ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نم نم بارانم
امشب آهسته بزن بر سر این ویرانه
تا که اندوه ملامت گر عشق
اندر این تاریکی
و در این قوم عَدو گشتۀ مهر
ندهد پایانم ...
امشب آهسته بزن
تا که بشویی یک سنگ
و نه آن سنگ سیه چرده
که غلتیده ز دامانۀ کوه
آنقَدَر رفته که مهجور شده ست
ز وطن ، یک فرسنگ ...
و نه آن سنگ که روزی بوده
قدّ یک کلۀ غاز
و کنون گشته به زیر پاها
آنقَدَر هرز ، کز او مانده
نرمه سنگی
که اندازه یک پشّه ندارد جثّه
تا کند زندگی خود ، آغاز ...
و نه آن سنگ که بر تقدیرش
رسم یک نیمکت است
بنشینند عشاق
روی آن سنگ که شبه کوه است
_ و چه این سنگ در زندگی اش
خوشبخت است! _
... که بر آن سنگ که باشد در دل
آن دل سخت و زُمُخت
نپذیرد گَرد ِ
مهر و امید و سپاس
و نه اکنون ؛
که از روز نُخُست ...
نم نم بارانم
امشب آهسته بزن بر سر این ویرانه
و اندکی آهسته
روی این سنگ ببار
و غبار از سر دل ها بردار
تا که روزی روید
از دل تیره و افسردۀ سنگ
خزه و سبزه و اطرافش هم
اندکی از : گُلسنگ ...
#ح