگیرین … اول امتناع کردم و بعد قبول ؛ مشروط به خواست بابا که اگه قبول کرد ، برمیگردیم و خبرشو میدم 

وقتی بابا اومد و در جریان قرار گرفت به سمت خونه حرکت کردیم 

تا اومدیم خیابون خلوتو بپیچیم دیدیم دو نفر دختر و پسر دارن به سمت ایستگاه اتوبوس میدوئن …

بابام سریع حرکت کرد و دم در خونه وایستاد

ساندویچمو از مامانم گرفت … از داخل ماشین بابت بد خلقیم از مامانم معذرت خواستم و التماس دعا دادم

دوباره راه افتادیم و ماشین از جای خودش برای حدود نیم ساعت کنده شد!

تو ایستگاه اتوبوس اون دختر و پسر چند دقیقه پیشو دیدم که منتظر ماشین بودن …

.

.

.

ادامه دارد …


این منم ؛ زامبی

.

.

.

راستشو بخواین خسته تر از چیزی ام که بونم خاطره امروزو بگم!امروز بدشانسیای کوچولو زیاد داشتم …

ولی در کل بد نبود 


فردا که کنکور زبانمم دادم در مورد خاطره نویسی چاره ای خواهم اندیشید!


_______________________

کل دیشبو بیدار بودم 

از ساعت هشت شب دیشب سرم روی بالش آروم نگرفته …

به شکل چشمای زامبی در اومدن …

چشمای  خسته من!

.

.

.

حنّا !

بدنت را در چه راهی فرسودی !؟ 




_____________________________

چون قراره تا فردا صبح بخوابم 

چند تا توصیه به خاطر روز ی که پیش رو دارین …

شام برنج نخورید!

ترشی و کلا چیزای ترش نخورید …

صبحونه کامل بخورید 

نگران نباشید کنکور آسونه 

فردا همین موقع ... ( # هشدار :فقط ۱۹ + بخوانند ! )

.

.

.

سر جلسه کنکورم و دارم سوالای زبانو جواب میدم :/

البته با احتساب زمان های نقصانی 




_____________________

# خدا بخیر بگذرونه …

یکی بیاد اینو توجیه کنه ... :|

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نهایت اعتماد و امید پدرم به من !

یک ساعت پیش بابام اومد و چند تا برگه به هم دوخت خورده داد دستم ...  « پرینت ثبت نام کنکور بود » ...

از طریق مدرسه اطلاعاتمو گرفته بود و من در جریان نبودم !


صفحه آخرو که نگاه کردم جلوی « علاقمندی به شرکت در گزینش پیام نور ، نیمه دولتی وموسسه عالی » نوشته بود : خیر ( خودم به آقای درویش پور گفته بودم ... )

... گفتم : « پیام نورو نزده ... »

بابام با حالتی حاکی از تعجب و ترس ، سریع پرسید : « نزده ؟؟؟ »

با دیدن حالت چهره ش هم تعجب کردم ؛ هم از اینکه می دیدم بابام نظرشو در مورد دانشگاه غیر دولتی ـ اونم خیلی سریع ـ عوض کرده و بروز داده بود خنده م گرفت !

آخه قبلا در برابر شوخی من در مورد رفتن به دانشگاه  پیام نور و آزاد شهر خودمون گفته بود : « از این خبرا نیست ! » و ... " یا دولتی یا هیچ ! "

.

.

.

و این بود اوج « امیدواری » پدرم به من !

موندم با این روحیه ( ! ) چطور بعضی وقتا به من میگه : « تو بالأخره یه چیزی میشی ! »

( با الگو گیری از داستان ادیسون و مادرش :| ... و الکی مثلا من نمیدونم )

.

.

.

حالا کدومو باور کنم ؟ 

.

.

.


اینم اولین عکس یادگاری با موضوعیت « کنکور ... »


[ بعدا قرار میدم ]


خب قبول نشدم سال دیگه جبران میکنم


برای « هیچ » ...

هیچ اشتیاقی به خوندن درسای فردا ندارم

حس میکنم از خیلی از درسا  بیزازم و از دغدغه های جدید خسته ...

_________________________________________

از دختر خاله م پرسیدم : بنطرت رتبه م چند میشه ؟

خیلی فوری و فوتی ! جواب داد : 23000 

پرسیدم : چرا ... ؟

گفت : چون نمیخونی !

گفتم : از کجا میدونی ؟

جواب داد : « چون به چهره ت نمیخوره بخونی »


________________________________________


طی یه جریاناتی از طرف من و به خواست [ مثلا پنهانی ِ :| ] مامانم ، رسول دوباره تصمیم گرفت برام برنامه ریزی کنه

ابن درست شبیه اینه که آب به یخ ، چه جور جوش اومدنو یاد بده !


نمیتونم آینده رو پیش بینی کنم

نمیدونم چی در انتظارمه

ناخواسته شدم بحث اول خانواده ...


برنامه ریزی به سبک رسول :|

بالأخره رسول آقا برام برنامه ریزی کردن 

هر جمعه _ رأس شش صبح _ ریاضی۳ !

اینم از حسن آغاز ما ... :|

کابوس من شروع شد 

حکومت نظامی

حرف آخر اینکه : « پست قبلی رو جدی بگیرید :[ »


انصراف از مسابقه ...

مهرماه بود که ناچار شدم به خاطر مسئله ای ـ و به تحریک یکی از دوستان ناباب  !!! ـ   یک روز غیبت غیر موجه داشته باشم

روز بعدش که رفتم مدرسه ، احضار شدم دفتر ...

پیش خودم فکر میکردم این احضار ، مربوط به غیبت غیر موجهمه و از این بابت مطمئن هم بودم !

ولی ...

وقتی وارد دفتر شدم و سرگردون بودم که پیش کی برم ، خانم باقریان ( مسئول برگزاری مسابقات و دبیر زیست مدرسه ) صدام زد و بی مقدمه گفت : « اسمتو برای فلان مسابقه رد کردیم اداره » ...

اولش تعجب کردم ...

بعد با حالت خنده پرسیدم : « کس دیگه ای بهتر از من نبود !؟ ... آخه با این حافظه !!!؟

 تو راهنمایی هم که شاگردتون بودم ... دیگه خودتون " میدونید " دیگه ! »

ایشونم با چاشنی کردن یه عالمه چیز در مورد محسنات بنده ( !!! ) باعث شدن بنده بیشتر به تواناییم تو این زمینه فکر کنم :|

هرچند از همون اولشم قرار نبود اعتراضی مبنی بر انصراف داشته باشم و فقط بهانه آوردم که « نمیتونم » ... ( و مخصوصا به خاطر کنکور ... )

با این وجود ، اینقدر امروز و فردا کردم که تا امروز نتونستم حواسمو متمرکز این مسابقه کنم و در نتیجه ... بعد از کلی سبک سنگین کردن شرایط ، تصمیم گرفتم علی رغم قسمتی از میل باطنیم ، از مسابقه پیش رو انصراف داده و شرکت تو این دست از مسابقات رو با خواست خودم و به بعد موکول کنم ...

و کلمه « بعد » در این تعریف یعنی ان شاء الله « دانشگاه »  ...

ولی حیف شدا ...

« چهار ماهم با دغدغه رفت ... »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فکر کنم وقت قول گرفتنه ...

آمدم که بروم ...

سلام ؛
قصد داشتم فقط وبلاگو آپدیت کنم و برم ؛  ولی پیغامای تلگرام اومد و ... هرچند همه تا منو دیدن در رفتن ( انگار من جزام دارم !! )
با این وجود سرم به کانال های سرگرمی به قدر کافی  گرم شد ...
و اما امروز دو تا امتحان مستمر ریاضی و زبان داشتیم ... هه مطمئنا خنده داره اگه بگم از همه جا تو لگاریتما هنگ کرده بودم 
طفلک رسول که تا دوی شب بخاطر من بیدار مونده بود و مشکلاتم رو برام توضیح میداد ( چقدر هم ضعف داشتم ... )

البته ضعف حافظه و کارکرد مغزم همه مال کم خوابیه و متاسفانه من « در جریـــــــانم » ( جهل بسیط :| )
( سفارش کردم  یکم کنجد بخرن )

.

.

.

و از احوالات کلی هم اینکه ... مدتیه دوست دارم از مشاورای همیشگیم کمک بگیرم ؛ ولی هیچ کدومشون در دسترس نیستن
و البته آشنایی اونا برای من و مقبولیت من برای اونا مطمئنا دستخوش تغییراتی شده
... (  افسوس )

یه سوال کلی دغدغه روزانه ... اینکه باید چیکار کنم ؟
باید دروس چهارمو پا به پای بقیه بخونم و فعلا قناعت به خرج بدم ، یا اینکه برنامه ناقصمو عملی کنم ؟ که البته این دو هدفه شدن و متزلزل شدن تمرکزی که در مورد وجودش هم جای هزار شک و شبهه ست ... برای من قابل هضم نیست و باز برمیگردم به همون تفکر به ظاهر خرافه گرایانه  خودم که:  « رقابت با اهداف من ناسازگار است »
نمیدونم تا چه حد شانس موفقیت دارم ... .


اینم یه نمونه از برنامه درسی کنکور ما ... ( تقدیمی )

 سلام ؛
این برنامه رو  اواخر شهریور نوشتم ( کل تابستونو در حال برنامه ریزی بودم !!! )
مهر : عربی ( 16 درس ؛  روزی یک درس = وقت مورد نیاز " 16 روز ) + جامعه شناسی ( 18 درس ؛ روزی دو درس = وقت لازمه : 9 روز )
آبان  : ادبیات 2 ( 28 درس ؛ روزی یک درس = 28 روز ) + آرایه ها ( 25 درس ؛ همه 25 درس در 2 روز / در طول ماه و در 30عرض  روز  )
آذر : ادبیات3 ( 27 درس ؛ روزی یک درس = 27 روز ) + اقتصاد ( 170 صفحه ؛ از اول ماه = روزی 5 صفحه)

دی : مرور دروس خوانده شده تا این لحظه  ( در صورت امکان !!! = خیلی بعید بنظر میرسه ...  ) + امتحانات نوبت اول سال چهارم
بهمن : جامعه شناسی2 ( 18 درس ؛ روزی یک درس = 18 روز  ) + روانشناسی ( 4 فصل ؛ 150 صفحه ؛  از اول ماه روزی 5 صفحه )
اسفند :  منطق ( 12 درس ؛ روزی یک درس = 12 روز ) + فلسفه ( 9 درس ؛ روزی یک درس کامل[محدوده : زیاد ] )

فروردین : مرور دروس خوانده شده در ده روز + پیش خوانی ریاضیات ( ریاضی 1 + آمار سال دوم + ریاضی سال سوم + ریاضی چهارم ) + کلاس های تقویتی ( در صورت احساس  نیاز = یک دوره کامل  )
اردیبهشت : دین و زندگی2 ( 16 درس ؛ روزی یک درس = 16 روز ) + دین و زندگی3 ( 16 درس ؛ روزی یک درس = 16 روز )  [دو روز از ماه = روزی دو درس ]
خرداد : فقط دروس پیش دانشگاهی ( خـ ... خوانی !! )

# تیر # ( ماه کنکور ) : مرور کلیه دروس = اتمام باقیمانده ها ( جامعه شناسی 1 + تقویت  زبان انگلیسی )
و اما قانون برنامه : هر روز = مرور محدوده روزای قبل + خوندن محدوده همون روز
اینم از آخرین برنامه م :
( که  نیاز به اصلاح داره ... )


[لینک عکس برداشته شد]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
« بین خودمون بمونه !  »