-
غم که از حد بگذرد دل حس پیری می کند
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1398 17:48
. . . سن هرکس را غمش اندازه گیری می کند ... مصرع اول این بیت چقدر به حرف دل من نزدیکه از دیشب دلم داره می ترکه ولی نمیتونم با کسی صحبت کنم انصافا این منم که به یه اشاره تمام مویرگای چشمام قرمز میشه ؟ خدایا این حال بدم کفارۀ کدوم گناهمه؟
-
گوگل پلی و حذف تلگرام
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1398 05:01
سلام دقایقی پیش متوجه شدم تلگرامم دیگه روی گوشی نیست پس تو پوشه نرم افزارا دنبالش گشتم و با تعجب دیدم که نیست . بازارو باز کردم دیدم تو نصب شده هامم نیست و بعد از اون انتخابم پوشۀ بروز رسانی بازار بود . نرم افزار تلگرامم اونجا بود ولی وقتی برای بروزرسانی روش کلیک کردم با دیدن هشدار روی گوشی ابروهام بالا پرید : این...
-
فیلم
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1398 00:35
صبح ساعتای پنج و نیم اینا بود ۱۱۰۰تا عکس از گوشیم پاک کردم و آماده شدم برای دانلود فیلمی که چند باری بود سعی میکردم ولی قسمت نمیشد دانلود بشه . اسم این فیلم سینمایی ساخت کره ، « همیشه » بود که داستانش راجب مرد بوکسوری بود که به عنوان نگهبان درب یک پارکینگ مشغول به کار بود و تو یکی از شبا دختری نابینا ( در واقع کم بینا...
-
مدرسه
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1398 00:12
_ : خیلی بده مدرسه ها تموم میشه و دوستا از هم دور + : کاش ایراد از مدرسه ها بود ... مکالمه من و یکی از دوستان
-
خواهر ..
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1398 00:32
_تازه خواهرم داری حداقل باهاش درد دل کنی فرزانه جونی: اون ک اره خیلی خوبه _چرا هیچکس نمیگه بده یکم دلم آروم بگیره؟ (بخشی از مکالمۀ من و یکی از دوستام)
-
# حباب سخت ...
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1398 02:16
. . . بزودی از مکنونات مکتوب
-
به مدیر وبلاگ « چرت و پرت»
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1398 01:48
. . . در ورود به وبلاگ شما با پیغام «تبلت خراب شد » روبرو هستیم.ایراد کار کجاست؟
-
بلاگ اسکای و گزارش خطا
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1398 01:21
. . . نکنه بلاگ اسکای مثل پنج سال پیش بلاگفا ، بزنه هر چی نوشتیمو به باد فنا بده ؟ :/ بلاگ اسکای ما میخوایم نوشته هامونو واسه نسل بعدمون بجا بذاریم نکن جان مادرت :/ ______________________________ پی نوشت : داغ زهرا تازه شد با این پست :))
-
جای گوشی من بودید چیکار میکردید؟!
شنبه 17 فروردینماه سال 1398 18:27
تو پنج درصد باقی مونده شارژ گوشی میزنمش به شارژ در حالی که چند دقیقه قبل اینترنت گرفتم ، نقطه اتصالو روشن کردم ، چیزی تو گوگل سرچ زدم و تو سایت آپارات کلیپ آموزشی نگاه میکنم و بعد اعتراضم دارم که چرا شارژ گوشی از ۲٪ بیشتر نمیشه:/ . . .
-
شربت آلوورا با طعم کله پاچه :/
شنبه 17 فروردینماه سال 1398 03:57
چند روزی بود افتادگی برگای گیاه آلوورامون بد جور تو ذوق میزد و خانواده ازم میخواستن اون دو تا برگ افتاده شو جدا کنم تا اینکه امروز خانواده رفته بودن شونزده بدر ( :/ ) و منم برگارو چیدم و درحالی که تو لپتاپ سریال میدیدم شروع کردم به درست کردن شربت آلوورا . از پوست کندن لبه های خار دار آلوورا و قطعه قطعه کردنش و جدا...
-
رگ و ریشه
شنبه 10 فروردینماه سال 1398 01:27
راستش خیلیا با دلایل شاید مختلف ازم میپرسن اینجایی هستم؟ و من میگم بله هفتۀ پیش خواهر یکی از دوستام (خواهر سیده فاطمه حسینی تبار) که قبلا ندیده بودمش ولی دورادور باهاش آشنایی داشتم هم ازم همین سوالو پرسید و من باز گفتم بله . ولی اون مقاومت کرد و گفت نه شما مال اینجا نیستین! از این تاکید تعجب کردم و پرسیدم چطور ؟ و...
-
عافیت و سلامتی؛ اینجا : بیمارستان حضرت زهرا ، صبح روز نهم عید
جمعه 9 فروردینماه سال 1398 09:36
همین الان بگم... از روی تخت بخش اورژانس بیمارستان آپدیت میکنم ... و بوی الکل و ملحقات پزشکی میزنه زیر بینیم و دل منی که لب به صبحانه نزدمو زیر و رو میکنه امروز صبح مامانم احساسات مختلفی رو تجربه کرد احساساتی از قبیل سرگیجۀ شدید طوری که بدون کمک حتی نمی تونست بشینه ، حالت تهوع و است*فراغ ، الان روی تخت خوابیده و منم...
-
پدربزرگ وقتی با رفتنت سناریوی داستان منو نوشتی ...
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1398 00:14
مامانم تلفنو قطع کرده بود پرسیدم چی شده؟ و چه دردمندانه گفت «آقاجان مُرده» ... سعی کردم تصور کنم ... پدربزرگ پیرم مرده بود؟ همونی که میرفتیم خونش با صدای کلفت شده بر اثر پیریش باهامون صحبت میکرد ؟ آره همون بود . جلو رفتم و مامانم همونطور کج منو تو بغل گرفت و من هنوز به پدر بزرگم فکر می کردم ... صدای گریۀ مامانم بلند...
-
شب سوم
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1397 22:58
دیشب شب سوم پدر بزرگم بود و مراسم شام داشتیم بعد از تموم شدن شام و ملحقاتش ، اومدیم خونه شب میخواستم بخوابم فکری شدم به جسد بی جون پدر بزرگم فکر کردم و همۀ عادتای خوبی که تو زندگی روزمره داشت ... همسرم روی تخت یک نفره اتاق دراز کشیده بود و بخاطر یه چیز شاید کوچیک که نیم ساعت قبلش اتفاق افتاده بود با هم سر سنگین بودیم...
-
پدر بزرگ
پنجشنبه 23 اسفندماه سال 1397 00:09
دیشب ساعتای سه اینا بود خوابیدم . خیلی صمیمی با خانواده تو هال بدون فرش که با چند تا پتو پوشونده شده بود خوابیدیم و چه حس خوبی بود ... بابام ولی از سر شب رفته بود خونۀ بابا بزرگم و حتی برای شام برنگشت و همون جا هم خوابید صبح ساعت نزدیک شیش و ده دقیقه بود که با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم مامانم بیدار شد رفت سمت...
-
خون دل ( اسم دیگۀ این عبارت چیه؟ رمز پست...) تو یکی از پستای بهار۹۵هست
جمعه 17 اسفندماه سال 1397 23:36
-
آخرین رمان هایی که تموم کردم
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1397 02:00
بنفشه ( تربیت نادرست فرزندان و مشکلاتی که در سنین نوجوونی دامن گیر این بچه ها میشه ) لیلا ( سرگذشت دختری به اسم لیلا که ته تغاری خانواده ست و با همه سر جنگ و دشمنی داره و مشکلاتی که به بار میاره ) آبنبات چوبی (عقدۀ حقارت در کودکی و نقش اون در ابتلا به سادیسم ) و جاده های پاییزی ... که خیلی غمگین بود و پیشنهاد نمیکنم....
-
غلبۀ سودا
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1397 00:47
بعد از شاید حدود سه ماه غلبۀ صفرا ، حدود ۴ هفته ای میشه غلبۀ سودا رو حس میکنم و الان فکر اینکه نکنه مزاج اصلیم سوداست و خبر ندارم داره دیوونم میکنه:( زمستون پارسالم بلغم زدا مصرف میکردم اونم بلغم زدایی که حاصل ویزیت تلفنی شاگرد آقای تبریزیان بود ... شاید در طول زندگیم غلبۀ گرمی و تری هم داشتم ولی حتما اونقد حالم خوب و...
-
با افسر
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1397 21:48
خب امروز خیلی بارون اومد دم ظهر از همه بیشتر و دم ظهرم همون موقعی بود که رفته بودیم با افسر امتحان بدیم اما این هوای سرد و بارونی خاطره ساز شد و ما تو امتحان با افسر قبول شدیم افسرمونم همون افسر قبلی _ آقای محمدی بود که به سخت گیری در عین جدیت شهرت خاصی داره! وقتی نشستم چند ثانیه گذشت و افسر هنوز مشغول نگاه کردن برگه...
-
یکی از سرگرمیای مفیدم اینه که ...
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1397 23:46
. . . جوکایی که در مورد محبت(!) باباها تو کانالا هست واسه بابام میفرستم ! :)) مثلا : به بابام گفتم اگه گواهینامه بگیرم، ماشینتو میدی برم بیرون؟...یک نگاه به مادرم کرد گفت: این هنوز با ما زندگی میکنه؟! . . . :)
-
حیف نیست واقعا؟
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1397 00:19
. . الف شی ولی نتونی بیشتر از بیست واحد برداری دیگه معلومم نیست ترم بعد بشم یا نه :(
-
شاید براتون جالب باشه بدونید ...
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1397 02:51
. . . مکنونات مکتوب ۷۲ نظر تو زباله دونی خودش داره... خودم امشب دیدم تعجب کردم بعضیاش مال دوستان بود بعضیاش مال آشناهای مجازی بعضیاشم مال آدمای بی وجدان ای کاش بلاگ اسکای از تعداد نظرات تایید شده هم آمار میداد ....
-
شب های برره
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1397 23:45
امروز عمم اومده بود خونمون وقتی داخل راهرومون رو که امروز کناره هاشو کاشی کردیم دید گفت : « خوب بید ! » و من تصمیم داشتم بیام اینجا بگم عمۀ شما هم هنوز دست از سر برره و اصطلاحاتش برنداشته یا فقط عمۀ من اینجوریه !؟ که چند ساعت بعد فهمیدم نویسندۀ پایتخت یا همون نویسندۀ شب های برره و قهوۀ تلخ صبح امروز فوت شده اونم بر...
-
در طول ترم درس میخونید ؟ :|
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1397 17:20
. . . من یه بار دو روز قبل امتحان پایانترم نشستم یه فصل خوندم روز بعد که خواستم همونارو مرور کنم برام مثل روز اول تازگی داشت
-
روز برفی
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1397 02:55
سلام بچه ها خوبین؟ روز برفیتون بخیر ... هرچند دیگه اثری از برف صبح نیست! جاتون خالی صبح رفتیم پارک مادر کلی تیوپ سواری کردیم البته تیوپ نداشتیما وسایلی داشتیم که مثل تیوپ کار میکرد ولی جاتون خالی خیلی خوش گذشت ! هرچند از این روز به یاد موندنی دوتا یادگاری با خودم آوردم .دو تا کبودی در حد هندونه! رمان کبک ها رو هم تموم...
-
آخرین رمانایی که خوندم
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1397 00:05
تا تلاقی خطوط موازی نوشتۀ زکیه اکبری آسمان آذر نوشتۀ زکیه اکبری شهد گس از نیلوفر قائمی فر (نویسندۀ روانشناس) چشمها از نیلوفر قائمی فر تب داغ گناه(جلد یک و دو) از نیلوفر قائمی فر زخم پاییز از معصومه آبی سایۀ هیچ کس از طیبه سوری (نویسندۀ خنده های قشنگ) و ...
-
آیین نامه
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1397 21:20
فردا امتحان آیین نامه اصلی دارم ممنون میشم دعاکنید . . به امید تموم شدن همه کارای نیمه تمامم .....
-
یه روز خوب
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1397 02:01
امروز خیلی روز خوبی بود صبح ساعت ده _بعد از مدتها خواب صبح نداشتن و کم خوابی و بیدار شدن تو ساعتای ۶/۵ و ۷ و ۸صبح ، یه روزجهت استراحت بیشتر تا این ساعت خوابیدم!_که اونم باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم و با نگاه به صفحه و خوندن اسم مخاطب:« شوهرفاطیما » گوشیو جواب دادم . این شماره دیگه مال فاطیما بود و خودشم پشت خط بود و گفت...
-
قوانین رمان
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1397 23:58
کلا چند تا قانون در زمینه رمان و کتاب دارم اونم اینکه : ۱. دوست ندارم رمانی که میخونم در مورد مواد مخدر و قاچاق یا مسائل مشابه باشه !! علی الخصوص اینکه اول شخص رمانم بخواد خطا کار یا حتی توبه کننده این جور کارا باشه و عاشق [پلیس] هم بشه ... که در این صورت نباید از داستان توقع پایانی معقول داشت. ۲.دلم نمیخواد دوستای...
-
...
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1397 23:40
..............
-
خب..
سهشنبه 25 دیماه سال 1397 07:47
. . . بعله مثل اینکه منم بالاخره به جمع« همیشه بیکاران » پیوستم :) در حال تایپ قصه ای نه چندان غریبه هستم . مطمئنا _ به دلیل فراگیر بودن بعضی موضوعات داستان _ برای تک تکتون آشنا خواهد بود به امید موفقیت شما در ایام امتحانات
-
زوج های خونی:)) (کدوم گروه خونی بهتره با کدوم گروه خونی ازدواج کنه ؟)
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1397 01:12
سلام امشب میخوام براتون مطلبی به اشتراک بذارم که خودم مدت ها دنبالش بودم و بالاخره وقتی به هدفم رسیدم که به گروهی دعوت شدم به اسم : دانشگاه روانشناسی ایران به این ترتیب بود که با پنج تا وویس روبرو شدم که برام جالب بود و جالب تر این بود که گوینده و محقق متن ، از روانشناسان خبره داخل گروه بودن که از وویس هاشون بیشتر از...
-
حسادت در دختران ..... در تکمیل پستی از آشناهای مجازی
سهشنبه 20 آذرماه سال 1397 22:38
(این پستو در حالی می نویسم که فردا ظهر امتحان میانترم دارم و صفحه ۴ کتابم و در کمال تعجب تازه متوجه پست مورد نظر شدم ) میگن حسادت تو دخترا جوریه که اگه از شخصی از جنس مخالف بدشون بیاد و ببینن کس دیگه از هم جنساشون به اون شخص جنس مخالف علاقه داره ناخودآگاه به اون شخص علاقمند میشن و دقیقا واسه همینه که میگن هیچوقت غیرت...
-
پیشنهاد
دوشنبه 19 آذرماه سال 1397 19:50
پیشنهاد رمان : سایه هیچکس (طیبه سوری) پیشنهاد فیلم ( هندی ) : Villain ( شرور ) پیشنهاد شعر : مست شبگرد و عشق گلنار( شادان شهرو بختیاری ) پیشنهاد کتاب : کاروانی از شعر ( مهدی سهیلی ) _ مجموعه ای از اشعار ناب در قالب های مختلف ( نایاب ) . . . قالب این پست ، تکرار می شود هر پیشنهادی داشتین و به زیباییش اطمینان داشتین ،...
-
دو راهی
دوشنبه 19 آذرماه سال 1397 01:15
موندم بین دو تا قضیه یکیش میتونه من رو تا حدی به استقلال برسونه و اون یکی راهش شرایطی که الان دارم و روحیه ای که طلب کمک از کسی براش سنگینه (بابام بهش میگه پلنگ طبیعتی و من چقدر در این زمینه افراطی ام........) میدونم که بالاخره دست به یه کاری میزنم ولی دلم میخواد بتونم کارآفرین شم ؛ برای دیگران بتونم کاری انجام...
-
ینی خنگ تر از من نیست ... D:
شنبه 17 آذرماه سال 1397 19:58
از خونه زنگ میزنم پیشوازمو گوش بدم میام سر گوشی میبینم تماس بی پاسخ دارم با خودم میگم «باز کی زنگ زده؟» :|
-
مزاحم خود خوانده ! ( خود کرده را تدبیر نیست .. )
شنبه 17 آذرماه سال 1397 01:20
راستش یه گروه درسی دارم قرار شد چند نفر از همکلاسی های خانممو اونجا دعوت کنم ولی چون گوشیمو همراه خودم نبرده بودم مجبور شدم بهشون که حدود چهار یا پنج نفر بودن شمارمو بدم که یادداشت کنن و از اونجا که شماره رندی دارم طوری شده بود که یکی از همکلاسیام که شاهد جریان بود وشماره مو داشت به شوخی بهم بگه که : من که شماره تو...
-
متین ستوده
جمعه 16 آذرماه سال 1397 22:16
آقا من امشب بالاخره متین ستوده رو تو فیلم لیسانسه ها دیدم:)) به خانوادم که گفتم ، گفتن شبیهش نیستم:)) ینی خیالم راحت شد:)) خب دلم نمیخواد شبیه کسی باشم:/ انصافا گریمشم خوب نبود چیکار میکنن این گریمورای ایرانی؟:|
-
تعبیر
جمعه 16 آذرماه سال 1397 12:36
- روز عروسیمون بود برف میومد من تولباس عروس بودم یه جایی از خواب تو خیابون برف بازی میکردیم تو حیاط خونه آقاجونم بودیم(پدربزرگ پدری) ، یه جمعیت اونجا بود و شاید ما تنها عروس و داماد نبودیم . به همسرم گفتم بیاسلفی بگیریم محل نداد بهم. رفتم توخونه ، اون جایی که آقاجانم ساکنه،طفلک با همه ناتوانیش داشت یه لباسیو از رو...
-
هم_کلاسی
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1397 15:20
بالاخره برگه رو میدم و میام بیرون همکلاسیم با خنده رو به استاد میگه : « هر کی که خوب نشه این [...] نمره کاملو میگیره! » قبل از اینکه استاد واکنشی نشون بده میگم : « حرفاشو جدی نگیرید ، داره خودشو توجیه میکنه ! » . . میایم بیرون و همکلاسیم مشغول احوال پرسی با یه خانم میشه میبینم همکلاسی دیگه م علامت میده به سمتش برم ....
-
کی باورش میشه؟
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1397 12:53
تو سن بیست سالگی کوچکترین تنشی زَهره برام حتی استرس ناخودآگاه امتحانی که برام مهمم نیست
-
از مکالمات من و عزیزانم
سهشنبه 13 آذرماه سال 1397 21:36
- دیشب خواب دیدم طلاهات گم شده در به در دنبال شون میگردی + زنده م.خاطر جمع - درست صحبت کن حانیه + ...
-
ذهن فانتزی ساز غمگین من ...
سهشنبه 13 آذرماه سال 1397 16:17
دلم به نرمی موم است و نرم تر هر روز پر از آشیانه بغضم و شاید تهی تر از دیروز ... که من آستانه صبرم به آسْمان آمد . # بغض # صبر # حنّا_آریانژاد
-
آخرین نگاه
سهشنبه 13 آذرماه سال 1397 02:20
طرز نگاهش اذیتم میکنه. حسرت و ترسو تو چشماش میبینم میترسم بیشتر از پنج دهم ثانیه نگاش کنم میترسم بفهمه افکارشو میخونم ، درکش میکنم. اشکم می چکه وقتی اینارو می نویسم شاید باورش سخت باشه اما میترسم از دستشون بدم هیچوقت رابطه صمیمانه آنچنانی ای با هم نداشتیم ولی احساس میکنم اگه نباشن باید همگی احساس پوچی کنیم.........
-
زیاد مطمئن نباشیم
سهشنبه 13 آذرماه سال 1397 01:55
بهم گفته بود اگه جای تو بودم [ و با شرایط تو ] درسمومیذاشتم کنار . چیه این درس ؟ من اون زمان گفتم نمیتونم و هنوزم میگم اما اون تغییر کرده و از درسش به جایگاهی رسیده و بخاطر جایگاهش حاضر نیست ازدواج کنه ، فخر میفروشه و با خشونت میگه «به هیچکس احتیاج ندارم» آدما چه زود تغییر میکنن...
-
اولین امتحان
یکشنبه 11 آذرماه سال 1397 14:05
به چه بدبختی میانترم دادم محدوده امتحان ، فقط دو فصل بود ولی با اون روحیاتی که من این چند روز داشتم حتی به نرفتن سر جلسه هم فکر کرده بودم ... از دو روز قبل که کتابم بدستم رسید برنامه ریزی کرده بودم ولی دریغ از یه ذره رغبت ......! حتی شب امتحانم که از ساعت هشت شروع کردم به روخوانی کتاب ، بازم یه حس بی میلی شدید درونم...
-
حالا میفهمم چرا رغبت نمیکنم میانترم شنبمو بخونم ...
جمعه 9 آذرماه سال 1397 00:19
. . . چون جلسه آخری که سر کلاسش حاضر بودم گفتم واسه الهامات شیطان مثال بزن ، جوری جوابمو داد انگار رو مخشم کلید اسرار این قسمت : #انتقام_از_استاد
-
شراره رخام یا متین ستوده ؟! مسئله این است
چهارشنبه 7 آذرماه سال 1397 16:49
سلام یهو یاد این افتادم که تا حالا دو نفر بهم گفتن شبیه شراره رخام هستم . از اون دو نفر ، یکیشون دختر عمومه که داداشم یه زمانی بیشترین شباهت ظاهریو بین من و این دختر عموم قائل بود ؛ تا حدی که گاهی منو « مهلا » هم صدا میزد ! :| و دومین نفر ، اون کسی بود که همین تابستون گذشته با مامانم تو بیمارستان هم اتاقی شده بود . به...
-
آری زن همین است ؛ مثل مه رقیق ...
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1397 05:54
سال ها بعد ... کسی که چندان غریبه نیست بهم میگه : « خوش به حالت چقدر همسرت دوستت داره » ! و من لبخند میزنم خیره میشم به چشماش و در حالی که به فکر فرو میرم جواب میدم : « میدونی بخاطر این دلبستگی عمیق قید چه چیز هایی رو زدم...؟ » . . زنها خیلی عجیبن. هم از وابسته بودن رنج می برن هم از مستقل بودن! هم نمیخوان مورد ظلم...
-
زلزله
یکشنبه 13 آبانماه سال 1397 02:17
همسرم ساعت یازده زنگ زد بعد اینکه با تعجب جواب دادم ناخودآگاه با مامانم به ساعت نگاه کردیم . آخه بی سابقه بود اون وقت شب بیدار باشه! وقتی صدای گرفته ش تو گوشی پیچید شستم خبردار شد که خواب بوده و بیدار شده ولی دلیل تماسشو نمیدونستم تا اینکه پرسید: شما هم متوجه زلزله شدین یا نه؟ تاگفتم زلزله مامانمم مثل من ابروهاش بالا...