مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

دختر عمو :|

دفعه قبلی که اومده بود خونه مون کلاه قرمزی که از بوشهر خریده بودمو برداشت با خودش برد :|

منم ـ با اکراه درونی ـ گفتم : باشه مال خودش ... ( واقعا تو اون موقعیت چیز دیگه ای نمیتونستم بگم )

.

.

.

وقتی رفتم صندلی رو بردارم و باهاش بالشارو بیارم پایین چشم خورد به دستبند داخل سبد عروسک ... فکر تکرار احتمالی تاریخ مث برق از ذهنم گذشت ولی بعدش به خودم اطمینان دادم که :دیگه این اتفاق نمی افته !

سرم تو تبلت بود که اومد تو اتاق !

مشخص بود داره دنبال چیزی می گرده ...

رفت سمت میز ام دی اف ...

و بعد چشمش افتاد به دستبند ! ...

« اوه ! »

سعی کردم حواسشو پرت کنم : دنبال چی می گردی یسنا ؟ انتظار داشتم برگرده نگام کنه ولی مشغول تر از این حرفا بود :|

یه چیزی رو ـ که حدس هویتش سخت نبود ! ـ تو دستش قایم کرد و گفت : خدافظ !

با یادآوری سابقه نه چندان خوبش ، با جدیت گفتم : دستبندمو بده یسنا ...

گفت : دست من نیست !

گفتم : چرا دیدم ؛ الان تو دستته

گوش می داد و همونجور داشت می رفت بیرون ...

گفتم : بیا بده من ؛ خراب میشه ... گرونه ( اینو گفتم مبادا فکر کنه میتونه با خودش ببره )

گفت : نمیخوام ببرم خونه مون

ـ بیاری بدی به خودم ...


فک و فامیله داریم ؟ همش استرس وارد می کنن !


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به دختر بچه ها علاقه ندارم !

علتشم البته کشف کردم ...

در واقع فقط بلدم پسر تربیت کنم

( از یه تک دختر انتظار بیشتری نمیره ؛ مگه نه ؟  )




نظرات 5 + ارسال نظر
سعید جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 23:07 http://www.00chertopert00.blogfa.com

فک کنم دختر بچه های امروزی همشون سندروم برداشتن وسایل از خونه اقوام دارن کلا اجیلشون همینه
منم دقیقا دختر عموم عادتشه اسمشم یسناس
هر سری میاد حتما ی چیزی براش میذارم برداره پیشگیری بهتر از درمان است

فکر کنم من بعد باید از « همه » یسنا ها بترسم
چه بخشنده ! ... من از بچه های نازنازو به شدت بدم میاد ! و البته اصول تربیتی خودمو دارم
باشه من بعد از جلو چشمش جمع می کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ( ! ) :
حواسم به اسم نظر دهنده نبود ؛ اشتباهی فکر کردم نظر یکی از دوستانه !

ریآنا جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 23:10 http://ry-ana.blogsky.com/

سلام عزیزم...
اصولا من خودم شخصا از این رفتار متنفرم
که کسی بیاد یکی از وسایل آدم رو برداره یا آدم رو تو رو دربایستی بذاره...!!!
راستی خیلی دوست دارم بدونم از نظرت من چند سالمه که میگی همسن و سال نیستیم؟
و دوست دارم پبرسم چرا و چطور فکر میکنی من وضعیتم قابل غبطه خوردن هستش؟؟

و یه صحبت خواهرانه...
هیچوقت دنبال چیزی نباش که دیگران ازش فراری هستن
چون اگر خوب بود مطمئن باش قبل از تو افراد دیگه ای هم بودن که آرزوش رو داشته باشن...!!!

سلام
خبری ازتون نشد گفتم کم کم بیام معذرت خواهی کنم !
منم همینطور ( هرچند خودم بچه که بودم از دیگران انتظار اجازه دادن برا برداشتن وسایلشون داشتم )
اگه از تجربه و این جور مسائل بگذریم ، فقط میتونم بگم : دانشجوئید !
و اگه خواسته باشم از حس ششمم استفاده کنم میگم : خیلی بزرگتر نیستید
( اگرم خدایی نکرده خلاف این درست بود از گفتنش اکیدا خودداری کنید که من واقعا روحیه حساسی دارم < ! )
جواب سوال دومتونو بعدا میدم
میشه در مورد قسمت « صحبت خواهرانه » توضیح بدید ؟
ممنون میشم

ریآنا شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 00:17 http://ry-ana.blogsky.com/

در درجه ی اول بیا باهم راه تر صحبت کنیم...
من هیچ خواهری ندارم...
و همیشه عاشق این بودم که کسی حرفی رو خواهرانه بگه یا خودم حرفی رو خواهرانه بگم...
ما همدیگه رو نمیشناسیم ولی یه جورایی داریم سعی میکنیم همدیگه رو بشناسیم با حرفایی که میزنیم..
من اهل تعارف نیستم راحت ترم تو باشم به جای شما...!
جوری گفتی همسن و سال نیستیم فکر کردم الان من رو یه دختر 30 ساله تصور کردی ولی خوب من 1 ساله که دبیرستان رو تموم کردم و حالا مشغول تحصیلم تو رشته ی مورد علاقه م...
و در مورد قسمت آخر باید بگم
تو دنیای ما هر آدمی زندگیش پر از مشکلِ
مشکلات خیلی بزرگ و کوچیک...
اگر فکر میکنی سختی تو زندگیت نیست پس هیچ وقت آرزوش رو نداشته باش...
آرزوی بعضی چیزا اصلا خوب نیست...
نمیدونم چرا گفتی که آرزوی سختی داری اما من میگم نداشته باش چون تمامِ دنیا همه از مشکلات و سختی فراری هستن و این خیلی غیر عادیه که ما آرزوش رو بکنیم
از نظر من مثل این میمونه که یه غول بزرگ توی شهر راه افتاده و داره مردم اطرافش رو میخوره و یکنفر از بین جمعیت بیاد بگه من میخوام با اون غول دیدار داشته باشم...
خوب...!
همه مثل یه پدیده به اون فرد نگاه میکنن...!
گاهی ما آدما آرزوهایی میکنیم و بعد ها یادمون میره اون آرزو رو داشتیم
و یهو یه اتفاق میوفته و اون روزِ که میزنیم تو سر خودمون که خدایا آخه چراااا؟چرا؟
و یادمون نیست که این اتفاق نتیجه ی همون آرزوی چندین سال پیشِ...!
سختی زندگی گاهی خسارت هاش جبران ناپذیر میشن...!
مرگِ عزیزان...!
تصادف...!
نقص عضو...!
جدایی به صورت اجبار...!
یا اتفاقاتی از این قبیلم سختی حساب میشن...!
گاهی اتفاقاتی که ما فکر میکنیم قالبا دقیقا همونایی نیستن که ما بهشون فکر میکنیم و خیلی خیلی خیلی وسیع تر هستن...!


نمیدونم توضیحاتم چقدر مرتبط هستن با صحبتت اما من جوابِ برداشتی که از حرفات داشتم رو دادم...!
امیدوارم درست باشه برداشتم...!

سلام مجدد
چشم حتما ... حالا که اختلاف سنیمون ناچیزه راحت تر صحبت می کنیم
منم از سوالی که پرسیدین متوجه شدم به چی فکر می کنید
آخه از اون جایی که خودم طی چهارسالی که تو دنیای مجازی فعال بودم و هیچ وقت سنمو جایی درج نمی کردم و فقط به افراد به خصوصی می گفتم همش این سوال برام پیش می اومد ؛ مثلا وقتی چهارده سالم بود یه فرد نوزده ساله بهم گفت تو 26 سالته و مشاور خانواده ای
مونده بود بگه دخترم یا پسر
و من از اینکه می دیدم اینقدر تو زمینه سرگردون کردن آدما تبحر دارم لبخند پیروزمندانه می زدم

همونطور که تو پیغامم گفتم این چیزیه که فقط برای خودم میخوام پس این طلب در ظاهر غیر نرمال حاصل تفکرات شخص خودمه و حق میدم واسه بقیه سوال برانگیز باشه ...
پس من هنوز روی حرفم هستم و معتقدم « سختی » بعضی وقتا جزء الزامات میشه و آدمو بخودش میاره و به معنویات اضافه می کنه ( چون حس بهتری داری و البته خود خدا در جواب فرشتنگان که ازش پرسیدن : « تو که اینقدر انسان رو دوست داری ، چرا سختی و رنج بهش میدی ؟ » جواب داد : « سختی رو برای خودم آفریدم ؛ چون همانا بنده هام در وقت سختی به من پناه میارن » ( نقل به مضمون ) _ البته این متن شاید منبع خاص و دقیقی هم نداشته باشه ؛ ولی واقعیت اینه که حقیقت داره ...
شاید در موردش بهتر باشه آنلاین صحبت کنیم ؛ هرچند توضیح این مسئله با اخلاقیاتی که بنده دارم ، به هر نحو کامل نخواهد بود

ریآنا شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 01:52 http://ry-ana.blogsky.com/

شاید جواب من برمیگرده به اعتقادات و طرز تفکراتم...
شاید این حقِ توئه که بدونی سختی یعنی چی چون بازهم این برمیگرده به طرز تفکر و اعتقادِ تو...!

خوبه که آنلاین با هم صحبت کنیم...!
اما دقیق نمیدونم منظورت اینجا یا جایِ دیگه ای هستش...!
من اعتقاد دارم هر چیزی باید تعادل داشته باشه و اگر تعادل نباشه یکی از اول زندگیش سختی میکشه و بد میاره و دیگری تو فکر اینه که سختی اونو به خدا نزدیک میکنه...!
من شاید زندگی طولانی ای نداشتم اما روابطم خیلی گستره اس و این برمیگره علاقه م به روانشناسی و اینکه همیشه دوست داشتم آدم و ها و زندگیشون رو کنکاش کنم
تو زندگیم خیلی آدم هارو دیدم که سختی باعث شده کلا خدا رو ببوسن و بذارن کنار
و دلیلش هم اینه که تو اگه 12 بار به کسی بگی فلان کار رو انجام بده و اون انجام نده تو کلا اون فرد رو میذاری کنار...
سختی وقتی آدم رو به خدا نزدیک میکنه که آدم دعا کنه و اون مشکل برطرف شه...
همیشه سختی ها باعث نزدکی به خدا نمیشه
گاهی سختی ها باعث میشه کلا خدا و وجودش رو انکار کنی چراکه شاید تمامِ عمر ازش بخوای مشکلات رو حل کنه و وقتی حل نشه یه فکری مثل خوره تو وجودت میوفته :نکنه نیست و الکی اینهمه سال به سوی آسمون ناله کردم...
و اینجاست که سختی ها خدات رو از بین میبره و آدم میرسه به پوچی...!!


حدس میزنم تمایلات مذهبی داری...!
شاید همین باعث اخلاف نظر شیدیدمون هستش...!


ممنون بابت وقتی که رو کنکاش کردن این بحث میذاری !
منظورم از آنلاین صحبت کردن ، جایی مثل یاهو بود
در تأیید حرفت نقل قولی میارم که گویای موافق بودنمه :
« فقر که از در وارد شود ، ایمان از پنجره فرار می کند » ! ( بعدا منبعشو می نویسم )
این جمله رو قبول دارم پس هیچ بحثی در مقابل حرفایی که زدی ندارم چرا که حرف حساب جواب نداره ؛ پس بدون منم مضر بودن سختی زیادو قبول دارم
صوفی ها برای خالص شدن به غار و ... پناه می بردن تا از این طریق تزکیه نفس کنن ... خودم جزء مخالفین این نظریه م ؛ ولی بعد از رضیت کشیدن این گروه چه اتفاقی می افتاد ؟ درسته ... همون چیزی که انتظار می رفت !
پس « سختی کشیدن » جواب میده ...
و اما بر عکس !
اگه عوامل زمینه ساز باعث شن ما ـ ولو ناخواسته ـ تأثیراتی رو بپذیریم که نباید ... اونوقت چی ؟
ممکنه دیگه براهمون برنگردیم پس بذار از طرق مختلف غنی بشیم و حداکثر ایمان رو به خودمون ثابت کنیم ( = کلی )
بلکه دیگه غره نشیم و پی لذتا رم نگیریم ( = کلی )
کناره گیری از نعمت و عادی زندگی کردن و دل کندن از دنیا و چشیدن جرعه و جرعه هایی از بحر بی کران سختی ! یکی از راهای این وصوله و چیزی که وصل میشه دیگه جدا نمیشه مگه اینکه عوامل وسوسه کننده بیرونی زیاد بشن و مداومت کم شه ( منظورم البته کلیه )
نه اختلاف نظر شدیدی وجود نداره ... اگه مخالفی صبر کن !

ریآنا شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 01:58 http://ry-ana.blogsky.com/

برعکس تو من همیشه سعی کردم لپ کلام رو به مخاطبم انتقال بدم...
گاهی اگر زیادی آدما رو سرگردونشون کنی فکر میکنن داری از اون چیزی که نمیدونن سوء استفاده میکنی و از دستت خیلی ناراحت میشن...!
تو زندگی من پرِ از بچه های 4 ساله تا پیرزن 80 ساله...!
تحصیل کرده و بی سواد..
بیکار و شاغل...
مجرد و متعهل...
وقتی با همه در ارتباط باشی به یک نوع ساده گویی میرسی
چیزی که هم بچه ی 4 ساله ازش سر در بیاره و هم پیرزن 80 ساله و حتی بی سوادی که توی پارک نشسته...!

اگه همون دفعه اول یا دفعه های اول و یا حتی هیچوقت همه رازا برملا نمیشه دلیلش اینه که طرفدار « هرزه گویی » و « دادن امید واهی برای صحبت مجدد بر سر هیچ ! » نیستم
مطمئنا شما هم زیاد تمایل نداری با فرد ضعیفی که هدفش از چت کردن صرفا آشنا شدن خشک و خالی و به قول خودش « اصل گرفتن ! » ـه یا سوء استفاده صحبت کنی ( حداقل به این دلیل که وقتت برات اهمیت داره )
این طوری دیگه مجبور نیستی با آدمای زیادی صحبت تکراری کنی !
آدمای تکراری هم که خودت میدونی ... زیادن
البته این ترفند با خود خواهی متفاوته D:
سعی می کنم با افراد بهتر از خودم ارتباط برقرار کنم ؛ هرچند حس کنجکاویم باعث میشه خیلی موفق نباشم
وگرنه از شناخت هر نوع آدمی و حدس زدن و پیش بینی افکارش خوشم میاد و معمولا تو گفت و گو متقابل عمل می کنم
مگه اینکه بنا بر چیزایی که گفتم مصلحتی در کار باشه وگرنه جواب روراستی از طرف من همون رو راستیه ...
اهل دروغ نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد