مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

نیم روزی دیگر با فاطیما ...

وقتی کارمون تموم شد و داشتیم سمت خونه بر می گشتیم ازش پرسیدم : کتابخونه میای ؟

گفت : آره میام

با لبخند و تعجب گفتم : خیلی پایه ای ها ... 

گفت : خودت پایه ای ( ! )

.

.

.

مجبور بودم واسه امتحان نهایی فردا ، گاج کتاب محور امانت بگیرم و خدا رو شکر تونستم این کتابو پیدا کنم

بعدشم رفتم قسمت کتابای شعر تا یه کتاب خوبم برا فاطیما بردارم _ تا لطف بی منتشو جبران کرده باشم ...

اولش راضی نمی شد ، می گفت برا من برندار پاره پوره ش میکنم !! اهل شعر نیستم ، رمان نمیخوام ، معلوم نیست کی برش گردونم و این حرفا !

وقتی گفتم : « فردا بهم بده » دیگه چیزی نگفت ...

.

.

.

رمانی که بهش معرفی کردم « با باد می خوانم » « بهیه پیغمبری » بود ...

هشت صفحه اولشو _ که اعضای محترم و امانت دار کتابخونه لطف کرده ، این قسمت از کتابو نابود کرده بودن _ تو راه برگشت به خونه براش تعریف کردم


 امیدوارم خوشش بیاد

قصد دارم معتادش کنم « ! 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 14:36

سلام مثل همیشه عالی بود خسته نباشی.

سلام
ممنون ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد