مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

از دیالوگ های ماندگار ...

« نذار قیل و قال مدرسه تو رو با خودش ببره ... »

.

.

.

این دیالوگ ، صحبت سه سال پیش یه آشنای مجازیه ...

و الان من ،

تا مرز نابودی  درگیر همون قیل و قالا شدم




گزارش وضعیت

کنار بخاری هال نشستم ...

عروض و عربی رو خوندم ؛ ولی واسه مسابقه آماده نیستم

با این وجود هیچ بهانه ای نمیارم ؛ چون همه میشن « دلیل تراشی » ...

کافی بود از همون دی ماه _ بجای پرداختن به قیل و قالا و درگیر کردن ذهنیاتم به چیزایی که نباید ... _ از مقدار کم شروع می کردم و امروز هم ثمره تلاشمو برداشت می کردم [ و اصلا شرمنده نمی شدم ؛ هرچند وظیفه م نبود ... ]


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


مامان و بابا چمدونشونو بستن

تکتم وقت خداحافظی بهم گفت : « در نبودشون میتونی تغییر کنی »

چرا اینجوری گفت ؟

... نمیدونم




اگه سر نمی زنید نگران نباشید !

اگه به وبلاگم سر نمی زنید نگران نباشید ...

خودم در طول روز ، « چندین بار » به نیابت از شما ، این کارو میکنم !!!

.

.

.

به :

زهرا ، فاطیما ، فاطمه ، افسانه ، مهری ، سعیده ، فاطمه 2 و ...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


شنبه مسابقه دارم ! 


=> تلگرام بی تلگرام ، نت بی نت ، دغدغه بی دغدغه ، درس بی درس ... 


 ( این چیزیه که باید اتفاق بیفته )

برا[یـــ موفقیتـ]ـم دعا کنید



هدف اشتباه ...

درست از وقتی نوبت اول شروع شد ، با اینکه از قبل براش برنامه ریخته بودم ، هیچ کاری رو درست  پیش نبردم ؛ شاید بیشترش به این خاطر بود که امتحانا بهم انگیزه دادن  تا معدلمو تا جایی که میتونم ببرم بالا و به نوعی تو رقابت با بچه ها کم نیاورده باشم _ هرچند هدفم نمره بیست نبود _

و اما « امتحان جغرافی » !

اتفاق جالبی که باعث شد بخودم بیام

این اتفاق یا اشتباه سهوی  ، باعث شد از فکر نمره و معدل بیام بیرون و از فاصله بیشتری به فرصتایی که از دست دادم و تکرار اون  نگاه کنم ...

یاد «  برنامه » هام افتادم ...

_ میدونم که این روزا دیگه تکرار نمیشه _

دوستم مریم _ رتبه 900 ریاضی فیزیک _ میگفت با روزی شش ساعت خوندن علاوه بر درسای چهارم ، قبل عید همه درسای تخصصیشو کامل تموم کرده بوده

بعد عیدم روزی شونزده ساعت درس میخونده !!! ( اگه ساعت خوابش هشت ساعت کامل بوده از وقتی پلکشو باز میکرده ، چشمش به غیر از کتاب نبوده :| )

و اما قرار بود امشب خانم معصومیان زنگ بزنه و یه چیزایی رو شفاهی ازم تحویل بگیره ؛ ولی من گوشیمو خاموش کردم ... که شرمنده ش نشم

البته خودش گفته بود جمعه شب زنگ میزنه ... به خواست من شده بود پنج شنبه شب

شنبه شب نشه صلوات

شنبه عروض داریم

_ مطمئنم چون چک کردم _

مطلب بعدی درمورد « دیالوگ های ماندگار » نوشته میشه و هرچند وقت یک بار بروز میشه