ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
وقتی کارمون تموم شد و داشتیم سمت خونه بر می گشتیم ازش پرسیدم : کتابخونه میای ؟
گفت : آره میام
با لبخند و تعجب گفتم : خیلی پایه ای ها ...
گفت : خودت پایه ای ( ! )
.
.
.
مجبور بودم واسه امتحان نهایی فردا ، گاج کتاب محور امانت بگیرم و خدا رو شکر تونستم این کتابو پیدا کنم
بعدشم رفتم قسمت کتابای شعر تا یه کتاب خوبم برا فاطیما بردارم _ تا لطف بی منتشو جبران کرده باشم ...
اولش راضی نمی شد ، می گفت برا من برندار پاره پوره ش میکنم !! اهل شعر نیستم ، رمان نمیخوام ، معلوم نیست کی برش گردونم و این حرفا !
وقتی گفتم : « فردا بهم بده » دیگه چیزی نگفت ...
.
.
.
رمانی که بهش معرفی کردم « با باد می خوانم » « بهیه پیغمبری » بود ...
هشت صفحه اولشو _ که اعضای محترم و امانت دار کتابخونه لطف کرده ، این قسمت از کتابو نابود کرده بودن _ تو راه برگشت به خونه براش تعریف کردم
امیدوارم خوشش بیاد
قصد دارم معتادش کنم « !
سلام مثل همیشه عالی بود خسته نباشی.
سلام
ممنون ....