مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

شرح ماوقع برای من ، قبل ، حین و بعد از کنکور ! _ پارت دوم

وقتی از پیچ ایستگاه رد شدیم دختر مذکورو شناختم ؛ فامیل شوهر دختر عموم بود …
درست میبینم ؟
کسی که تا چند وقت پیش بهم محل نمیداد داره بهم لبخند میزنه!؟
… عجب!!
بابام نمیشناختش ؛
بهم گفت ازش بپرس میرن فلان جا ؟
و منم این کارو کردم 
فهمیدم مقصد ایشون و شوهرشونم دانشگاهیه که قراره کنکور سراسری داخلش برگزار بشه …
بعد اینکه سوار شدن و حرکت کردیم مبنی بر حدسیاتم ازش پرسیدم : کنکور داری ؟
جواب داد : آره ؛ 
بعد این جواب کوتاه ، با اشاره به کتاب کارم پرسید : خوندی!؟
.
.
.
شاید پنج دقیقه بعد از سوار شدن مسافرا ، متوجه علت دلشوره م مبنی بر فراموش کردن یه چیز مهم به فراست!! به یاد آوردم مدادمو تو اتاق جا گذاشتم!و بعد با اضافه شدن خاطره ناکامی از پیدا کردنش به خودم حق دادم!
وقتی به بابام گفتم گفت باشه اگه تونستیم قبل رفتن یکی بخریم 
بعد از گفتن این جمله از طرف بابام ، 
پسری که پشت سر من نشسته بود گفت : ما دو تا مداد داریم!!
و متقاعب این جمله به خانومش گفت مداد دومشو به من قرض بده …
چند ثانیه بعد از گرفتن مداد و تأسف و شرمندگی دو تشکر … و عکس العمل چشمای بنده بعد از دیدن مداد! دختر خانوم رو به من با چاشنی شرمندگی گفت : این یکی مداد ، مداد رنگیه!
مدادو برنگردوندم ؛
تصمیم گرفتم تا بعد گیر آوردن یه مداد دیگه پیش خودم نگهش دارم 
وقتی به شهر مقصد رسیدیم ،
خودم پیاده شدم و راجب فروش مداد از معدود مغازه هایی که باز بودن سوال کردم و به نظرم احمقانه می اومد! و تنها در حکم کاچی ، به هیچی!" بود …
بعد پارک ماشین ، من هنوز سرم تو کتابکار بود و این یادآور خصلت همیشگیم _ دقیقه نودی بودن _ بود …
کتابو زیر چادرم قایم کردم و برای همراهم آرزوی موفقیت کردم …
اولین و تنها افراد آشنایی که تو اون لحظه به چشمم اومدن ، چهره فرزانه و خانم ف. _ مادر فاطمه _ بود
بعد سلام و احوال پرسی مادر فاطمه فرمودن:کجایی که فاطمه از دستت حرص خورد!
.
.
.
بعد از امضای برگه ورود به جلسه و آغشته کردن انگشت سبابه دست راستم!! به استامپ ،
بعد از تحویل گوشی و ماشین حسابی که همراه
 نداشتم!! و بعد از تفتیشی تشریفاتی … وارد راهروی محل آزمون شدم 
همون اول ورود یه سوتی از نوع خفن 
دادیم!!
بعد از دو ساعت تطبیق شماره صندلیم با شماره های روی در ،
دریافتیم!! که کلاس مربوطه ، کلاس رسم دوئه که تو همون طبقه هم کفه …
سالنو ادامه دادم و وارد کلاس شدم ؛
خلاف جهت چهره دانش آموزا با دنبال کردن چشمی صندلی های خالی ، تا انتها رفتم 
اولین فرد شناخته شده برای من ، نفر سوم ردیف اول ، لیلا ز. _ هم کلاسیم _ بود 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد