ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
خونه پسر عموم بودیم ... شارژ گوشیم تموم شده بود
بحث قبلی در مورد پول تلفن بود و عدم واریز قبض [ به مدت چند روز ] بخاطر من ! ( چون فقط من ازش استفاده میکردم )
مامانم اجازه گرفت از خونه شون به خونه زنگ بزنه ... پسر عموم با دست و دلبازی خاصی گفت : هر جا میخوادی زنگ بزنی زنگ بزن !
با شیطنت پرسیدم : منم میتونم زنگ بزنم !؟
نیش همه باز و اجازه صادر شد !
بعد چند ثانیه ، پای تلفن بودم ...
قصد داشتم به همسرم زنگ بزنم و یه خسته نباشید کوتاه بگم ...
که خطور کردن یه فکر مهیّج یهویی ! نیت اولیه مو دستخوش تغییر قرار داد !
شاید حدود یک سال و نیم می شد که کد پیش شماره محل زندگیمون شبیه پیش شماره سیمکارتای همراه اول [ استان ] شده بود و این موضوع ، خیلی هارو مثل خود من _ حداقل یک بار _ دچار اشتباه کرده بود ...
تا ارتباط وصل شد همسرم مکالمه رو با گفتن « الو ؟ » شروع کرد
هیچی نگفتم ... تا اینکه از رسیدن صدا از طرف من نا امید شد و قطع کرد !
دوباره تماس گرفتم ... تماس ، مجدد وصل شد
این بار علاوه بر سکوت ، از روی کم تجربگی ، فوت ( ! ) خفیفی کردم و اجازه دادم آدرنالین تو بدنم ترشح بشه !
بار سوم که زنگ زدم ، مطمئن از اینکه قرار نیست اتفاقی بیفته ، برای فوت کردن جرأت بیشتری به خرج دادم
ولی از اون طرفم حوصله مخاطبم سر رفته بود !
جواب داد : « جونِت ....... لا اله الا الله ! »
و بعدم ، صدای بوق تلفن ... !
با خودم عهد کردم که تماس بعدی ، تماس آخره « !
دکمه تکرار تماسو فشار دادم و سعی کردم تمام تمرکزمو روی قوه شنیداریم بذارم ... تماس برقرار شد و قبل اینکه چیزی بگم ، صدای همسرم توی گوشم پیچید ...
« هرکی هستی مزاحمی ... »
این جمله رو گله مندانه به زبون آورده بود ...
فرصت ندادم صفحه گوشیشو لمس کنه ؛
با آرامش جواب دادم : « منم »
صدای لبخندشو شنیدم ...
.
.
.
......
...