ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
امروز روز خیلی خوبی بود
دیشب قبل از خواب به دوستم فاطمه ـ صمیمی ترین دوست مدرسه م ـ پیام دادم که اگه خواست بره کتابخونه ، منم هستم
هشدار گوشی رو راس هشت کوک کردم تا در صورت توافق ، ساعت نه بریم کتابخونه و همینم شد
ساعت هشت و ربع بود که فاطمه در مورد رفتن اعلام آمادگی کرد
ساعت نه و ربع اونجا بودم و طبق معمول فاطمه زودتر رسیده بود
گفته بودم تا ناهار و حتی بعد از اون هستم
و صبح تصمیم گرفتم تا عصر اونجا بمونم
از اونجا که میدونستم طبق معمول ، ناهار بین ساعت دو و سه آماده میشه ، به مامانم گفتم ساندویچ سفارش بده ؛ ولی برا ساعت دو ـ دو و نیم ...
بیست
دقیقه بعد اینکه پیام دادم ، خانم کتابدار بلند صدام زد و تا درو باز کردم
دیدم سه نفر دارن به من نگاه میکنن ؛ یکیشون که خانم کتابدار بود ،
یکیشونم دبیر فیزیک مدرسه :| ( دبیر فیزیک اول دبیرستانم ؛ آقای علومی ) و
نفر سومو نشناختم ( حق داشتم ؛ آخه همیشه با کلاه آشپزا دیده بودمش )
بعله ... ساندویچا آماده بود :|
حالا ساعت چند بود ؟ کمتر از دوازده و نیم :|
فاطمه گفت بذار ساعت یک بشه ، بعد ... ( گویا میخواست « ظهر شدن » تحقق پیدا کنه )
و اما راس ساعت یک ، رفتیم برا ناهار ... پنجاه دقیقه تمام ، صرف ناهارمان شد :|
چقدر حرف نگفته داشتیم
بعد از ناهار ، من رفتم تا جایی
وقتی برگشتم دیدم یه شخص جدید به جمع ما اضافه شده ... اون شخص کسی غیر از « مریم » نبود :)
بعد از سلام و احوال پرسی گرم ، از فاطمه ( که مطمئنا از وضعیت پیش اومده متعجب بود ) پرسیدم : « فاطمه شناختی ؟! »
جواب داد : « نه ! »
گفتم : « مریم علی نژاد ! »
گفت : « عه !؟ »
و بعد از جاش پاشد و صمیمانه با هم سلام و احوال پرسی کردن ، دست دادن و بعد جفتشون به « هوو » های « من » تبدیل شدن ! :|
( هر چند فاطمه خانوم بعدا بخاطر رفتار هیجانیشون از بنده عذر خواهی کردن )
و اما قبلا در مورد مریم به فاطمه گفته بودم و تعریف کرده بودم که مریم رتبه سه رقمی منطقه رو آورده ؛ پس اطلاع داشت که رشته دبیرستانشون یکیه ( ریاضی ـ فیزیک )
بنابر این میتونه کلی از این آشنایی سود ببره :)
و این گونه بود که ما ، رابط این منفعت دو طرفه شدیم و کلی هم بخاطرش خوشحالیم
ــ ساعت چهار و نیم هر کی خونه خودش بود ــ
« خوش گذشت »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برم کتاب امروزو تموم کنم
همکلاسی منتظرتم
چ عجب ی روز هم خوش گذشت