مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

دستمال کاغذی های مچاله شده ...

.

.

.

بزرگترین تضادی که این روزا تو اتاقم دیده میشه ...

و من هر روز ،

آب میشم و می چکم !

_____________________________

نجمه برات عکس فرستادم 

تلگرامتو چک کن ...



تو همانی که دلم لک زده لبخندش را ...


براش فرستادم : 


« تو همانی که دلم لک زده لبخندش را


او که هرگز نتوان یافت همانندش را 


منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد 


غزل و عاطفه و روح هنرمندش را 


از رقیبان کمین کرده عقب می ماند


هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را 


مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر


هر که تعریف کند خواب خوشایندش را


مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد


مادرم تاب ندارد غم فرزندش را 


عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو


به تو اصرار نکرده است فرایندش را 


قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت


مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را 


حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید 


بفرستند رفیقان به تو این بندش را : 


منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر


لای موهای تو گم کرد خداوندش را »


کاظم بهمنی


جواب داد :


« منم آن ترک که گویم همه جا ورد زبان

که درین کون و مکان ، هیچ ندیدم همانندش را

من برایت همه چی را فراهم کردم ... ( :| )

یک کمی مایه خوشبختی ؛ دگر هیچ که ترفندش را !

... ( = سانسور _ شخصی  )

... ( = سانسور _ شخصی  )

من شدم شهره شهرم که بگویم اینک

که هر آن چه نوشتم ، جفنگ است برایندش را »


به این میگن بداهه !!!   

دعا برای کنکوریای ارشد ...

سلام ...

لطفا واسه  کسایی که امروز کنکور دارنم دعا کنید ...

عذری برای ...

مهری پیام داد پیغامتو رسوند ...

خب تو که خبر نداری !

باور کن هنوز لباسای بیرونم تنمه ... و تا الان شامو به تاخیر انداختیم

تا ساعت ده _ ده و نیم منتظر شدیم تا از طرف برادرت خبردار شیم ...

اما نشد و تو نمیدونی. چه فکرایی به ذهنمون رسید !!!

من میدونم بخاطر نیومدنم چه حسی داشتی ...

ولی تو تنها نبودی ! مهری و اینام پیشت بودن ؛

ولی من اینجا منتظر بودم ...

بعدا جزئیاتو برات شرح میدم


____________________________


اینو بدون که :

امشب یکی از بدترین شبایی بود که گذشت ...

درست به همون اندازه سه سال پیش که دیر رسیدیم ... 

هه قرار بود منم از تو و برادرت گله کنم !

 اما شاید این حقو نداشته باشم 

ولی بازم تاکید میکنم که « سعی خودمو کردم » ...

با این همه ، اصل موضوع هیچ تغییری نمیکنه 

و من ،

در آینده این اتفاق ناخواسته رو جبران میکنم

.

.

.

دوست عزیزم ؛

آغاز زندگی مشترکت مبارک ... 


____________________________________________________________

نمیدونم ...

م  شاید شانس وجود داشته باشه و من ازش بی نصیب باشم !!!

مراسم ...

ـ اگه چیزی خریدم بت نمیدم !

ـ نده ؛ به تکتم میگم واسم بخره ... 

.

.

.

تکتم بگم چیکار نشی ... 

در عرض یه روز زدی شیوه تربیتی ( ! ) ما رو نابود کردی > ! 

... ( اینم نتیجه گیری از جنبه منفی   )

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوشحالم  ...

نه بخاطر اینکه  دارم کیک و بستنی میخورم !! (  )

بخاطر اینکه قراره ساعت هشت بریم مراسم  فاطیما ... 

ولی خب مردای خونه از دیروز صبح غایبن ...

 امیرعلی هم امروز ظهر از مسابقات برگشت ...

.

.

.

بیخیال همه چی ... واسه مراسم چی بپوشم !؟ 


اگه یه روز فرصت برگشت داشته باشم ...

.

.

.

دوست دارم برگردم به تاریخ  « 13 . 2 . 94 »

همون روز آشناییم با نجمه ؛

اون روزا اوج رضایت و خشنودی از خودم بود ...

اون موقع حتی سابقه وسواسم نداشتم !

یعنی درست 367 روز پیش ...


وقتی در مورد تاریخ آشناییمون ازش سوال پرسیدم جواب داد : 

_ روز آشناییمون 13 . 2 . 94 چهارشنبه ظهر ساعت نزدیکای نمیدونم سه بود یا چهار تو تالار ارشاد و دقیقا این روز فردا یا پس فرداست ... 

_ !



 ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ ــ ـ ـ ـ 


برادرم رسول فردا صبح مرخص میشه

دختر خاله م دیشب پیش من و محمد مهدی موند

پسر خاله مم مادرمو همراهی کرد ...

... دست جفتشون درد نکنه ... از همینجا ممنون 




ساده ؛ اما زیبا ! ... ( توضیح اینکه : کلمه « ساده » عنوان پست ، دارای ایهامه ... )

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز 

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم ... 

من می گریستم به اینکه : 

 حتی او هم ... 

محبت مرا از سادگی ام می پندارد ! 



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حالا که تغییرات بوجود اومده در من ـ ظاهر و باطن ـ همش به من القا می کنن که « بیش از اندازه تغییر کردم » ،

حالا که دیگه صبوری قبلو ندارم ... قاطعیت قبلو ندارم

مثل همیشه سرخوش  نیستم و خیلی زود ، خوشحالیم محو میشه

و تغییرات ریز اما مهم دیگه که

 دوست ندارم به زبون بیارمشون و ناباورانه تلقی بشن ... 

میخوام از فرصت استفاده کنم و بعضی از اخلاقیات یا سیاستای اشتباه و ناخواسته زندگیمو بذارم کنار ...

میخوام نصیحتای دوستانه اطرافیانمو جدی بگیرم

و در راس اونا اینکه :


« دیر تر اعتماد کنم »


و شکامو گاهی بروز بدم ... خب چه اشکالی داره ؟ هر چند ... رفتارم در این مورد ، از آخرین قراری که با خودم گذاشتم تا الان ، به آرامش و رشد خودم کمک کرده بود ...

 و البته از گمان بد جلوگیری می کرد !!! 

خب کی میتونه با دیدن رفتارای ظاهری کسی ، بتونه علت کنش ها شو درک کنه و به فراست ، دریافت ... !!

مثلا بفهمه طرف مقابلش یه دوره شکاکی و حساسیتو قبلا پشت سر گذاشته و به جایی رسیده که فهمیده صحبت کردن با بیشتر آدمای اطرافش و کلا ارتباط داشتن باهاشون مصداق همون « فریاد در گوش های کره » ... 

.

.

.

میخوام  بیشتر از غرورم محافظت کنم 

باشد که بفهمند ما هم ... !!!



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


آدرس پایین ، آدرس قدیمی ترین وبلاگمه

 و متن اول پستو از اونجا کپی گرفتم :

آدرسو زیاد جدی نگیرین ! مولتی یوزر فرومم بود ... زهرا  ! تو مطمئنا از همه بیشتر یادته ... )

Tard-Shodeh.blogfa.com

.

.

.

I want to Back ...  

« پسره پر رو ... ! » / از نوشته های سه سال پیشم ... وقتی 14 ساله بودم /

پسره پر رو...!


همین الان یه پسر پر رو رو سر جاش نشوندیم با زهرا دوستم!!!

به زهرا گفتم جوابشو نده ولی بدجور مزاحم شده بود

گفتم بهش بگو اسمم مسعوده...اینجوری میزنی تو ذوقش!

گفت باشه اگه اصرار کرد میگم

اونم اصرار کرد!

نتیجه شم دید


عجب دوره زمونه ای شده ها؛

همه میخوان سوء استفاده کنن...

خدا بخیر کنه جوونای ممکلتو ؛

وقتی نوجووناش اینطوری ان...


_________________________________________


از نوشته های اولین وبلاگ دست نوشته م ... ( سومین وبلاگم )

این روند کپی ـ پیست ادامه دارد ...

.

.

.

[ امروز اولین امتحان نوبتو دادیم ... ریسک بزرگی بود ! ولی خوب بود ... ]

جریان چیه ?

عبارات جستجو شده در موتورهای جستجو


رتبهعبارتتعداد ورودی
۱مکنونات مکتوب۳

.
.
.

ظاهرا این قسمت تازه اضافه شده ؛
حداقل واسه مکنونات مکتوب !

دعا برای عمل ...

سلام بچه ها

 یکی از بستگانم  تا یک ساعت دیگه عمل جراحی داره

لطفا براش دعا کنید 


______________________________


Trans_Belief@

این آی جدید تلگراممه

اگه در مورد درس نمی پرسید اد کنید 

( شماره امیر علیه )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پی نوشت : 

خدا و شکر عمل موفقیت آمیز بود

حال رسول خوبه

« نجمه » ...

خوش بختی یعنی ...

.

.

.

 دوستی بنام « نج‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍ ‌مه » داشتن ...


این یه تعریف نیست ... تأییده !

اعتراف میکنم که یکی از عوامل موثر بهبود روحیه م  داشتن هم صحبتی این چنینیه 

دیروز سالگرد دوستیمون بود

روزی که آقای توکلی اومده بودو یادتون میاد ؟ 

همون عصر بارونی ... تو سالن ارشاد ... 

آشنایی ما یه اتفاق خوشایند بود ؛ یه موهبت سزاوار شکر ...

... 《 خدایا شکرت 》 !



آزمون چطور بود ?

از صد تا سوال ۳۰ تا نزدم

سوالا شامل دروس زیر :

۳۰ تا عربی  

۲۰ تا ادبیات ...

۲۰ تا تاریخ

۳۰ تا هم دین و زندگی


و تعداد نزده ها :

عربی _ ۵ تا

ادبیات _ ۰

تاریخ معاصر  _ ۱۳:|

دین و زندگی  _ ۱۱ …


بیشتر سوالای عربی [ از بخش منصوبات ]  و ادبیات از سال سوم

و بیشتر سوالای دین و زندگی از دوم طرح شده بودن





هنوز ناخوشم ولی...! D:

.

 دیگه مسیله کم شدن انضباط مطرح نیست ! پس عمرا برم دکتر ... D:


واتس د متر?!

آیم ا تردیشنل هیومن D;


______________

فردا آزمون دارم

لطفا دعا کنید ...


فاطیما خداحافظ !

فاطیما هم بلأخره به آرزوش رسید ...

صبح زنگ زد گفت الان فرودگاهیم ! :|

گفتم چرا قبل رفتن اطلاع ندادی ؟

بهونه آورد که : خودمون دیشب فهمیدیم و ساعت دوازده و نیم شب میخواستم  بهت زنگ بزنم گفتم حتما خوابین ...

بعدم من جریان مسمومیتمو گفتم  ...

که اون موقع و حتی بعد تر از اونم بیدار بودم!! 

...  وقت خداحافظی گفت برام دعا میکنه 

با آرزوی دوباره سلامتی و اوقات خیلی خوش ،

فاطیما! 

تا هفت روز دیگه خدانگهدارت ...


مسمومیت ... :|

.

.

.

مسموم شدم

پاشین بیاین عیادتم 

… حنا منتظره !



___________________________________


امروز المپیاد زبان بود و خیلیا نیومده بودن

هشت تا از پنجاه تا اشتباه دارم و بیشتر سوالای ریدینگو نرسیدم بخونم ... و بزنم

شایدبزودی  یه نقد کوتاه قرار دادم

حال جسمانی فعلی = نا مساعد

من …

سلام !

گویا بعضی از دوستان بخاطر غیبتم ، از بروز شدن دوباره وبلاگ قطع امید کردن ! شایدم مشغول کارایی مثل درس خوندن هستن ! D;

خب شرمنده از اینکه یه مدت نبودم ... چند وقت گه نت نداشتم ( جا داره بدونید پست مربوط به آمار وبلاگ رو  از کافی نت نوشتم ! )

و بعدم مشکلاتی مثل افتادن گوشی بنده تو آب و …

( هرچند بعضی از دوستان خودشونم جوابگو نبودن )


و اما جریان این پست !

 این یه نظر سنجیه و مثل بیشتر برچسب های وبلاگ ، بر محوریت متکبر ترین ضمیر شخصی ! ( = من )

و خواسته ای که از دوستان دارم :

لطفا به این چند تا سوال  ، جواب بدین :

۱. بارز ترین خصوصیت ظاهری من ? ( منظورم خصوصیت اخلاقی ایه که با دیدن ظاهرم برداشت میشه )

۲. بارز ترین خصوصیت درونی من ? 

۳. تکیه کلام/ تکیه کلام ها م ?

۴. شعارم ? !

۵. توصیه ت به من ?

۶. شغل ، رشته و آینده ای که مناسب منه ?

7. منو به یه وسیله یا چیز تشبیه کن ...

و ... همینا !


میدونم بعضیاتون چقدر شوخ طبع هستید !

 پس لطفا جدی و مثل همیشه صادقانه جواب بدید

_ حتی شده بی نام و نشون ! _

پیشاپیش ازتون ممنونم


مخاطبان :

فرزانه _ فاطمه _ سوبر _ فاطیما _ زهرا _ اسما _ افسانه و اشخاصی که به اندازه کافی میشناسنم

( البته اینم اضافه کنم : قسمت تکیه کلام از همه چی برام مهم تره D: )


نظرات این پست ، دیر تر از حد معمول تأیید میشه

و خودتون دلیلشو میدونید D;


و اما هدفم از نوشتن این پست !

نمیدونم ... شاید نوشتنش چندان جالب نباشه یا جواب دادن به سوالای بالا یکمی سخت بنظر برسه اما ...

میخوام ببینم دوستای صمیمیم بعد این همه دوستی ، چقدر ازم شناخت دارن ...

.

.

.

فعلا امر دیگه ای ندارم D:

منتظر نظراتتون هستم


غیرت ? ! D: ( رمز : ؟! )

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

لاجرم از راه واماندند ...

بانگ غوکان ؟

_ می توان نشنید ...

یاوه گویی های جانکاه کلاغان ؟

_ می توان با آن مدارا کرد ...


قصه هایی این چنین در گوش یکدیگر فرو خواندند ؛

لاجرم از راه ، وا ماندند !

دوباره مدرسه ... دوباره معلم و دوباره بچه ها

فردا کلاس ریاضیه

میخوام برم .

بچه ها حتما بعد از تقریبا پنجاه روز بی خبری از دیدنم تعجب خواهند کرد ...

علی الخصوص بخاطر تغییرات ظاهریم


رسول  با تأسف بهم گفت : چرا اینقدر لاغر شدی ...

مامانمم گفت : صورتت چقدر خراب شده 


هه انگار خواب صبح بهم نمیسازه !

شایدم یه روزه { خراب } شدم و لاغر ...


اما این بهترین حالتیه که میتونم داشته باشم

... به بچه ها حق میدم !


دیگه هیچ ارزشی ندارم ( رمز : اسم و فامیل کامل مخاطب )

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

… نگید بهتره !

نمیگم نگید! ولی خب اگه اذیتید که بگید و اینکه به من مطلب رو نگید، به یکی دیگه حتما میگید، خب نگید بهتره، و الا خب، بفرمایید


درد متعالی من ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بد شانسی یعنی ...

.

.

.

چیزی که نمیتونم بگم ...


__________________________________

زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید ؛

گفتا ز که نالیم ؟ که از ماست که بر ماست ...

شکسته ست سخت ...

پلنگی

 که ناگه فرو می جهید از بلندای بام ...

         فرو جسته ؛

اما نه روی شکار 

... در کام مرگ !


______________________

# خاک # جان یافته است ...

{ تو } چرا سنگ شدی ؟

سر انجام من ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

# مثنوی هفتاد من # ... ( سوتی فیلم شهرزاد… میشه اینطور گفت ! )

وقتی دیروز خانواده داشتن قسمت جدید شهرزادو می دیدن ، شنیدم که یکی از کاراکترا تو صحبتاش ، در حالی که داشت گله می کرد ، خودشو به " مثنوی هفتاد من " تشبیه کرد ... 

در صورتی که این شعر ، همین چند سال پیش منتشر شده ! ( یعنی حدود ۴۰ سال بعد از فرار شاه (! ))

و اما دلیل احتمالی این اشتباه اینه که این شعر ، به اشتباه به مولانا ( مولوی ) نسبت داده شده

در صورتی که شاعر این شعر ، جناب آقای # ناصر فیض # _ یکی از داورای برنامه تلویزیونی # قند پهلو # هستن

هدف از ارسال این پست هم ، صرفا گوشزد کردن همین موضوع بود …

منبع اطلاعات بالا : سایت شعر و سخن


این مثنوی موزون ، با یه جست و جوی ساده در دسترسه


... برگشت من

در یکی از روز ها ،

در میان لاله ها ،

غنچه ای زیبا رو ،

سر بر آورد چون هما ؛


چشم او زیبا بود ،

سینه ریزش اما ،

لکه ای بود سیاه ،


دل او پر غصه ،

چشم او شد گریان

ناز من نیست چرا ،

چون سمن ، چون ریحان ؟


و چرا من هستم ،

کودکی خرد به باغ ...

این چنین بود که فکر ،

بر دلش می زد  "داغ " !


ناگزیر از غصه ،

روی او در هم شد ؛

غنچه خرد به باغ ،

کم کمک سر خم شد


او نفهمید که خود ،

کیمیایی زیباست ،

و نفهمید که مرگ

 ، در همین رویا هاست …

___________________________________

اول از همه ، عذر میخوام که پست بهتری ارسال نکردم

از دوستانی که بدون چشم داشت سر میزنن ممنونم

یه خوشامدم به دوست عزیزم بگم :

نجمه جان

به وبلاگم خوش اومدی ...


بازدید اول مال « مکنونات مکتوب » و بازدید دوم مال « کاروانی از شعر » هست ...

شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵۲۴۵ نفر۲۹۳ بازدید۹۱۰.۳۴ %

245 نفر

293 بازدید

رشد : 910,34%


آدرس  maknunat-e-maktub.blogsky.com




شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵۴۳۷ نفر۴۴۰ بازدید۴۳۹۰۰.۰۰ %

437 نفر

440 بزدید

رشد : 43900,00%


آدرس : sorkh-fam.blogsky.com



دروغم کجا بود ...



نبینم دیگه تیکه    بندازی   ... ( به یکی از دوستان )

سیزده بدر ...

سلام … 

حاج آقایی می گفت سیزده بدر ریشه ش خرافه ست و اگه به نیت " منحوس نشدن " بریم تفریح حتی معصیت هم هست ! ( حالا علتشو نمیدونم … ) 

با این حال چون فردا جمعه ست و بخاطر روز طبیعت نمیشه نماز جمعه رو کنسل کرد ، نماز فردا رو  قراره با مسافت ۱۲ کیلومتر دور تر از محل همیشگی و داخل امام زاده برگزار کنن و حتی دو تا اتوبوسم برای رفت و برگشت نمازگزارا  تدارک دیدن ! 

… حرکت جالبی بود من که پسندیدم  ( Like )

حالا اگه رفتین التماس دعا داریم  D:

تا دیروز ...

تا دیروز دلتنگ بودم ؛

از امروز به بعد دلگیر ...

« نرو از اوج به سمت فرود ... » ( از خودم به خودم )

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

.:: اگه احیانا مطالب وبلاگ براتون خوانا نیست ...

.

.

.

لطفا مرورگر فایر فاکس رو امتحان کنید

ظاهرا مرورگر کروم ، با فونت Wing Ding ـ یعنی فونت انتخابی این وبلاگ ـ مشکل داره

پیشاپیش سپاس

ιllιlı در سایه ایزد تبارک ، عید همگی بود مبارک ιllιlı

سلام دوستان

متاسفانه شارژ نتم دیشب تموم شد ؛

نتونستم پیش از موعد ارسال کنم


این پست مال دیشبه :


شارژ نتم بزودی قطع میشه

سال نو رو مجبورم « پیشاپیش » تبریک عرض کنم

خب سال 94 برای من سال خوبی نبود

ـ نه اینکه ناشکر باشم ـ

چون اتفاقات ناخوشایند زیادی برام پیش اومد

از اینکه این چند ماهه خواننده وبلاگم بودید ازتون ممنونم

مختصر و مفید ... « عیدتون مبارک » !


این شعر زیبا هم ،

تقدیم شما ...


... هرچه را ویرانگر پاییز در هم ریخت ، غارت کرد و برد

هر چه را سرمای دی یک سر به نابودی سپرد

وانچه را کولاک بهمن ، زیر پای خود فسرد ...

باز می سازد بهار !
تار و پودش تشنه ی سازندگی است ؛
در نهادش نیرُوی جان آفرین زندگی است !
با نسیمش هرچه خواهی ،

سبز و سرخ و رنگ و بوست ؛

وین همه آبادی و شادی از اوست ...


بوی جان می آید اینک از « نفس های بهار »
دست های پر گل اند این شاخه ها بهر نثار
چون بهار ای همسفر!

ای راهی این رهگذار !
« همتی سازنده از جان نفس هایت برآر » !


با پیام دلکش « نوروزتان پیروز باد »
با سرود تازه « هر روزتان نوروز باد »
شهر سرشار است از لبخند ؛
از گل ، از امید ...

تا جهان باقی است این آیین ، جان افروز باد !


سال خوبی براتون آرزو می کنم

.

.

.


التماس دعا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خوش بحال کوهبید ...

درخت سر سبز سرشار از امید


حنــّــا . ج 


یکی بیاد اینو توجیه کنه ... :|

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آخرین مطلب جالبی که خوندم : « حضرت عزرائیل چگونه می میرد ؟ < ! »


لینک عکس متن ۱ 

لینک عکس متن ۲


این عکسو از روی متن یکی از پستای وبلاگ « لاله ای از ملکوت » گرفتم


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این وبلاگ زود به زود آپدیت میشه

و مطالبش اونقدر مفید هست که دنبال کردنشو شدیدا  توصیه کنم



بعد نه سال ... !

سلام

بعد نه سال امشب بدون اینکه کسی چیزی بهم بگه ، تصمیم گرفتم سر شام ، دیگرانو سر خوردن « جیگر » همراهی کنم < ! ( حداقل بخاطر کمکی که به دختر عمه م سر درست کردنشون کرده بودم  )

از قبل به فکر تغییر این رژیم خاص غذایی بودم ؛ ولی خب موقعیتش این جوری پیش نیومده بود !

وقتی به دختر عمه م که داشت جیگرای قابلمه رو تو ظرفا می ریخت گفتم : « همونقدر بسه »

مامانم اظهار تعجب کرد که : « اووو ! حـ ... میخواد جیگر بخوره !!! »

و بعد تشویقم کرد

منم حین گوش دادن به حرفای پدرم ، اولین لقمه رو تو دهن گذاشتم و با خودم فکر کردم که : « خیلی هم بد نیست !  »

تجربه جالبی شد ؛ آخه تصور دیگه ای از مزه جیگر داشتم !

( با خودم میگفتم این جیگر چیه که اینقدر خواهان داره ! خانم فرهنگ هم که از جیگر به عنوان جایزه استفاده میکنن < ! )

... نمیخوام در مورد نسبت مقدار نون با جیگر چیزی بگم ( ! )

.

.

.

و اما ... !

شاید در آینده ای نزدیک ، بخوام کله پاچه رو هم امتحان کنم !

پس فعلا تا موفقیت بعدی ...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

علت تاخیر در ارسال ،

تموم شدن  شارژ بی موقع سیستم وسط تایپ بود



و بالاخره شاهکارای من ... ( در نبود مامان )

http://uupload.ir/files/9c6g_img_20160311_213728.jpg


http://uupload.ir/files/xz1x_img_20160311_214419.jpg


http://uupload.ir/files/ypdg_img_20160308_155712.jpg


http://uupload.ir/files/gsb6_img_20160308_155810.jpg



مفهوم « شاهکار » از نظر هرکس متفاوته ! یکی به ماکارانی شفته میگه شاهکار ؛ یکی به ماهی زعفرونی سرخ شده ای که ساعت 4 عصر آماده شده ؛ یکی هم به ... !

« خانم خونه دار » خوبی نبودم

این یه اعترافه ...

☃ فاطمه جان ، تولدت مبارک ☃

  ❂ در شبان غم تنهایی خویش ،

عابد چشم سخنگوی تو ام !

من در این تاریکی ،

من در این تیره شب جان فرسا ،

زائر ظلمت گیسوی تو ام


❂  گیسوان تو پریشان تر از اندیشه من ؛

گیسوان تو شب بی پایان ،

جنگل عطر آلود ،

شکن گیسُوی تو ،

موج دریای خیال ...


کاش با زورق اندیشه شبی ،

از شط گیسُوی مواج تو من ،

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم ...

کاش بر این شط مواج سیاه ،

همه ی عمر سفر می کردم !


من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور ،

گیسوان تو در اندیشه من ،

گرم رقص موزون ...

کاشکی پنجه من ،

در شب گیسُوی پر پیچ تو راهی می جست

چشم من ، چشمه زاینده اشک ...

گونه ام بستر رود !


کاشکی همچو حبابی بر آب ،

در نگاه تو تهی می شدم از بود و نبود ...

وای باران ،

باران ،

" شیشه پنجره را باران شست ...

از دل من اما ! چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟! "


این شعر زیبا تقدیم به « تو » ...

دوست  ناب همیشگی !

کسی که تو مقطع پیش دبستانی باهاش همکلاسی شدم و چند سال بعد تو سن ۱۳ سالگی دوباره با هم همکلاسی شدیم

ولی [ صمیمیت ] دوستیمون فعلا فقط ۲ ساله ست !

بنابر این از صمیم قلبم امیدوارم هر اتفاقی که نتیجه کنکور رقم بزنه ، بازم این ارتباط ادامه پیدا کنه

« همیشه بیادتم ؛ یادم کن لطفا »

و اما ...

« هرگز لبخند را ترک نکن ! حتی وقتی ناراحتی ... »

چرا که ...

« آرزویم همه سرسبزی توست ... دائم از خنده لبانت لبریز ! هستی ات پر گل باد ... »

.

.

.

 # تولدت مبارک #  ...

امیدوارم از نتیجه کنکورت کمال رضایت داشته باشی و در کل هجده سالگی پر باری ...



با اجازه محتوای کادو رو قرار میدم


لینک عکس


لینک عکس


( پست کادوی مهری هم بروز شد )


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فاطمه چیزی راجب کادوپیچی سیم ثانیه ای شنیدی ؟ < !

زمان ارسال نهایی پست : 4:48


هنوز بیدارم ...

لحاف میگه به بالش : « کی خوابه ؟ ــ خوش بحالش ! »

.

.

.

امان از خواب بد موقع و بیداری  بی موقع !


ــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ فکری ام


تحفه های سفر ...

سلام بچه ها ... با عرض پوزش ، باید بگم من فعلا فقط میتونم اسم سوغاتیارو بنویسم !

ببخشید که بعضیاتونو ( ! ) منتظر گذاشتم


یک سرویس کامل ظروف از جنس نقره ترک

کفش

روسری سفید ساده با حاشیه نگین ( شبیه همونی که مامانم پوشیده بود )

یه روسری با طرح گل ( صورتی - آبی )

یه مقنعه دو تیکه حجاب ( جگری - سیاه )

یه قواره چادر مشکی ساده

یه قواره چادر مشکی با طرح ترمه

یه قواره چادر رنگی با طرح نقره ای از جنس پلاستیک ( شبه فلزه D: )

یه دونه حوله که مامانم لطف کرده به نیابت ، رو همه ضریحا کشیده ( بوی ضریح میده ! )

و یه لباس مجلسی سه تیکه قهوه ای - کرمی

یه جانماز بزرگ و تسبیح و مهر و اینام خودم برداشتم


... و اما کل سرویس نقره رو گذاشتم تو گنجه ؛

روسری ها رو هم برگردوندم

همینا دیگه


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت :

از نوشتن این پست احساس حماقت میکنم 

... آخه اینم شد درخواست ?

قرار نبود گریه کنم ! ( در ادامه ماجرای استقبال ) ـ ناقص

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

استقبال D:

چیز خیلی خاصی نبود ...

فقط داشتیم میرفتیم استقبال پدر و مادر و برادر کوچیه !

... همین ! 

.

.

.

شاید بعدا عکس بنر چاپ شده رو گذاشتم

بد شانسی یعنی ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

.:: اطلاعیه ::. !

به چند عدد ( ! ) خوش خط جهت نوشتن کارت های دعوت مراسم برگشت پدر و مادر از سفر  به دیار  ... نیازمندیم !

.

.

.

صرفا از طرف « خودم » البته ! :d


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت :
چند دقیقه پیش خانم عربی زنگ زد گفت بیا مهد ، گفتم شرمنده نمیتونم  ( تعارف که ندارم D: )

از دستم ناراحت شد

گفتم بعدا جبران می کنم

گفت الان لازم دارم :|


برنامه ریزی به شیوه خودم ...

سلام

در حال نوشتن یک برنامه بلند مدت هستم

باید روزی حداقل ۷ ساعت و حداکثر ۱۷ ساعت درس بخونم ( = خر بزنم :| )

.

.

.

از اونجا که اومدن پدر و مادر از سفر زیارتی یک روز جلوتر افتاد ، باید دو تا امتحان روز سه شنبه رو امروز و فردا بخونم ...

... ولی امان از تصمیمات یهویی بر سر نمره مستمر !

آخه نمره ۱۶ _ با احتساب صفر ! _ خیلی نمره بدیه که همت کردین جبران کنین ?!

درسته ؛ دارم سرزنش میکنم


با این وضعیت دیگه واقعا انتظار ندارم خانم عربی ازم توقع نداشته باشه دوشنبه برم جشن سبزه ها کمکش !!!




... « عکستو بردار » !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حرف دل من ؛ از زبان فروغ ...

هر دم از آیینه می پرسم ملول :

« چیستم دیگر به چشمت چیستم ؟ »

لیک در آیینه می بینم که « وای » ؛

ذره ای هم زانچه بودم نیستم ...

.

.

.

« فروغ فرخزاد »