همین الان
تا « حذف وبلاگ » ...
فقط « یه ضربه انگشت »
فاصله داشتم.
____________________
...
گدا گفت : خاک بر سر تو !
اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده ؛
ارزش اشک از نان بیشتر است ؛ نان از خاک است ولی اشک از خون دل ...
_____________
خدایا!
تو را شکر میکنم
که اشک را آفریدی ؛
که عصارهی حیاتِ انسان است
آنگاه که در آتش عشق می سوزم
یا در شدت درد می گدازم
یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب می شوم
و سراپای وجودم ،
روح می شود ؛
لطف می شود ،
عشق می شود ،
سوز می شود ...
و به عنوان زیبا ترین محصول حیات ،
بر دامان وجود فرو می چکد ...
.
.
.
هشت سال پیش تو جشن تکلیفمون
جلوی دوربین دکلمه خوندم
________________________________________________________
با وجود تعصبم رو دکلمه _ که بابام زحمت کشیده بود نوشته بود _
و لجبازیم ،
بازم نذاشتن تیکه اولشو بخونم :
« بنام خدای پاکان » ...
امروز برای اولین بار یه جا تو قسمت توانایی ها نوشتم : « وبلاگ نویسی » ، « سرودن شعر » ، « آشپزی » ، « ساخت روزنامه دیواری و غیره » ، « مقاله نویسی » و « تحقیق ، پژوهش » ...
بهم گفت اینجا جزء توانایی هات نوشتی : « سرودن شعر » ؛ میشه یکی از شعراتو برامون بخونی ؟ »
... خنده م گرفت
گفتم : « من پارسال اینو ننوشته بودم و جریانشم علنی نکرده بودم ! »
گفت : « حفظی ؟ »
با با اطمینان گفتم : « بله حفظم »
و بعد از اشاره ش شروع کردم :
« نمی دانم چرا اینقدر دلگیرم ؛
چرا نسبت به آینده پریشانم ،
چرا اینگونه غمناکم ... »
و بعد ساکت شدم ... چون فهمیدم ادامه ش یادم نیست !
( بیشتر از چیزی که فکرشو بکنید حواس پرت و فراموشکار شدم )
البته بعدش با یه جمله ماسمالیش کردم
وقتی گفت من دیگه سوالام تموم شد ،
به همکارش گفت : شما بپرسین !
محض جبران فراموشکاریم گفتم :« یه شعر دیگه بخونم !؟ »
گفت : « از شعرایی که اخیرا گفتی ؟ »
گفتم : بله ؛ میشه گفت !
گفت مال کی هست ؟
جواب دادم : مال بعد تابستون پارساله ؛ شایدم تابستون ( چقد رو دروغ نشدن حرفش با کلمات درگیره ! :| )
و شروع کردم : « ز تاکستان ، ز ترکستان ، همی دارم غمی در خود ؛
که گر گویم ، همی ترسم ، که پالیزت شود وادی ! »
با خنده تحسین برانگیز یا متعجبی گفت : « ینی چی ؟! »
با هیجان و به شیوه ای که قبلا از سر سرخوشی شوخی میکردم گفتم : « ینی غم من انقد بزرگه که اگه بتو بگم بوستانت به بیابون تبدیل میشه !! »
جواب داد : « این چه غمیه که تو داری !!! »
خندیدم و [ شاید ] گفتم : « وقتی این شعرو گفتم شرایط خوبی نداشتم »
.
.
.
حس میکنم از نظر همه مون مکالمه لذت بخشی بود
وقتی سیزده ساله بودم
با خودم قرار گذاشتم روز تولد هجده سالگیم
هم برم واسه گواهینامه ثبت نام کنم
هم برم خون بدم !
.
.
.
ولی الان ...
تا هیجده سالگیم
فقط یه ماه فاصله ست ؛
و من مشکوک به کم خونی ام ...
چقدر بده که درصدام پایینه...
منی که بیشتر مواقع علوم اجتماعی رو نزدیک صد میزدم الان اومده رو ۲۳ ٪
نتیجه ادبیات و روانشناسی و معارفمم چندان خوشایند نیست
اوضاع فلسفه _ منطقمم ( که جزء بالاترین درصدام بود )
نا امید کننده ست ...
رتبه کشوری آزمونم ۸۲۳ ( از ۷۶۰۰ نفر )
ولی تخمین رتبه [ برا کنکورم ] ، تراز ۷۰۰۰ و حدود نمره اکتسابی ۵۰۰۰_۴۵۰۰ برام حدس زده
برای جبران وقتی نمونده
_______________________________________
ناگاه چوپروانه سبک خیز و سبک بال ؛
پیدا شد و چرخی زد و گل گفت و هوا رفت ...
زیبا رو باشی به « کور » می رسی ،
خوش صدا باشی به « کر » می رسی ؛
عاشق که باشی به « سنگ » می رسی ...
باسلام : امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق باشی و بخصوص در کنکور
با آرزوی موفقیت
۱۳ | ۳ | ۹۵
امضا
دوستدارت زینب
____________________
همکلاسی سه ساله
« . سیده زینب رضایی »
از سر امتحان که اومدم شنیدم که با کلافگی گفت : اینو ببین همش دمغه
( راست می گفت ... )
اینم از جمله آخر بعد از روبوسی و قبل خداحافظی :
_ حلال کنی ؛ باز سر پل صراط مارو نندازی پایین !
سلام بچه ها ؛
به نظرتون چطور میشه درس سنگینی مثل ادبیات عمومی رو به نحو احسن ، با بیشترین بازدهی و با وقت کمتر خوند ؟
من تو این سه ساله ، تو آزمونای آزمایشی خیلی کم از متن درسا سوال دیدم ؛
تو آزمونای جامع گزینه دو هم همچین سوالایی « اصلا » نبود و از هیچ کنایه ای _ غیر از تشخیصش که مربوط به بخش آرایه هاست _ سوال نشده بود ...
و حالا سوال من اینه که :
اگه بجای معنی « متون » مفصل کتاب محور گاج سبز ، لغت و املای مهر و ماه _ که معنای خط به خط کلمات و کنایه های کتاب _ توش اومده رو به طور مروری بخونیم آیا تو کنکور بازدهی بیشتری نداریم ؟
خوشحال میشم دوستان با تجربه ، تجاربشونو با ما به اشتراک بذارن ...
( کمک از رقیب ؛ هه )
و اما اینم از بودجه بندی سوالات کنکور :
# عمومی ( تعداد سوالات : ۲۵ تا ) :
آرایه های ادبی : ۳ = معادل ۱۲ ٪
لغت : ۳ = ۱۲ ٪
دیکته : ۲ = ۸ ٪
تاریخ ادبیات : ۳ = ۱۲ ٪
قرابت معنایی : ۹ = ۳۶ ٪
زبان فارسی : ۵ = ۲۰ ٪
اینم از ادبیات مخصوص بچه های انسانی :
# ادبیات تخصصی ( تعداد سوالات : ۳۰ تا ) :
آرایه های ادبی : ۷ = ۲۳ ٪
لغت : ×
دیکته : ×
تاریخ ادبیات : ۷ = ۲۳ ٪
قواعد قافیه : ۲ = ۶ ٪
عروض ( علم وزن شعری ) : ۴ = ۱۳ ٪
نقد ادبی : ۲ = ۶ ٪
متون نظم و نثر : ۷ = ۲۳ ٪ ( باید بگم این قسمت بیشتر مربوط به همون بخش قرابت معناییه )
بودجه بندی بالا بر اساس اطلاعات سایت معتبر « انسانی ها » ست
درصداشو خودم زحمت کشیدم ( = ) حساب کردم
.
.
.
این است که خدا قبل از خورشید بیدار است ؛
از او می خواهم قبل از همه در کنار تو باشد
و راه را برایت هموار کند دوست عزیزم
« دوستدارت ملیحه »
امضا
با آرزوی موفقیت همه مان درکنکور
________________________________
ملیحه سادات نبوی
همکلاسی یک ساله م ( بغل دستیم )
... خونسردی که عصبانیتشو ندیدم !
.
.
.
فارغ التحصیلیمون مبارک
__________________________
و « تاریخ » ؛
آخرین امتحانمون ...
دیکتاتور منم که بخاطر امتحان نوبت صبحم ،
باعث شدم بجای صبح زود ، خسته و کوفته _ با احتمال خطر _ آخر شب حرکت کنیم و در حالی که من خواب بودم ۲ : ۲۰ برسیم خونه ...
.
.
.
# ما برگشتیم
سلام همین الان حرمم
نایب الزیاره دوستانD:
_________________________
پستی به سبک فاطیما ! هه...
شاید عالی ترین و متفاوت ترین « زیارتی » که رفتم
اجر خاله فاطمه عند الله D:
# باسم الرحمن الرحیم ... #
سلام
به امید خدا
_ ولی با کوله باری از خطا _
بعد چند ماه دارم میرم مشهد
امیدوارم بتونم شفای خودمو از آقا بگیرم
.
.
.
لطفای اخیرتونو به هیچ وجه فراموش نمیکنم
لطفا برام دعا کنید
دعاگوی تک تکتون خواهم بود
به امید قبولی دعای گناهکارا ...
« یاحق »
.
.
.
فعلا بخاطر شرایطم دستم برای جبران کوتاهه ؛
به بزرگی خودتون لطفا حلالم کنید ...
امروز امتحان نهایی ادبیات تخصصی داشتیم
از کتابی که با فاطیما از کتابخونه امانت گرفته بودم هیچ استفاده ای نکردم چون بیشترش مال درسای نوبت اول و بخش عروض ( شناخت وزن شعری ) بود که لازم نداشتم
در واقع من _ بخاطر ناقص بودن جزوه ها و نداشتن روحیه مناسب _ هیچ کدوم از درسای نوبت اولو نخونده بودم ( شعرای حفظی ، تاریخ ادبیات و آرایه های نوبت اول حذفی بود و کل بارم چهارده درس اول پنج نمره بود که من به گرفتن حداقل سه نمره ش قانع بودم )
درسای نوبت دومم
از چهارده تا بیست و هفت بود
نه هیچ کدوم از تاریخ ادبیاتا و توضیحات کتابو خوندم
نه معنی هیچ کدوم از متنا و شعرای نوبت دومو ... !
و و چیزایی که خوندم ففط :
بیشتر خود آزمایی های درسای نوبت دوم بود که خب درک مطلب هم از همین قسمت طرح می شد
و همه کلمات آخر کتاب ( که کمتر از شش صفحه بود )
و البته بیشتر نکته های دروس ( اونایی که عدد گذاری شدن )
شعرای حفظی رو هم که سه تا طولانی بودنو ،
گذاشته بودم آخر کار و خب ... فراموش کردم بخونمشون !
.
.
.
با این وجود ،
تقریبا مطمینم نمره م کمتر از هفده نمیشه
( یک نمره کامل ، شعر حفظی اشتباه نوشتم !!! )
و اما کیفیت امتحان :
خوب بود ؛
ولب تاریخ ادبیاتارو جوری آورده بودن که یه متقاضی معمولی رشته انسانی با کمترین اطلاعات میتونست بهشون جواب بده
مثلا چند و پرند مال کیه ،
سفرنامه جلال آل احمد چیه
فروید ( از اولین روانشناسان تاریخ ) روی چه نقدی تاکید داره ( نقد روانشناسی ) و ...
مهنی کلمه « حروی » ( ؟!!! ) رو ندیده بودم
نوشتم « آزاده » D: ( با کمترین میزان توجه به معنیش داخل جمله ! )
حرف دیگه ای ندارم جز :
« امتحان عالی بود ! »
آه من دیشب به تنگ آمد دوید از سینه ام
داشت می آمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم
.
.
.
متاسفانه عین حقیقته ...
فردا هم امتحان دارم
__________________________
بعضی وقتا نمیشه « بخشید »
دنبال دلیل گشتم ولی نبود ...
و من سخت دلگیرم از اتفاقایی که
نا آگاهانه ازشون تأثیر گرفتم ؛
وقتش نبود ...
حرف هایم سرد و بی روح ؛
غصه هایم همچو یک کوه ...
ای دریغا !
من چه هستم ،
ریگ یا سنگی ؟
.
.
.
۱ / ۲ / ۹۵
امروز وقتی آقای طباطبایی کنترل پنلشو باز کرد تا کتابا رو برام ثبت کنه
به فاطیما گفتم : تو نبین ! D: ( دلیلشم اینکه قبل من مشخصات اونو باز کرده بود و من با دیدن عکس مظلومش تو دلم خندیده بودم ! )
طباطبایی ازم پرسید : « عکس خودتونه ؟ »
گفتم : « بله »
یادم نیست بعدش چی گفت ...
محض ارضای کنجکاوی اون لحظه م ازش پرسیدم : « تغییر کردم ؟ »
تأیید کرد : « بله ... عکس جدید نیاوردین ؟! »
گفتم : « چهار ساله مدرسه عکس جدید ازم نخواسته ( ! ) »
بعدم به عنوان حسن ختام بحث ( ! ) با ملاحظه و بدون مخاطب گفتم : « عکس سیزده سالگیمه ... »
دیگه روم نشد بگم عکس شناسنامه مم همینه !! D`:
.
.
.
حرفش برام جالب بود ...
اولش فکر کردم شاید بخاطر رنگای روشنی که امروز پوشیده بودم اینطور بنظر می رسید ! که دیدم فاطیما گفت : « عکس بچگیته D: )
در کل راجب خودم نظری ندارم ( - _ - )
وقتی رفتیم کفشامونو بپوشیم تو یه لحظه آقای علومی _ دبیر فیزیک اول دبیرستانم _ با لباسای « متفاوت » بیرونم منو دید ( « اوه » ! )
وقتی جواب سلاممو داد مشخص بود چقدر تعجب کرده ...
.
.
.
بنابر این با ایشون ،
امروز تو کتابخونه سه نفر از دیدنم تعجب کردن
( خودم دوبار از تیپم خنده م گرفت ... D:
به جز شلوار لی تیره و کفشام ، به طور غیر ارادی ای همه لباسام نقش ترمه داشتن ( و من همین الان متوجه شدم ! )
مانتوم بنفش کمرنگ با نقای ریز زرد و قرمز و بنفش ترمه _ سوغاتی شاه عبد العظیم ( مطابق سلیقه پدر )
روسریم لجنی بی حال با نقشای کوچیک و بزرگ ترمه و گل نارنجی _ سوغاتی مادرم از کربلا
چادرمم چادر ساده ی منقش شده به ترمه _ سوغاتی مادر ؛ از کربلا ...
کفشامم سفید نقش دار طبی ( همون کفشای دوست داشتنی ای که دیروز تو مدرسه پوشیده بودم ) _ مطابق سلیقه خاله محترم
شلوارمم تیره آبی ...
مدل روسریمم لبنانی
با
وقتی کارمون تموم شد و داشتیم سمت خونه بر می گشتیم ازش پرسیدم : کتابخونه میای ؟
گفت : آره میام
با لبخند و تعجب گفتم : خیلی پایه ای ها ...
گفت : خودت پایه ای ( ! )
.
.
.
مجبور بودم واسه امتحان نهایی فردا ، گاج کتاب محور امانت بگیرم و خدا رو شکر تونستم این کتابو پیدا کنم
بعدشم رفتم قسمت کتابای شعر تا یه کتاب خوبم برا فاطیما بردارم _ تا لطف بی منتشو جبران کرده باشم ...
اولش راضی نمی شد ، می گفت برا من برندار پاره پوره ش میکنم !! اهل شعر نیستم ، رمان نمیخوام ، معلوم نیست کی برش گردونم و این حرفا !
وقتی گفتم : « فردا بهم بده » دیگه چیزی نگفت ...
.
.
.
رمانی که بهش معرفی کردم « با باد می خوانم » « بهیه پیغمبری » بود ...
هشت صفحه اولشو _ که اعضای محترم و امانت دار کتابخونه لطف کرده ، این قسمت از کتابو نابود کرده بودن _ تو راه برگشت به خونه براش تعریف کردم
امیدوارم خوشش بیاد
قصد دارم معتادش کنم « !
تعداد ورودی روزانه از « موتورهای جستجو »
یکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵
تعداد ورودی _ ۶
سلام
همونطور که خودتونم ملاحظه می کنید ...
وبلاگ بنده در حال حاضر هیچ چیز سودمندی نداره
پس چرا هنوز میاین وبلاگ ؟!
اونم وقتی چیزی ندارین برای گفتن !
شایدم دارین و نمیتونین بگین ... ( درست مثل نظر سنجی )
همه تون به خوبی میدونید که من همیشه آمار وبلاگو چک میکنم
میخوام دلیل حضورای روزانه تونو که من فقط میتونم رد پاتونو تو صفحه آمار ببینم بدونم ...
آیا بیشتر از تواناییم ازم انتظار میره ؟
.
.
.
حضور در این وبلاگ و نظر گذاشتن در آن ، هنوز هم یک امر کاملا اختیاری است ...
و من هیچ چیز با منتی رو قبول نمیکنم چون ملاک ارزشمند بودن ، بدون چشم داشت محبت کردنه
و با توجه به مطالب صفحه حاضر که بیشتر بر محوریت غمه ، اگه دیگه سر نزنید برای من و خودتون بهترم هست ...
لپ کلام اینکه :
در وضعیت موجود ، بهتره با بازدیدای روزانه تون از طریق گوگل و بقیه موتورای جست و جو گر ، رتبه یه وبلاگ فوق معمولی رو بالا نبرین ...
________________________________________
من دیروز این وبلاگو بستم
اگه دوباره بسته شد فراموشش کنید
وقتی خودم از وضعیت وبلاگ راضی نیستم
دیگه انتظار از دیگران برای چیه ...
.
.
.
با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما
بعد امتحان :
_ وبلاگتو کی آپدیت میکنی؟
برم بخونمش
_ هه احتمالا الان ...
__________________________________________
اگه اومدی :
شرمنده شارژ ندارم بعدا آپدیت میکنم
پست قبل تر از قبلی ویرایش اساسی شد
http://www.kanoon.ir/Public/SuperiorsRankBased.aspx?type=2
برید ببینید رشته ای که علاقه دارین چه رتبه ای میخواد ...
بر اساس سابقه ( کنکورای گذشته ) درصدای مورد نیازشم نشون میده
.
.
.
به دوستای درس خونم !!!
« برای همینه که بهتون میگم بنظر من شما رتبه تک رقمی میشین چون که طبق شناختی که تو این مدت از حضرت عالی کسب کردیم ، شمارو شخصی فرهیخته و با شخصیت و کاملا مسلط به خود می دونیم لذا توی این زمینه فکر نکنم مشکلی داشته باشید... »
آشنای سه ساله مجازی_۱۰تیرماه۹۴
.
.
.
« به درست برس مزاحم نمیشم چون قراره رتبه ت سه رقمی بشه شبت پر ستاره بای »
نجمه_فروردین ماه۹۵
.
.
.
« تمام میشه شما غصه نخور فوقش تا هر جا رسیدی میخونی و امتحانم میدی و قبول میشی قبول هم نشدی این همه آدم ۲و۳سال پشت کنکور میمونن و بعد تو بهترین دانشگاه قبول میشن و می ارزه
ولی اینو بدون که من به تو امید دارم که قبول میشی »
نجمه_فروردین ماه۹۵
.
.
.
من : شاید دلسرد شدن معنایی برات نداشته باشه ... ولی من هراس این رو خواهم داشت ( که نا امیدش کنم )
«_ « ولی من هراس این را دارم که تو مهمونی قبولیت چی بپوشم حان خانم »
نجمه_فروردین۹۵
.
.
.
« « خیلی خوشحالم که با این حرفام میتونم امیدوارت کنم به خودم افتخار میکنم »
_ « خیلی » افتخار کن و البته همیشه همینطور صادق باش
_ من همیشه صادقم و به توصیه ت حتما عمل میکنم »
من و نجمه_فروردین ماه۹۵
.
.
.
درجواب قسمت آخر پیامم که :
_ « سخت جانی را بین ؛
که نمردم از هجر ...
مرگ صد بار به از
بی تو بودن باشد »
حمید مصدق
جواب داد :
_ « از دوست داشتنای دروغی بدم میاد...منک واقعا از ته ته دلم عاشقتم..ببخش مزاحم شدم خدافظ »
نجمه_فروردین ماه۹۵
.
.
.
« چرا همیشه به گذشته فکر میکنی فراموش کن تو اولین کسی نیستی ک اشتباه کردی »
نجمه_اردیبهشت ماه
.
.
.
« عزیزم همه اشتباه میکنن اگه قرار باشه همه خودشونو اینطوری عذاب بدن که دنیا پر میشه از آدمای افسرده و ناراحت »
از هم کلاسی ها ... اردیبهشت۹۵
.
.
.
« تو دختر شجاعی بودی اینقد ضعیف نباش اشتباهتو قبول کردی پس بذارش کنار و از نو شروع کن »
شخصیت قبلی_اردیبهشت۹۵
.
.
.
« میدونی اگه کنکور قبول شی چه قد موقعیتای بهتری میتونی بدست بیاری تو باید به داشتن پدرت افتخار کنی تون تو رو حمایت میکنه پس بشین همون برنامه ای رو که ریختی ادامه بده »
« آره واقعا تو حرف ساده ست نه تو عمل . ولی تو با بقیه همکلاسیا فرق داری تو برا هر حرفت سند میاوردی »
« قول بده تا آخر امتحانا خود قبلیت شی تا باهم برا کنکور بخونیم قبوله؟ »
ا« از همین فردا شروع میکنیم دیگم نبینم حرفای ناراحت کننده و غمگین زدی »
« چرا از فردا از همین الان برو بشین زبانو بخون البته شما زبانو فوت آبی استاد.میشینی زبانو میخونی به هیچی ام فکر نمیکنی »
« من بهت اعتماد کردم »
هم کلاسی_اردیبهشت ماه۹۵
.
.
.
( وقتی گفتم « چیز خاصی نیست » و « لطفا فراموشش کن » پرسید :
« چرا نمیگی چرا حالت خوب نیست ؟
من نمیدونم چته و تو هم نمیگی چرا اینقد مبهمی دختر ؟ »
Sober_اردیبهشت۹۵
.
.
.
« توی اون حجم از رفقات جایی ندارم دیگه مزاحمت نمیشم »
Sober_اردیبهشت۹۵
.
.
.
« حس بی عرضگی میکنم از اینکه نمیتونم کمکت کنم »
دوست همیشگی_Sober_اردیبهشت۹۵
.
.
.
« حنا اونقدر نا امید نباش از فرصت هات خوب استفاده کن
یه ساعت خوندنم یه ساعته فقط خوب برنامه ریزی کن منم دعا میکنم به چیزی که میخوای برسی
انشاالله موفق میشی »
زهرا ایزدی_فروردین ماه۹۵
.
.
.
و و در آخر این تشویق بسیار ارزشمند که : « تلاشتون تحسین برانگیز بود »
از طرف برادر عاقل سنی مذهبم _ جناب آقای فاضلی
درست تو موقعیتی که هیچ انتظاری نداشتم ...
فکر نمیکنم هیچ وقت هیچ جواب مناسبی برای قدر دانی از زحمات بی منت ایشون در زمینه درسی و مشاوره ندارم و تو جواب جمله بالا هم فقط تونستم سکوت کنم ...
و قراره تا مدت ها سپاسگزار لطف ، تواضع و وقتایی که بدون چشم داشت صرف کردن بمونم !
البته امیدوارم بتونم یه روز جبران بکنم ...
.
.
.
_______________________________________
و این منم ؛
شرمنده همه ...
.
.
.
در مورد رمزدار کردن یا نکردن این مطلب ، یکم با خودم کلنجار رفتم
رمز دار کردن بخاطر برداشتای حتمی و رمز نذاشتن بخاطر دلخوشیم به این باور که میدونم به طور کلی دوستان می دونن من چه جور آدمی بودم و تا حدودی میدونن چه اتفاقایی افتاده
و من ذاتا ضعیف نشدم ...
بر اگه اخیرا خلاف عادت ، درد دل کردم بر حسب « نیاز » بوده و دیگر هیچ ...
( چیزی که قبلا شاید یک بار در سال اتفاق می افتاد )
علت اینکه بعضی از دوستان کمی ملاحظه کار شدن چیه برام قابل درکه ...
میتونم خودمو به این خاطر که ناخواسته جو رو تغییر دادم مقصر بدونم ولی میدونم این رفتارشون مقطعیه
و من این توانایی رو در خودم می بینم که یه روز این راز دلا رو _ که عنوان بهتری نمیتونم براش بکار ببرم _ از یاد دوستان ببرم
و البته جبران کنم ...
از همینجا و از صمیم قلبم از همتون ممنونم
_________________________________________
خوشا من که شوق هزاران کندو با من است ...
# فریدون مشیری
زمانم رو به پایان است و من
سر تا به پا اندیشه در اینم ...
« که آیا می شود برگردم و
باشم کمی بهتر ؟ »
.
.
.
شهریور ۹۴
.
.
.
برید زیر تخت خوابو ببینید ؛
یه پلاستیک مشکی سر بسته اونجا هست ...
احتمالا داخل اونه ! :|
« نذار قیل و قال مدرسه تو رو با خودش ببره ... »
.
.
.
این دیالوگ ، صحبت سه سال پیش یه آشنای مجازیه ...
و الان من ،
تا مرز نابودی درگیر همون قیل و قالا شدم
حقا که مثل خواهرت عجولی :|
ارسال نشده صفحه رو میبندی !
نظری نبود
___________________________________________________
تقریبا بیست تا از مطالب قدیم و جدید وبلاگو ویرایش کردم
عن قریبه که عینکی بشم :\
با تبلت مامانم اینکارو کردم
هیچ راه دیگه ای نبود
بازدید امروز
۴۰۸
! ( O_o )
اینم از رکورد بازدید جغدای بلاگ اسکای !!! :
سیستم آمار بلاگ اسکای
دچار بحرانه !
همین ...
همه میخواستن پست مربوط به نظر سنجیو پر کنن ... ولی فقط یه نفر این کارو کرده ! D:
ازت ممنونم
لطفتو یادم میمونه ...
تفریح رفتن جز علایق خانوادگی ما بوده و هست !
دو ساله این علاقه و همراه شدن با خانواده درست می افته تو ایام امتحانات و یک روز قبل تر امتحان مسیله دار من !!
پارسال روز قبل امتحان فلسفه و منطق نوبت دوم نهایی سر از یه تفرجگاه محبوب در آوردیم :\
و من به دلیل اینکه چند روز قبل خانواده رو همراهی نکرده بودم ، تو حضیض گیر کرده نباید مقاومت می کردم !
از شما چه پنهون که یازده شب رسیدیم خونه ! ماشینمون خراب شده بود ... ( حالا هی شما بگین خوش شانسی D: )
شبش فقط دو ساعت خوابیدم و دو فصل از فلسفه م موند ...
هر چی اشتباه داشتم یا کم نوشته بودم مال فلسفه بود ...
۱۷.۵ شدم ( -_- )
و امروز باز تاریخ تکرار شد ...
فردا امتحان علوم اجتماعی دارم ...
و امروز رفته بودیم تفریح
می تونستم نرم ولی احساس کردم « برام لازمه »
همه کتابامم با خودم بردم و خب یکم ادبیاتم تونستم بخونم
مناسبت تفریح رفتنمونم « هفته معلم » بود !!! :|
ما میزبان بودیم و معاون پدرم و زن و بچه ش مهمان ...
تیپم منهای جورابای مشکی ریونم تماما قهوه ای نسبتا تیره بود
کفشام اسپورت قرمز ... D;
روسریم قهوه ای روشن طرح دار بود با مدل لبنانی
طبق علایق همیشگیم رفتار کردم
از این بابت راضی ام
_______________________________________
قهوه ای بهترین رنگیه که بهم میاد ولی گرایش خودم بیشتر به طرف رنگای تیره ست
از بابام پرسیدم : « رنگ روشن بیشتر بهم میاد یا تیره ؟ »
جواب داد : « روشن »
وقتی از عکس العملم مطمین شد اضافه کرد : « نارنجی بیشتر بهت میاد ... نارنجی و آبی »
کسی جزییات انشای من محور سوم راهنماییمو یادش میاد ؟ « !
« بیشتر لباس هایم نارنجی است و بهترین رنگی که به من می آید ، آبی ... »
اون موقع چقدر از خودم شناخت داشتم D:
... چقدر احتمال داره بعد حذف یه وبلاگ ٬ شناسنامه مدیرش همچنان بمونه ?
_ و اما جواب قانع کننده خودم :
« چه اهمیتی داره ? »
.
.
.
امشب دیگه رکورد شکسته شد
شدن سیزده تا ...
یه عدد { نحس } !
______________________________________
کسی بودجه بندی علوم اجتماعی رو داره ?
حوصله خوندنشو ندارم ...
یکی از دوستان امروز برای بار دوم گله کرد که : وبلاگت خیلی بی نظم شده !
قبلا که مطالبو میخوندم خیلی راضی بودم
الان خیلی بد شده ...
از لحن انتقاد کردنش خنده م گرفت !
گفتم خب ایراداشو بگو برم رفع کنم !
ولی اگه منظورت فونت مطالبه که علتش محدودیتای گوشیه و جدیدا [ با لپتاپ ] تغییرش دادم
گفت : اون پستای رمز دار چی ان ؟
پرسیدم : خودت چی فکر می کنی ؟!
گفت : چیزایی ان که دوست نداری ما بدونیم ... ( لحنت به طرز جالبی گله آمیز بود ! )
و حالا گله من !!!
چرا با وجود اینکه موضوع چند تا از پستای وب هستی تا حالا نکردی حداقل یه دونه نظر ارسال کنی ... خوشحال میشم دلیل اصلیشو بدونم D;
و اما به خاطر توجهت ممنونم !
و به افتخار دوستی پنج ساله مون ،
چند تا از پستای رمز دار وبلاگو ثبت موقت می کنم و دو _ سه تا از پستای رمز دار اخیرم _ با اینکه دوست ندارم _ از حالت رمز دار خارج می کنم تا بدونی 《 همیشه هدف از پنهون کاری ، یه چیز خاص یا نگران کننده نیست 》 ! ؛)
در اسرع وقت ، مشکل فونت وبلاگم حل می کنم
نبینم دیگه دلخور باشین !!!
و اگه میخواین دیگه تظاهر به گله مندی نکنم دقت کنید که تو قسمت ارسال نظر ، اصلا لازم نیست ایمیل وارد کنید ! ؛)
____________________________________________
گاهی سکوت دوست معجزه می کند ...
و تو می فهمی همیشه " بودن " در " فریاد " نیست !
______________________________________________________
پی نوشت موقتی :
( به دوستم بانو )
سلام دوست من ! شرمنده از اینکه قسمت نشد ارتباط مستمر داشته باشیم
حقیقتش فعلا به وای فای دسترسی ندارم ...
ولی امیدوارم بعد کنکور که محدودیتای خواسته یا ناخواسته پیش رو برداشته شد ، بتونم بیشتر باهات آشنا شم و شرمنده م از اینکه جوابتو اینجا میدم ( آدرس وبتو زدم باز نکرد _ و متاسفانه ایراد از حافظه بنده ست ! _ )
عذر خواهم ...