ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یه روز وقتی داشتم میرفتم کلاس ، فاطمه جلوم سبز شد ! بعد از سلام و احوال پرسی با خنده و به شوخی گفت : « تقصیر توئه ! »
منم که مثل همیشه از همه جا بی خبر ! با خنده رویی علتو پرسیدم ؛
جواب داد : « دیروز رفتم وبلاگت ... » « کل وبلاگتو خوندم !! »
بعدم دلیل تهمتشو ( ! ) باز کرد :| هرچند خودم منظورشو فهمیدم !
... خب ظاهرا بازدیدد از وبلاگ ـ بعد از سه ماه که اینترنت و آدرس وب در اختیارش بود :| ـ خیلی وقتشو گرفته ! و نتونسته در حد رضایت از پس برنامه ش بر بیاد
و من بدون اینکه بخوام ! بطور غیر مستقیم مانع درس خوندنش شدم D:
یکی نیست بگه : خب عزیز من تأثیر « ـــ » نگیر !!! #
.
.
.
# ( فکر کنم گروه خونیم اوی منفی باشه ( ) )
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیروز داشت شرایط امتیاز آور گزینش دانشگاهو برا هر دومون میخوند که رسید به گزینه « دوستان خوب و مناسب » ... گفت : « اوه ؛ رد شدم رفت دیگه ! »
تو جواب گفتم : « ولی من که قبولم<! »
گفت « آره دیگه ؛ شما نمره خوبی میگری ... »
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه یادته بعد از کلاس آقای دلاور حسین زاده ( تقویتی زبان فارسی ) جلوی خانم حسینی تبار و ناظم و معاون به ضرر خودت ! چه تیکه ای به من انداختی ؟ خواستم بگم تا اثبات حرفت زیاد وقت نداری !
ببینیم چیکار میکنی ...