-
خطاب به خودم ؛ خطاب به خودت ... ( و مابکَ داءٌ ... )
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 19:42
این متن یکی از تمرینای کتاب عربیمونه که وقتی به ترجمه ش گوش دادم محتواش به دلم نشست ( خصوصا بخاطر موقعیتی که توش بودم ) شاید « تو » هم جزء مخاطبینش باشی ... یا أیّها الشّاکی ! و مابکَ داءٌ ... کیفَ تغدو إذا غَدوتَ علیلا ؟ ای شکوه گر که دردی نداری ، چگونه باشی وقتی که دردمند شوی ؟ هو عِبءٌ علی الحیاة ثقیلٌ ... مَن...
-
رنگ روغن روی کوزه ... ( اثر این جانب )
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 19:08
بر می گرده به تابستون نود و یک وقتی 14 سالم بود : لینک عکس
-
... پنجمین غیبت
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 10:46
این پست شامل افکار نادرست منه و ممکنه تاثیر بدی روی شما بذاره پس بهتره نخونی ! . خود دانی ... . امروز نرفتم مدرسه دو زنگ بیشتر ندااشتیم فلسفه و دین و زندگی فردا کلی درس داریم با بدهکاری به خودم که نمیتونم سرحال بمونم ؛ میتونم ؟ تا الان خواب بودم ( به اندازه مدرسه رفتن خوابیدم ) چند وقته اینجوری به خودم ظلم میکنم من ِ...
-
حساب ـ کتاب ! :|
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1394 16:42
امروز حساب کردم ببینم در عرض سه روزی که گذشته چند ساعت خوابیدم ! ( سرگرمی همیشگیمه :| ) ... روز جمعه 3 ساعت خوابیدم روز شنبه و امروزم 5 ساعت ... اگه خواب مورد نیاز جسم ، همون 8 ساعت در روز باشه ؛ چقدر بخودم بدهکار شدم ؟ « 11 ساعت » ... !!! . . . . . . « هممونو هدایت کنه » :|
-
روز شمار عمر « مدرسه » ...
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1394 16:31
فقط پنج هفته دیگه مونده ...
-
... امتحان « میتونه باشه » D:
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1394 16:11
فردا امتحان « میتونه باشه » داریم D: فلسفه اسمشو به فراست دریاب ! ـــــــــــــــــ ـــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــ ــــــــــــــــــــ نوشتم که خاطره بشه ... وگر نه « # وَیلٌ لِکُلّ ِ هُمزة ٍ لُمَزة # » :)) : « وای بر عیب جوی مسخره کننده »
-
من انتخاب نکردم ( ریشه یابی وسواس فکری ـ عملی )
شنبه 17 بهمنماه سال 1394 03:23
شاید این پست ، شخصی ترین چیزی باشه که تا بحال تو وبلاگ نوشتم ولی اهمیتی نداره « بخونید و عبرت بگیرید » یادمه وقتی امتحانای نوبت اولمو داده بودم و کارنامه ها اومد ... اوضاع بد نبود با اینکه از معدلم راضی نبودم ؛ به بهتر شدن امید داشتم و شاگرد شدم « عکس یادگاری » گرفتیم به درسا علاقمند بودم یادش بخیر ... نمیدونم دقیقا...
-
توبه
شنبه 17 بهمنماه سال 1394 00:50
چه پایان تلخ و شیرینی ... خدایا توبه منو قبول کن . . . و « کمکم کن »
-
دوستم نجمه
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1394 23:34
ساعت 5 با صدای گوشیم بیدار شدم ؛ تو عالم خواب و بیداری قطعش کردم _ فکر کردم صدای هشداره ! _ بعد که یه نگاه سریع به صفحه ش انداختم دیدم نوشته 《 نجمه 》 ! دوستم نجمه ، کنکوری 94 رشته مدیریت بود که رتبه 140 آورد با نجمه اردیبهشت ماه همین امسال تو سالن ارشاد و کاملا برحسب اتفاق دوست شدم نجمه اینجا درس نمی خوند جریان سالن...
-
ده روش کارآمد برای مطالعه
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1394 22:33
سلام یه سر رفتم وبلاگ قدیمیم ، دیدم نه ! مطالبش خیلی کارآمدن و بالاخره وقتشه ازشون استفاده کنم پیشنهاد میکنم مطلب《 ده روش کارآمد ... 》رو حتما مطالعه کنید .:: امیدوارم به دردتون بخوره ::. اینم از آدرس : http://zhani.blogfa.com/ _______________________________________ کاربر Tara دوستم Zahra ست
-
دیوانه حرف می زند از « نور » با « موش های کور » ...
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1394 23:37
می بینم که بعضیا از کوچکترین اشتباهام سریع کوه درست میکنن مگه کسی تغییرات منو حس نمیکنه ؟؟ . . . ای کاش دیده عقل آدما هیچوقت بسته یا کور نشه ... چون اونی « دیوانه » ست که با « موشای کور » حرف می زنه ... . . . چه حسی داره وقتی بدونی ناراحتیت باعث خوشحالیه !؟
-
برای « هیچ » ...
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1394 22:58
هیچ اشتیاقی به خوندن درسای فردا ندارم حس میکنم از خیلی از درسا بیزازم و از دغدغه های جدید خسته ... _________________________________________ از دختر خاله م پرسیدم : بنطرت رتبه م چند میشه ؟ خیلی فوری و فوتی ! جواب داد : 23000 پرسیدم : چرا ... ؟ گفت : چون نمیخونی ! گفتم : از کجا میدونی ؟ جواب داد : « چون به چهره ت...
-
بد شانسی یعنی ...
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1394 01:33
. . . . . چهار روز بعد کنکور تولدت باشه :|
-
ملخ دریایی ( میگو )
شنبه 10 بهمنماه سال 1394 15:11
کار مامانمه و من فقط 《 خوردمش 》 ! میگن میگوی کوچیک بهتر از نوع بزرگشه ؛ همونطور که انتطار میره هضمشم آسون تره ... اینم از توصیه مربوطه :《موقع خوردن دلتو بد نکن ! حتی اگه یه مقدار سفت بود ! :| 》
-
یک روز تعطیلی اضافی ...
شنبه 10 بهمنماه سال 1394 07:19
تا جایی که حافظه م قد میده ، آخرین باری که غیبت « موجه » داشتم ، چهارم دبستان بودم ( آبله مرغون ) ؛ باقی غیبتامم یا غیر موجه بودن یا به خاطر هماهنگیای بچه ها سر « مدرسه نرفتن » ... و اما امروز ... دو ساعت از نیمه شب گذشته بود که بالاتر از گردنم درد بی سابقه ای حس کردم یکم درس خوندم بعد تصمیم گرفتم بخوابم بلکه بهبودی...
-
« خداحافظی با ... »
جمعه 9 بهمنماه سال 1394 14:51
طبق تجاربی که تا حالا داشتم ، می دونم « خدا حافظی کردن » برام سخت نیست [ ... و حتی فراموش کردن ] چیزی که تا حالا پابندم شده ، چیزی به اسم « دلخوشی » ـه دلخوشی به « ثبت خاطراتم » ، به « نظرات وبلاگ » ـم ، به « ایمیل ها » و « پیامای مسنجر » ـم ، به « پیغام های بازدید کننده » و « پیام های خصوصی » انجمن به پاسخ «...
-
آموزش به سبک نصاب الصبیان D:
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1394 23:49
فصل آن « سرد » است و مبدأ : « سیبری » ؛ همسرش هست : « آسیای مرکزی » ! آن هوایش : « سرد و خشک » طفلک نازای « ســرد قطب » ... * * * توده ای مرطوب هست و موسمی ؛ مبدأش « هند » است و فصلش « تاب ، تاب » ! خنک است آن یا که گرم ؟ تحفه اش : « بارندگی » ... صرفا جهت اطلاع ( ! ) : تا الان دو تا تست جغرافی به من بدهکارین . . ....
-
بعضی از نمرات نوبت بنده
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1394 14:34
عربی 20 ضریب : 3 دین و زندگی : 20 ضریب : 2 ادبیات عمومی : 5/ 19 ضریب : 2 عروض و قافیه ( ادبیات تخصصی ) : 18/75 ( کل زمانی که صرفش کردم : 4 تا 5 ساعت ؛ اشتباهام مال بخشای خوندنی بود :| ) ضریب : 3 ریاضی : 19/5 ضریب : 2 فلسفه : 19/5 ضریب : 2 ( لای این کتابو تا دوازده شب باز نکرده بودم ) . . . معدلمم حساب کردم جغرافی چقدر...
-
ممنون از اینکه هستی ...
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1394 01:22
. . . . به : زهرا
-
بدون توجیه مناسب ...
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1394 07:00
کل دیشبو بیدار بودم
-
معنی واژه « مکنون »
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 15:43
-
شام
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 00:51
اینم یه عکس نه چندان با کیفیت از پیش دستی بنده ، سر شام ... دیگه فکر کنم نیازی به معرفی نباشه ! ( ببخشید اگه چینی نذاشتم !!! )
-
# فهیمه جان تولدت مبارک #
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 00:39
امروز ، 3 / 11 / 94 تولد هجده سالگی دوست و همکلاسی ریزه میزه م فهیمه ست * تولدت مبارک *
-
روبرو شدن در مسیر ، با یک مکان تاریخی ( بدون شرح )
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 00:34
-
برنامه ریزی به سبک رسول :|
جمعه 2 بهمنماه سال 1394 00:01
بالأخره رسول آقا برام برنامه ریزی کردن هر جمعه _ رأس شش صبح _ ریاضی۳ ! اینم از حسن آغاز ما ... :| کابوس من شروع شد حکومت نظامی حرف آخر اینکه : « پست قبلی رو جدی بگیرید :[ »
-
اطلاعیه
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1394 20:36
سلام احتمالا بزودی آدرس این وبلاگو به چیز دیگه ای تغییر بدم شایدم دیگه بروز رسانی نشه ... به هر حال « ممنون از اینکه خواننده خاطراتم بودید »
-
امروز ...
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1394 11:47
فکر کنم امروز به اندازه کافی شاهد میزان اعتماد به نفس بچه هامون ( چه دختر و چه پسر ) بودم نظرم در مورد اعتماد به نفس « بعضی ها » برگشت ... در کل ـ خلاف انتظارم ـ در مورد رشته انسانی کمترین صحبتو داشتیم در مورد تکنیک های تست زنی ، برنامه ریزی هفته ای ( که بهترین برنامه ریزی هست ) ، اینکه دوران طلایی سال چهارم چیه ،...
-
اندر جریانات رفتن به جلسه مشاوره تحصیلی :|
چهارشنبه 30 دیماه سال 1394 22:10
سلام ؛ فردا مشاوره تحصیلیه و ما مجابیم که با یکی از والدینمون اونجا حاضر شیم ولی ظاهرا هیچ کدوم از والدین حاضر نیستن بدون منت اینجانب رو همراهی کنن ! بابام میگه اگه میخوای بیام جلسه ، کت و شلوارمو اتو کن و کفشامم واکس بزن :/ ( تو بگو یه ذره ! اصلا اهمیت نداره که منم به نوبه خودم خسته م ) روی هم رفته ولی ، به دلایلی ـ...
-
یک روز لذت بخش با یک « دوست »
چهارشنبه 30 دیماه سال 1394 19:58
امروز روز خیلی خوبی بود دیشب قبل از خواب به دوستم فاطمه ـ صمیمی ترین دوست مدرسه م ـ پیام دادم که اگه خواست بره کتابخونه ، منم هستم هشدار گوشی رو راس هشت کوک کردم تا در صورت توافق ، ساعت نه بریم کتابخونه و همینم شد ساعت هشت و ربع بود که فاطمه در مورد رفتن اعلام آمادگی کرد ساعت نه و ربع اونجا بودم و طبق معمول فاطمه...
-
پنج شنبه ...
سهشنبه 29 دیماه سال 1394 16:17
پنج شنبه هشت و نیم صبح » تالار فرهنگیان « . . . و اما سوال همیشگی : پوشش رسمی یا غیر رسمی ؟
-
یک اشتباه دیگر در ادامه تکرار تاریخ !
دوشنبه 28 دیماه سال 1394 16:38
بزودی از « مکنونات مکتوب »
-
امتحان عربی ( پست سوم )
دوشنبه 28 دیماه سال 1394 16:33
خانوم اسدی گفت : « نیم نمره به نوزده و نیما اضافه میکنم » نوزده و نیما خوشحال شدن :| داد باقی بچه ها بلند شد ... که « این نامردیه و عدالت نیست » ( و به همه نیم نمره رو بدین ) ولی ایشون قبول نکرد و گفت « فقط به کسایی که نیم نمره کم دارن میدم » و بحث ادامه پیدا کرد و اون قدر سرِ دادن یا ندادن این نیم نمره بحث شد که من...
-
جامعه شناسی نظام جهانی ... :|
شنبه 26 دیماه سال 1394 18:39
هر وقت میگم سخت ترین درس سال چهارمه ، وخیلیا باهاش مشکل دارن ... و ضریبشم 3 ـیه و کلا هر وقت حرف از « علوم اجتماعی » میشه ... جواب میشه یه نگاه « عاقل اندر سفیح » ! باور کنید این کتاب با چیزی که تو دبستان بهش میگفتید « علوم اجتماعی » زمین تا آسمون فرق داره !!! چطوره من بعد بگم « جامعه شناسی نظام جهانی » [ که فکتون...
-
به ...
شنبه 26 دیماه سال 1394 18:24
ممنون از اینکه وبلاگو میخونی به : افسانه
-
جامعه شناسی نظام جهانی ... :|
شنبه 26 دیماه سال 1394 14:59
هر وقت میگم سخت ترین درس چهارمه ، و خیلیا باهاش مشکل دارن ... و کلا هر وقت حرف از « علوم اجتماعی » میشه ... جواب میشه یه نگاه « عاقل اندر سفیح » ! چطوره من بعد بگم « جامعه شناسی نظام جهانی » داریم !؟؟ کم کم دارم به فلسفه دو اسمه بودن کتاب پی میبرم :|
-
من ، امتحان ، مهمان :|
جمعه 25 دیماه سال 1394 14:26
سلام ... به هیچ وجه دوست ندارم روز جمعه مهمون داشته باشیم ؛ علی الخصوص جمعه ای که روز بعدش سخت ترین امتحان سال چهارم - یعنی علوم اجتماعی - انتظارمو می کشه ... ولی خب جای شکرش باقیه که قبلا در این مورد اطلاع رسانی کرده بودم ... و این شد که زحمت شستن ظرفا از روی دوش ما ساقط ،و به روی دوش مهمانان دختر منتقل شد تا بلکه...
-
انصراف از مسابقه ...
پنجشنبه 24 دیماه سال 1394 22:20
مهرماه بود که ناچار شدم به خاطر مسئله ای ـ و به تحریک یکی از دوستان ناباب !!! ـ یک روز غیبت غیر موجه داشته باشم روز بعدش که رفتم مدرسه ، احضار شدم دفتر ... پیش خودم فکر میکردم این احضار ، مربوط به غیبت غیر موجهمه و از این بابت مطمئن هم بودم ! ولی ... وقتی وارد دفتر شدم و سرگردون بودم که پیش کی برم ، خانم باقریان (...
-
انتقام برادرانه !
چهارشنبه 23 دیماه سال 1394 19:34
رسول پشت در بود ... درو که براش باز کردم خودم سریع برگشتم تو اتاق اول سراغ مامان و بابا رو گرفت بعد رفت سمت تلفن که تو اتاق خودشه ... به بابامون زنگ زده بود و با مامان کار داشت ... ولی ظاهرا به مقصودش نرسید وقتی تو آشپزخونه بود تلفن زنگ زد به من گفت گوشی رو بردارم منم گفتم : « با من کار ندارن » دوباره گفت :« بردار...
-
امتحان ریاضی ...
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 15:01
دیشب بالاخره لای کتاب ریاضی رو بعد از دو روز و نیم فرصت مطالعه ، باز کردم و در کمال تعجب متوجه شدم دفترشو هفته پیش ( روز امتحان جغرافی ) روی میز کلاس جا گذاشتم !!! وقتی موضوعو با خانواده در میون گذاشتم ... بابام عکس العمل خاصی نشون نداد مامانم گفت زنگ بزنیم مدیر مدرسه بری کتابتو بیاری رسول هم سرزنشم کرد ... و من تصمیم...
-
هدف اشتباه ...
پنجشنبه 17 دیماه سال 1394 21:34
درست از وقتی نوبت اول شروع شد ، با اینکه از قبل براش برنامه ریخته بودم ، هیچ کاری رو درست پیش نبردم ؛ شاید بیشترش به این خاطر بود که امتحانا بهم انگیزه دادن تا معدلمو تا جایی که میتونم ببرم بالا و به نوعی تو رقابت با بچه ها کم نیاورده باشم _ هرچند هدفم نمره بیست نبود _ و اما « امتحان جغرافی » ! اتفاق جالبی که باعث شد...
-
امتحان جغرافی ( ! )
چهارشنبه 16 دیماه سال 1394 16:51
هر جور بود ریاضی رو تموم کردم ماشین حساب نداشتم ... به فاطمه ـ صمیمی ترین دوست مدرسه م ـ پیام دادم ماشین حسابشو برام بیاره به خیال خودم یکم زودتر راه افتادم تا « نسبت طلایی » رو هم از بچه ها بپرسم وقتی رفتم ، در سالنو بسته بودن تا بچه های کلاسای دیگه نرن تو فاطمه از پشت در بهم لبخند میزد ! همکلاسیشم کنارش وایستاده بود...
-
مزاحمین دائمی ...
چهارشنبه 16 دیماه سال 1394 16:40
دیدید دیدید ... ( مثلا رینگتون اس ام اسم ) مامانم : گوشی منه ؟ من : نه مال منه . . . این شماره های مزاحم کیه هی به من پیام میده !؟ 9830589 !!! مامانم : نمیدونم ( ! ) دوباره من : *1# کیه !؟ متوجه شد و خندید ... . . . بابام : شماره ش چنده ... !؟ . . . ـ
-
گاهی وقتا ...
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 22:45
hid ,,rjh hplr ldal '... mesle hamin emshab « hc hplrh fnl ldhn »
-
دیر یا زود ...
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 13:54
همه غربال می شویم ...
-
زبان ... :\
دوشنبه 14 دیماه سال 1394 12:45
سلام ؛ اگه وقتی رفتی سر امتحان زبان ، با کلمات جدید خارج از کتاب _ ولی آشنا # _ برخورد کنی ، بعضی از بچه ها سوالای سطحی بپرسن ، گرامر یکی از درسای اول دبیرستانو ببینی !!!! _ بهش بخندی _ آخرای امتحان دبیر به عنوان راهنمایی ، کل سوالو لو بده و بگه ! و بازم برات خنده دار باشه ... امتحانو بدی بیای خونه بعد بیست دقیقه...
-
امتحان عربی ( پست دوم )
شنبه 12 دیماه سال 1394 21:45
امروز به خواسته یکی از معلما ، رفته بودیم دفتر ، تحت عنوان « کمک » ! خانم اسدی رو دیدم که داره برگه تصحیح میکنه افسانه پرسید : برگه ها رو تصحیح کردین ؟ گفت « دارم تصحیح میکنم ... » بعد از انجام دادن کاری که بهمون محول شده بود ، وقتی قصد داشتم برم ، بی غرض ـ و حتی نه از روی کنجکاوی ! ـ از خانم اسدی پرسیدم : « مال منو...
-
ریسک دینی !
شنبه 12 دیماه سال 1394 21:19
دیشب حدودای ساعت یازده خوندن دین و زندگی رو شروع کردم امتحان ساعت 10 و بیست دقیقه برگزار شد در کل شش درس بود که اصلا برا امتحان پیشرفت تحصیلی و حتی مستمر هیچ ارزیابی ای ازش به عمل نیومده بود یک درس و نیم آخر هم صرفا « درس داده شده » بودن و دیگر هیچ ! ساعت بین یک و دو بود که من _ در حالی که هنوز یک درسو کامل نخونده...
-
امتحان عربی (ناقص)
دوشنبه 7 دیماه سال 1394 16:44
-
# تولدت مبارک #
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 16:15
روز تولد تو روز نگاه باران بر شوره زار تشنه بر این دل بیابان روز تولد تو ، گویی پر از خیال است ! یاس و کبوتر و باد ، در حیرت تو خواب است . . . هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی ... تولدت مبارک اسلیپی بیوتی ( درسته یشمی نیست ... ولی امیدوارم بهت بیاد دوست من ) دیگه م فکر نکن فراموش کارم...
-
« خاله شدم » ( ! )
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 16:27
سلام ... بچه دختر عموم ( خواهر رضاعیم ) به سلامتی به دنیا اومد ؛ به گمونم اسمشو گذاشتن " مهسا جان " ! و محمد ، رسول ، امیرعلی و محمد مهدی دایی شدن ... و لابد منم خاله ! :| بزودی عکسشو قرار میدام اینم از مهسا خانوم که عکسشو از اینستاگرام داییش کش رفتم :