مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

مکنونات مکتوب

» بین خودمون بمونه ! «

من انتخاب نکردم ( ریشه یابی وسواس فکری ـ عملی )

شاید این پست ، شخصی ترین چیزی باشه که تا بحال تو وبلاگ نوشتم

ولی اهمیتی نداره

« بخونید و عبرت بگیرید »

یادمه وقتی امتحانای نوبت اولمو داده بودم و کارنامه ها اومد ... اوضاع بد نبود

با اینکه از معدلم راضی نبودم ؛ به بهتر شدن امید داشتم و شاگرد شدم

« عکس یادگاری » گرفتیم

به درسا علاقمند بودم

یادش بخیر ...

نمیدونم دقیقا چه روزی بود

_ ولی روز خوبی نبود _

وقتی از دو نفر از افراد خیلی نزدیکم حرفایی رو بطور « صریح » یا « با کنایه » مبنی بر « ریا کار بودنم » شنیدم

به هیچ وجه چنین انتظاری نداشتم

حرفای اونا مثل پتکی بود روی سر من ِ از همه جا بی خبر ؛

تا به حال به « ریا » فکر نکرده بودم

« فقط میدونستم نباید بخودم مغرور بشم ... »

خیلی درد آور بود

« بخودم شک کردم »

و این آغاز راه غیر عاقلانه ای بود که تصورش رو هم نمی کردم

نمیدونم چه گناهی مرتکب شدم یا کجای کار ، از روی آگاهی کسی رو مسخره کردم

که اوضاع اینطور شد ...

« تو اعمالم دقت کردم »

( تو این مرحله از مشکلم ، نا آگاهانه ـ و مصرانه ـ سعی کردم از شناخت عمومیم به شناخت علمی برسم  و این در معنای ساده تر ، یعنی « فکر کردن به چگونگی انجام یک کار عادی » ...

تا حالا شده جلوی مهمون یا یه شخص خاص نتونی مثل همیشه غذا بخوری و چیزی که تو قاشقته بریزه یا دستت تعادلشو از دست بده !؟ [ و به اشتباه فکر کنی بخاطر عدم وجود اعتماد به نفسته ... ] 

اینجاست که میگن شناخت علمی ( اینکه دقت کنی که چجور غذا میخوری ! ) برای  شناخت عمومی ( غذا خوردن که یه امر عادی روزانه ست ) مشکل ساز میشه » )

به رساله رجوع کردم ...

دنبال خوندن جواب سوالم ، مجبور بودم کل مسائلو بخونم که این خودش بد بود ...

اولین چیزی که دنبالش رفتم ، بحث ریا بود

درست وقتی سعی میکردم تمام نمازمو از روی خلوص تام بخونم ، یه حسی بهم می گفت « یه جای کار ایراد داره » !

کابوسم بود اگه وقتی سر نماز بودم کسی می اومد توی اتاق ...

تا یه لحظه فکرم می رفت سمت اینکه اون در مورد من با خودش « چی » فکر میکنه ، می رسیدم به « تعریف » های احتمالی ... ( آخه سابقه دار بود و من قبول نداشتم )

اوایل فکر میکردم همین ناخودآگاه خوش اومدنام ( که البته بعدا فهمیدم همینم درست نبوده ) هم نوعی ریا محسوب میشه ( حق داشتم چون کسی نبود بهم بگه اشتباه می کنی )

... « اینقدر با این مسئله « خلوص و ریا » درگیر شدم که شکیاتم شروع شد ... »

سجده سهو تا حدودی یاری رسان بود

تا اینکه « قرائت » نمازو جزء واجبات دیدم ( فکر می کردم مستحب موکده )

راجب این موضوع خوشبختانه حداقل بخاطر شرکت کردن تو مسابقه قرائت یه سری اطلاعات داشتم

از همون اولم میدونستم تلفظ « ضاد » رو مشکل دارم

... و تازه این یه شمه ش بود 

کلی ایراد از خودم گرفتم  ( حداقل طبق حساب ـ کتاب خودم ... )

« شکیاتم ادامه داشت و نمازام طولانی شد »

هروقت مامان یا داداشم وارد اتاق می شدن و منو در حال نماز می دیدن ، به جای بی اعتنایی ، با انجام راه حلای از پیش خود ساخته ـ و البته نا خواسته ـ تو تشدید حساسیت من نقش موثری داشتن ( شایدم یه جور لجبازی ناخواسته از طرف من بود ... در هر صورت بازم مشکل از من بود )

من بدون اینکه بخوام ، تبدیل شده بودم به یه وسواسی !وسواس از نوع فکری و عملی ...

این مشکل آزار دهنده م ، تاثیر نسبتا مستقیمی تو نتایج امتحانات نهاییم داشت

اوایل فکر می کردم به خاطر خوندن کتاب « کیمیا خاتون دختر رومی » ـه کهمن تحت تاثیر قرار گرفته و بیخیال شدم

ولی قضیه این نبود

 ... و من دیر فهمیدم 

دغدغه های بعد از امتحانات نهایی و اعلام نتایج و گرفتن کارنامه ، مشکل جسمی برام ایجاد کرد

و باز هم اشتباه من درمورد « احکام » ...

منی که همون روز اول ماه رمضون که مصادف بود با امتحان آخرمون جامعه شناسی شروع کرده بودم به درس خوندن ... 

کل تابستونو در نگرانی به سر بردم

و مشکلم حل نشد ... کسی نتونست کمکم کنه 

و بیشتر « سرزنش شنیدم » تا همدردی ... 

مهرماه بود که فاطیما بی خبر اومد دنبالم و گفت : آماده  شو بریم کانون ؛ خانمای طلبه فلان جا اومدم سخنرانی ...

علی رغم میل باطنیم که نشات می گرفت از موضوعات شخصی و البته برنامه سنگین فردای اون روز ... تونست راضیم کنه و با اینکه دیر بود ، آماده شدم

وقتی رفتیم کانون ، آقای مراد زاده _ دبیر معروف هنر _ رو دیدم که با چند تا دختر ، مشغول طراحی سیاه قلم بود

یکی از اون بچه ها ، میترا بود که با دستی که من برای  زهرا _ دوست مشترکمون _ تکون دادم و البته جمله ای که زهرا بهش گفت ، دویید طرفم و در کمال تعجب من ! جلوی اون همه آدم بغلم کرد :| نمیدونستم چجور عکس العمل نشون بدم و ضعیف عمل کردم ...

به فاطیما گفتم : 《 من تو حیاط میمونم ، تو برو داخل 》 ...

بعد اینکه سخنرانی تموم شد ، با میترا و زهرا خداحافظی کردم و درست وقتی میخواستیم بریم ، فاطیما رو به یه خانومی گفت : 《 اون دوستمه ! 》

دوستش همون چیزی بود که من لازم داشتم ؛  یه طلبه ! منتظر شدم تا بعد از صحبتاشون ازش سوال کنم

جوابمو خیلی خوب داد ؛ ولی من به جوابش شک کردم و مجبور شدم به تحقیق مفصل تو اینترنت راجبش داشته باشم و در نهایت ... به جوابم برسم

بنابر این ، یکی از عوامل نگرانیم دفع شد

بعد از اون قضیه کم کم طی جریاناتی که تو مدرسه اتفاق افتاد و برای من تبدیل به ایده شد ، فهمیدم چطور میتونم از شر حساسیتم کم کنم

( به هیچ وجه قابل کنار گذاشتن نبود )

با این وجود هر بار یادآوری دغدغه های فکری جدید یا قدیم ، دوباره در گیر می شدم

بارها گریه کردم

در کمال سادگی همش فکر میکردم مشکل از منه

و ساختار بدنیم

مثلا اینکه چرا نمیتونم حروفو جوری که باید ـ مثلا از حلق ـ بگم

و ...

افسوس که کسی برام وقت نذاشت

با کلام غیر گزنده دست کمک به طرفم دراز نکرد

الان تقریبا یا دقیقا « 10 ماه » از شروع این معضل میگذره و اوضاع خیلی بهتر شده

در اوج این مشکل ، زیاد با آب سر و کار داشتم

دستامو زیاد می شستم

وضو زیاد می گرفتم ( در این مورد همون دقت نابجا باعث می شد وضوم اشتباه بشه )

و چیزای دیگه ای که وقت مفید منو می گرفتن ...

.

.

.

« وسواس » یه مشکله

که تبدیل میشه به « معضل »

گرفتارش نشو ...

من با اینکه تقصیری نداشتم ، پشیمونم ...



نظرات 1 + ارسال نظر
فرهنگ پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 23:56 http://www.2kooleposhti.blogsky.com

فکر کنم زمان امام صادق (ع) بود که یه آقایی تو مسجد با صوت زیبا قرآن می خوند بعد پیش خودش فکر کرد که این کار ریا هست بخاطر همین دیگه با صدای بلند قرآن نمی خوند یک روز رفت و از امام درباره ی این مسئله سوال پرسید، امام هم به این آقا گفت هر وقت می خواهی با صدای بلند قرآن بخوانی شیطان به تو القا می کنه که این کار ریا هست و تو رو از این کار منصرف می کنه و بعد به اون مرد توصیه کرد که همچنان با صدای بلند قرآن بخونه تا همه از معانی قرآن و صدای زیبای اون مرد بهره مند بشن. عزیزم اصلا به شکیات توجه نکن، شما ریا کار نیستی در ضمن نماز یه وظیفه ی واجبه که همه باید انجام بدیم و این کمترین و ساده ترین کاری هست که بخاطر مسلمان بودن، شیعه بودن، عاشق ائمه بودن، سلامتی و سایر نعمت های خدادی باید برای خدا انجام بدیم پس نماز خوندن باعث تعریف و تحسین دیگران نمیشه، اصلا خود خدا ما رو به عبادت در جمع تشویق کرده مثل نماز جماعت، اعتکاف و... پس لزومی نداره فکر خودت رو درگیر این مسائل کنی تازه می تونی درباره ی این مشکل از دفتر مراجع به صورت اینترنتی سوال بپرسی، مطمئن باش با شما بد حرف نمی زنند

با سلام خدمت خانوم فرهنگ که لطف کردن با یه بازدید پنج تا نظر گذاشتن !
و اما در مورد وسواس ناخونده و پیش بینی نشده م یه مقدار بد توضیح دادم و شاید به این دلیل که هدفم صرفا « مطرح کردن » این مسئله بود
وگرنه این قصه سر دراز دارد ...
من کنکوری نود و پنجم و حق نگرانی رو به خودم میدم ؛
ولی تا وقتی فکرم درگیر چیزی نشه شکایتی ندارم ...
و چون احتمال میدم وضعیت موجودم بعد از عید ـ بخاطر اضطراب یا هر چیز دیگه ای ـ اود کنه از قبل تدابیری اندیشیده ام
و البته امیدوارم با تموم شدن دغدغه کنکور ، این مشکلم به کل ریشه کن شه
خیلی ممنون بابت وقتی که گذاشتین ،
و توجهی که دریغ نکردین
التماس دعا ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد